۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

مأموریت ششم

مأموریت ششم

مأموریت ششم

جزئیات

بازگشایی محور سقز به بانه به‌ویژه گردنه‌خان شکستن محاصره پادگان بانه، آزادسازی قله آربابا و شهربانه/ به بهانه ۲۳ خرداد، سالروز اجرای عملیات انصارالله در منطقه بینابینی سقز، دیواندره، سنندج، مریوان تحت فرماندهی قرارگاه اصلی شهید شهرام‌فر سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۴

23 خرداد 1402
ماجرای آشنایی من با شهید صیادشیرازی
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی سعی کردم با برادران ارتشی که قبل از پیروزی انقلاب بر مبنای اسلام علیه رژیم پهلوی مبارزه داشتند، در راستای خدمت به انقلاب اسلامی ارتباط برقرار کنم و همکاری داشته باشم. از جمله آن افراد شهید صیاد بود. در همان ماه‌های اولیه پیروزی انقلاب از طریق زنده‌یاد امیر ولی‌الله مداحی به ویژگی‌های ممتاز شهید صیاد پی برده بودم و پس از مدت‌ها چشم انتظاری در اردیبهشت سال ۵۹ قبل از آزادسازی شهر سنندج از دست ضدانقلاب در یکی از پایگاه‌های سپاه با ایشان دیدار کردم. پس از آن دیدار بود که افتخار داشتم در آزادسازی شهر سنندج، بازگشایی محور سقز به بانه گردنه‌خان، شکستن محاصره پادگان بانه، فتح قله آربابا و آزادسازی شهر بانه به عنوان هم‌رزم و هم‌سنگر، شاهد عملکرد و مجاهدت‌های ایشان باشم.
تا اواخر شهریور ماه و قبل از اسارتم ارتباط تنگاتنگی با شهید صیادشیرازی داشتم که البته پس از رهایی از چنگال دژخیمان بعثی نیز این رابطه صمیمی‌تر شد. دیدارهای ما هر یکی دو ماه یک بار در ستاد فرماندهی کل صورت می‌گرفت و ایشان در مورد حماسه‌آفرینی‌های رزمندگان در جبهه‌های نبرد صحبت می‌کردند و بنده نیز در مورد پایداری و عزت‌آفرینی‌های آزادان در بند اسارت صحبت می‌کردم و می‌گفتم که انسان در سختی‌ها، فراز و نشیب‌ها، در صحنه‌های نبرد با دشمن و از همه مهم‌تر در میدان مبارزه با دشمن درونی یعنی هوای نفس محک و امتحان می‌شود. به‌نظربنده شهید صیادشیرازی در تمام این نبردها موفق و پیروز بود. نظم و انضباط، برنامه‌ریزی آموزشی و ورزشی را اساس کار خود می‌دانست و حرف و عملش یکی بود. در یک کلام وجود خود را وقف خدمت به اسلام، میهن اسلامی و ملت کرده بود. اراده راسخ، تلاش، روحیه سلحشوری، فداکاری و خستگی‌ناپذیرش را همرزمانش هرگز فراموش نخواهند کرد. روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد.
شهید علی صیاد شیرازیپس از گذشت یکی دو روز از آزادسازی شهر سنندج باخبر شدم یک گردان نیرو از سپاه تهران به سرپرستی برادر سید داوود رسولی و یک گردان از تیپ قوچان لشکر ۷۷ خراسان بیش از یک ماه است که داخل پادگان بانه در محاصره قرار دارند ودر سخت‌ترین شرایط به سر می‌برند. بعد از آن بود که سرگرد صیاد شیرازی از پادگان سقز با بنده تماس گرفتند که هر چه زودتر باسلاح‌های سنگینی که در اختیار دارید خود را به پادگان سقز برسان. البته درخواست ایشان با هماهنگی سپاه صورت گرفته بود. بعد آن سی نفر از همرزمان سپاهی به اضافه پانزده نفر از برادران داوطلب ارتشی از گروه ضربت پایگاه سوم شکاری نوژه همدان به سرپرستی ستوان حسین عباس‌پور که همگی از نخبگان ارتش جمهوری اسلامی ایران بودند چون عملکرد ما را در آزادسازی سنندج دیده بودند و مشتاق بودند در عملیات‌های آینده با ما باشند به ما پیوستند. ما هم خوشحال بودیم در خدمت برادرانی هستیم که عاشقانه در جبهه قدم برمی‌دارند. به هر حال نیروها را آماده و سازماندهی کردیم. در تاریخ ۵۹/۳/۱ با دوستان و همرزمان سپاهی خداحافظی و سنندج را به مقصد پادگان سقز ترک کردیم.
در مسیر با احتیاط و به آرامی حرکت کردیم که نزدیک غروب به لطف خدا و بدون درگیری به پادگان سقز رسیدیم. اولین کسی را که نزدیک در ورودی پادگان دیدم همرزم بزرگوارم شهید صیادشیرازی بود. طبق معمول لباسی پلنگی و به رنگ خاکی به تن داشت. البته بدون نصب درجه. ایشان و برادران ارتشی از ما به گرمی استقبال کردند و از اینکه به موقع رسیده بودیم خیلی خوشحال شدند. سپس به بنده یادآوری کردند که نیروها را داخل پادگان مستقر کن و بعد بیا با شما کار دارم. پس از استقرار نیروها پیش ایشان رفتم. در ابتدا اشاره‌ای کردند به وضع نگران‌کننده و فاجعه‌بار نیروهایی که در پادگان بانه در محاصره قرار دارند. سپس در مورد یگان‌هایی که قرار بود در آزادسازی بانه شرکت داشته باشند صحبت کردند. این نیروها عبارت بودند از یک تیپ از لشکر ۱۶ زرهی قزوین، نیروهایی از تیپ ۵۵ هوابرد شیراز و تعدادی از خلبانان هوانیروز و ... در خاتمه از من خواستند پس از اقامه نماز مغرب و عشاء با مسئولان و فرماندهان مربوطه برای مأموریت فردا جلسه بگذاریم و من نیز به عنوان نمایندة برادران سپاه در آن جلسه شرکت کنم.
بعد از اقامه نماز در جمع فرماندهان و مسئولان قرار گرفتم. کسانی که به نمایندگی از یگان‌های مربوطه در آن جلسه ـ بهتر است بگویم در اطاق عملیات ـ حضور داشتند آنچه که به یاد دارم، سرهنگ دوم رادفر فرمانده تیپ زرهی لشکر۱۶، سرگرد شهید معصومی فرمانده گردان توپخانه، سروان محمدی‌فر از لشکر۱۶، سروان یوسف دزفولیان از تیپ ۵۵ هوابرد شیراز و تعدادی از خلبانان و افسران دیگر بودند. درضمن آن گردهمایی و جلسه با حضور افسرانی تشکیل شده بود که درجه‌شان از شهید صیادشیرازی بالاتر بود ولی بنا به مصلحت، شهید صیادشیرازی به عنوان مسئول جلسه سخن خود را با نام خدا آغاز کرد و هدف کلی از اجرای عملیات ومراحل آن را به‌طور مختصر بیان کرد.
مراحل عملیات به‌شرح زیر بود: مرحله یکم بازگشایی محور سقز به بانه، مرحله دوم شکستن محاصره پادگان بانه، مرحله سوم آزادسازی قله آربابا که به شهر و پادگان مشرف بود و مرحله آخر آزادسازی شهر بانه. سپس به جزئیات عملیات پرداخته شد و پس از بحث و بررسی وتبادل‌نظرهای مختلف به این نتیجه رسیدیم که قبل از رسیدن ستون نظامی به مواضع و کمین‌گاه‌های ضدانقلاب، خلبانان نیروی هوایی کمین‌گاه‌های دشمن را در هم بکوبند. قسمت دوم عملیات برقراری امنیت ارتفاعات خصوصاً ارتفاعات مشرف به گردنه‌خان با اجرای عملیات هلی‌برن بود. ناگفته نماند حد فاصل بین سقز و گردنه‌خان حدوداً ۴۰ کیلومتر فاصله و گردنه‌خان تا بانه ۱۵ کیلومتر بود. ضمناً در جلسه قرار بر این شد ستون در شب به‌هچ‌وجه حرکت نکند. در پایان جلسه مسئولیت هر یکی از سرپرستان و فرماندهان مشخص شد و مسئولیت پاکسازی و برقراری امنیت ارتفاعات قسمت شرق گردنه‌خان با اجرای عملیات هلی‌برن به بنده واگذار شد و مسئولیت پاکسازی و برقراری امنیت ارتفاعات قسمت غرب گردنه‌خان به عهده سروان یوسف دزفولیان گذاشته شد. ستون صبح روز ۸۹/۳/۲ از پادگان سقز به مقصد شهر بانه حرکت کرد. نیروهایی که قرار بود عملیات هلی‌برن انجام دهند، داخل پادگان منتظر خبر پرواز بودند. نیروهایی که تحت نظر بنده باید عملیات هلی‌برن انجام می‌دادند تعدادی از همرزمان پاسدار و تعداد دیگر نیز از برادران گروه ضربت پایگاه هوایی همدان بودند. با دو فروند هلی‌کوپتر از نوع ۲۱۴ با اسکورت و پشتیبانی هلی‌کوپترها جنگی کبرا باید عملیات هلی‌برن انجام می‌شد. در پادگان مشغول آموزش و تمرین نیروها برای اجرای عملیات هلی‌برن بودیم و منتظر بودیم هر موقع ستون به نزدیکی گردنه‌خان رسید به ما اطلاع دهند تا هلی‌کوپترها پرواز کنند.
ستون صبح از پادگان حرکت کرده بود و ساعت دو بعدازظهر هنوز از موقعیتش هیچ خبری نبود. حدود سه ونیم بعد از ظهر به ما اطلاع دادند پرواز برای عملیات هلی‌برن انجام گیرد. بیش از ۱۵ نفر شهید علی صیاد شیرازیاز نیروهای آموزش دیده سوار دو فروند هلی‌کوپتر ۲۱۴ شدیم. در حالی‌که دو فروند هلی‌کوپتر این دو هلی‌کوپتر را اسکورت و پشتیبانی می‌کردند. طولی نکشید که در ارتفاعات شرقی گردنه‌خان در فاصله یک متری از زمین، نیروها از هلی‌کوپتر پریده، زمین‌گیر شدیم. به غیر از سلاح انفرادی، تیربار سنگین و خمپاره‌انداز ۸۱ م‌.م از نوع تامپلا را نیز همراه خود برده بودیم که خوشبختانه بسیار مفید واقع شد. نیروهای ضدانقلاب در حال فرار بودند و ما با تیربارهای سنگین و خمپاره‌انداز، آنان را تعقیب کردیم و موفق شدیم تعدادی را به هلاکت برسانیم. پس از خاتمه عملیات هلی‌برن مواضع و سنگرهای نیروها را در ارتفاع مشخص کردم. در حالی که مشغول کندن سنگر بودیم، متوجه شدم، دو نفر از طرف گردنه‌خان به سمت ما در حال حرکت هستند. نزدیک‌تر شدند دیدم شهید صیادشیرازی و به همراه بی‌سیم‌چی‌اش هستند که خود را در ارتفاع به ما رسانده‌اند. پس از سلام و احوال‌پرسی و گفتن خسته نباشید، راجع به عملیات هلی‌برن ما ابراز خوشحالی و رضایت کردند و گفتند از عملیات هلی‌برن سروان یوسف دزفولیان در ارتفاعات قسمت غرب گردنه‌خان نیز راضی هستند. سپس در مورد تأخیر چند ساعته ستون صحبت کردند و اشاره به این موضوع کردند که نزدیک به سه ساعت منتظر رسیدن هواپیماهای جنگی بوده‌ایم و نمی‌دانم به چه دلیل نیامدند. به ناچار با توپ‌های ۱۵۵ م.م خودکششی زیرنظر سرگرد معصومی به‌نحو بسیار شایسته‌ای اهداف مورد نظر گلوله‌باران کردیم. به هر جهت شهید صیاد تصمیم گرفتند آن شب را پیش ما بمانند. با ایشان مشغول درست کردن سنگر دونفره شدیم. در کنار ما بی‌سیم‌چی نیز مشغول آماده کردن سنگر خود شد. بعد از آماده کردن سنگر و اقامه نماز مغرب و عشا در حالی که راجع به مأموریت فردا صحبت می‌کردیم شام خوردیم. حدود ساعت ۹ شب بود. تکه ابری را مقابل خودم دیدم که شبیه یک جنازه کفن شده بود. بلافاصله به شهید صیاد گفتم به آسمان نگاه کن همین که نگاهش به ابر افتاد بی‌درنگ گفت این ابر نشانه یک فاجعه است. هنوز ده دقیقه از جمله ایشان نگذشته بود که صدای ناله و فریاد نیروهای خودی از طریق بی‌سیم به گوش رسید. آنجا بود که به عمق کلام شهید صیاد‌شیرازی پی‌بردم. با پیگیری‌های به‌عمل آمده متوجه شدیم برخلاف قرار قبلی که ستون نمی‌بایست شب حرکت کند، متأسفانه بدون اجازه و هماهنگی ستون حرکت می‌کند و دقایقی بعد از حرکت در کمین‌گاه‌های مرگبار دشمن قرار می‌گیرد. خبرهایی که به ما رسید حاکی از تعداد زیادی شهید، اسیر، مجروح، انهدام خودروهای سبک و سنگین به غنائم رفتن تعدادی از تانک‌های اسکورپین بود که واقعاً خبرها تکان‌دهنده و فاجعه‌باری بود. به شهید صیادشیرازی عرض کردم مگر قرار نبود ستون در شب حرکت نکند؟ ایشان هم فرمودند: من هم تعجب می‌کنم که چرا ستون بدون اجازه حرکت کرده؟ با توجه به تاریکی شب و عدم امکان دسترسی به ستون، چاره‌ای نداشتیم جز اینکه به نیروهای باقی‌مانده داخل ستون دستور بدهیم هر کجا هستید زمین‌گیر شوید و از خود دفاع کنید. از طرفی امکان تخمین مسافت در شب و اجرای آتش با خمپاره‌انداز به خاطر اینکه جلو ما نیروهای خودی قرار داشت به طور دقیق میسر نبود. در همان حال شهید صیادشیرازی با پادگان سقز و از آنجا با پایگاه سوم شکاری همدان تماس گرفتند و وضعیت را توضیح دادند. طولی نکشید که خلبانان شجاع و تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران با استفاده از گلوله‌های روشن کننده بالای سر دشمن به پرواز درآمدند و با راکت و تیربار به دشمن و ضدانقلاب اجازه فرار ندادند. پرواز در طول شب مرتب ادامه داشت. عملیات هواپیما و مقاومت و مبارزه بی‌امان نیروها داخل ستون باعث گردید آتش دشمن قطع شود. آن شب را با شهید صیادشیرازی تا صبح بیدار بودیم. شب بسیار سنگین و غم‌باری بود. بعد از اقامه نماز صبح سفارشات لازم را به برادران پاسدار تذکر دادم و از آنها خداحافظی کردم. به اتفاق شهید صیادشیرازی و تعدادی از برادران گروه ضربت به طرف گردنه‌خان حرکت کردیم. به جایی رسیدیم که شب گذشته در آنجا درگیری بود. کامیون‌های منهدم شده برروی جاده به چشم می‌خورد. سرگرد معصوم‌زاده که در روز گذشته دقیق‌ترین آتش توپخانه را روی مواضع دشمن انجام داده بود، در آن کمین مرگبار به شهادت رسیده بود. آن زمان نیروهای تیپ لشکر۱۶ در شمال و جنوب گردنه‌خان مستقر بودند. خشم و ناراحتی توأم با غم و اندوه در چهره‌های نیروها آشکار بود، طوری که نمی‌شد با کسی صحبت کرد. واقعاً حق داشتند ناراحت باشند. چرا که شب گذشته تعداد زیادی از دوستان و همکاران خود را در اثر بی‌توجهی یا خیانت از دست داده بودند. در آن حال سرهنگ معدوم پورموسی فرمانده لشکر چون برخلاف قرار قبلی دستور حرکت ستون را داده بود، ترس و ناراحتی وجودش را فراگرفته بود و به خاطر نقطه ضعفی که داشت در بست گوش به فرمان شهید صیادشیرازی بود. در آن فاجعه، قریب به سی نفر شهید، اسیر و مجروح شده تعدادی از آنان از همرزمان سپاهی بودند که برای حمایت از برادران ارتشی وارد عمل شده بودند. در آن میان یکی از برادران پاسدار که اسیر شده بود شبانه موفق به فرار شده بود. زمانی که خود را به ما رساند ماسه‌هایی که به خوردش داده بودند هنوز لای دندان‌هایش دیده می‌شد. شهید صیادشیرازی به بنده فرمودند هر چند نیروها روحیه خوبی ندارند ولی چاره‌ای نیست هر طور شده باید حرکت کنیم و محاصره پادگان بانه را بشکنیم و نیروها را نجات دهیم. به ایشان عرض کردم بنده و نیروهایم آمادگی کامل برای هر نوع مأموریتی داریم. موضوع را با سرهنگ پورموسی فرمانده لشکر در میان گذاشتیم. ایشان هم با حرکت ستون برای شکستن محاصره موافقت کردند. هر سه نفر سوار جیپ ارتشی شدیم و از اول ستون تا آخر ستون سرهنگ پورموسی با اخلاق خوب و با جانم، جانم از نیروهای تحت امرش خواست تا به سوی شهر بانه حرکت کنند که متأسفانه حتی یک نفر هم به دستور فرمانده لشکر اعتنا نکرد. بعد از دستورات فرمانده لشکر، نوبت شهید صیادشیرازی شد. ایشان نیز از آخر ستون تا اول ستون با دستورات اکید نظامی به نیروها گفتند که اگر حرکت نکنید دادگاهی و مجازات می‌شوید. دستورات ایشان هم متأسفانه مؤثر واقع نگردید. آن هنگام شهید صیادشیرازی رو به من کرد و گفت آقای مصطفوی به نظر شما با این نیروها چه باید کرد؟ عرض کردم: باید قبول کنیم به خاطر از دست دادن بسیاری از دوستان و هم‌رزمان آن هم به خاطر یک اقدام و فرمان نابجا ضربه شدید روحی به این نیروها وارد شده است. لذا در حال حاضر آمادگی انجام مأموریت را ندارند. باید به این نیروها فرصت داد و جلب اعتماد کرد. با صحبت و نصیحت هم اعتماد جلب نمی‌شود. باید یک اقدام عملی علیه دشمن انجام دهیم تا اینکه نیروها روحیه بگیرند. لذا اجرای یک عملیات ضربتی ولو کوچک را با ایشان در میان گذاشتم. شهید صیادشیرازی پیشنهاد بنده را پذیرفتند. بی‌درنگ تعدادی از برادران پاسدار و تعدادی از برادران گروه ضربت پایگاه هوایی همدان را انتخاب و سازماندهی کردم و حرکت کردیم به طرف روستایی که احتمال می‌دادیم بعضی اهالی آن در کشتار نیروها در شب قبل نقش داشتند. فاصله گردنه‌خان تا روستا حدوداً دو کیلومتر و فاصله روستا تا محل درگیری حدوداً سه کیلومتر بود. دو قبضه تیربار در ارتفاعات مشرف به روستا که تقریباً ۴۰ خانوار در آن ساکن بودند، مستقر کردیم، طوری که آتش تیربار به کسی اجازه نمی‌داد از روستا خارج شود. در همان‌حال تعدادی از برادران داخل روستا شدند. پس از گذشت ساعتی از ورودشان به روستا دیدیم هشت نفر را دستگیر کرده‌اند که در میان آنان دو زن دیده می‌شد. موقعی که دستگیرشدگان را نزد ما آوردند دیدیم که چهره و بدن‌های ورزشکاری دارند و لباس‌های کردی پوشیده‌اند و کمرهایشان را با شال بسته‌اند. کفش‌های ورزشی آدیداس نشان می‌داد از نظر آمادگی بدنی خانم‌ها از آقایان کم نمی‌آوردند. دستگیرشدگان را به سمت گردنه‌خان حرکت دادیم. در همان حال که از ارتفاع بالا می‌رفتیم برای رعایت حال دو خانم به برادران گفتم قدری آرام‌تر حرکت کنید. یکی از خانم‌ها که صدایم را شنیده بود با غرور تمام گفت ما خسته نیستیم اگر خودتان خسته‌اید حرفش جداست. با شنیدن این جملات به سرعت خود افزودیم تا جایی که دیگر توان حرکت نداشتند موقعی که کاملاً نفسشان را گرفتم، گفتم حالا ما خسته شده‌ایم یا شما؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتند. سپس به آرامی حرکت کردیم و رسیدیم به گردنه‌خان. اولین کسی که به استقبال ما آمد شهید صیادشیرازی بودند. دست انداخت گردنم و این پیروزی را به من تبریک گفت. نیروهای تیپ لشکر ۱۶ که در گردنه‌خان مستقر بودند دور ما حلقه زدند و آنها نیز این موفقیت و پیروزی را به ما تبریک گفتند. دستگیرشدگان را به طرف پاسگاه گردنه‌خان حرکت دادند. همین که نیروها می‌خواستند متفرق شوند، با صدای بلند به همرزمان ارتشی اعلام کردم که من با شما صحبت دارم. رفتم و در یک نقطه بلندی قرار گرفتم و سخنم را با نام خدا شروع کردم و گفتم: ای برادران و ای هم‌رزمان ارتشی، این افتخار بزرگی است که خداوند نصیب ما نموده است و ما می‌توانیم در خدمت اسلام و انقلاب اسلامی در جبهه حق علیه باطل باشیم. بدانید و آگاه باشید دیر یا زود خواهید دید سنگرها و مواضع ضدانقلاب را در این منطقه و مناطق دیگر کردستان به یاری خداوند و همت رزمندگان اسلام تحت‌امر ولایت فقیه در هم خواهیم کوبید. درست همان‌طور که سنندج مرکز استان کردستان را چند روز پیش از دست ضدانقلاب آزاد ساختیم. با توکل به خداوند به شما اطمینان می‌دهم با همت شما عزیزان به زودی شهر بانه را نیز آزاد خواهیم کرد و برادرانی که بیش از یک ماه است در محاصره قرار دارند را نجات خواهیم داد. حالا هر کس آمادگی شرکت در این مأموریت را دارد تکبیر بگوید. صدای الله‌اکبر نیروها در دل کوه طنین‌انداز شد و همگی برای مبارزه و جان‌فشانی در راه اسلام و میهن اسلامی اعلام آمادگی نمودند.
شهید علی صیاد شیرازیفردای آن روز، صبح زود به غیر از توپ‌های ۱۵۵ م.م خودکششی، الباقی همگی آماده حرکت به طرف بانه شدیم. رفتم داخل یک نفربر شنی‌دار و جلوی ستون حرکت کردم و برای درهم کوبیدن نقاط مشکوک و کمین‌گاه‌های دشمن با خمپاره‌انداز ۱۲۰ م.م که در داخل نفربر جاسازی شده بود و با تیربار گرینف تیراندازی کردم. در مسیر ۱۵ کیلومتری گردنه‌خان تا نزدیکی شهر بانه بیش از ده هزار گلوله تیربار روی مواضع و نفرات دشمن که در حال فرار بودند ریختیم. تانک‌های چیفتن نیز با تیربار کالیبر۵۰ و توپ‌های مربوطه روی مواضع دشمن تیراندازی می‌کردند. حجم آتش سنگین رزمندگان اسلام، نیروهای ضدانقلاب را به وحشت انداخته بود و باعث شده بود تاب مقاومت نیاورد، قبل از رسیدن ستون فرار را بر قرار ترجیح دهند. ضمناً مسئولیت عملیات هلی‌برن آن روز برای آزادسازی قله آربابا به عهده شهیدصیادشیرازی بود. افرادی را که ایشان برای عملیات هلی‌برن انتخاب کرده بودند اغلب از گروه ضربت پایگاه هوایی همدان بودند.
دو فروند هلی‌کوپتر ۲۱۴ برای اجرای عملیات به پرواز درآمدند. هلی‌کوپتر اولی حدوداً هفت نفر از نیروها را در ارتفاع آربابا پیاده می‌کند. بلافاصله با دشمن درگیر می‌شوند که یکی از برادران به نام علی‌اکبر اصلانی شهید می‌شود و دیگری به‌نام حاج محمدی از قسمت زانو زخمی می‌شود. بعدها در عملیات‌های جنوب به درجة شهادت نایل می‌گردد. الباقی به سختی می‌توانند از آن مهلکه نجات یابند و خود را به پادگان برسانند. هلی‌کوپتر دومی که شهید صیاد داخل آن بوده موقعی که می‌بیند هلی‌کوپتر اولی با شکست مواجه می‌شود، قبل از پیاده کردن نیروها هلی‌کوپتر قله را ترک می‌کند. مع‌ذلک مورد اصابت چندین گلوله قرار می‌گیرد. یکی از برادران به نام محمد سلیمی که بغل دست شهید صیاد قرار داشت مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد و دقایقی بعد شهید می‌شود. یکی دیگر از برادران به نام حشمت‌الله حاجیان نیز در کنار شهیدصیاد بود و قمقمه‌اش مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد. ایشان برادر شهید حاجیان هستند که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در مبارزه علیه رژیم ستم‌شاهی با بنده همکاری داشتند. ضمناً کسانی که در عملیات هلی‌برن شهید و مجروح شدند همگی از دلاورمردان گروه ضربت هوایی همدان بودند. بعد از اینکه عملیات هلی‌برن با شکست مواجه شد، شهید صیاد برگشتند و داخل ستون قرار گرفتند. البته ناگفته نماند عملیات‌های بسیاری قبلاً برای آزادسازی قله آربابا صورت گرفته بود. ولی متأسفانه حاصلی در بر نداشت. در هر حال ستون بی‌وقفه و پیروزمندانه بدون تلفات با در هم کوبیدن کمین‌گاه‌های دشمن، به راه خود ادامه می‌داد تا اینکه به نزدیکی شهر رسیدیم. با توجه به شرکت در عملیات‌های سال ۵۸زیادی به جای گذاشتند. لذا باید با برنامه‌ریزی دقیق و حساب‌شده عمل می‌کردیم. با شهید صیاد تصمیم گرفتیم ابتدا ستون را در فاصله یک کیلومتری شهر متوقف کردیم. سپس برای جلوگیری از دید دشمن با گلوله‌های دودزا خمپاره‌انداز ۱۲۰ م.م قسمت شمال و شمال‌غربی شهر بانه را کاملاً پوشاندیم. با ایجاد دیواره‌ای از دود به نیروها دستور حرکت داده شد تا زمانی که نیروها در قسمت شمال غربی شهر دقیقاً مقابل پادگان مسیر جاده بانه به سردشت در یک میدان باز مستقر شده بودند، شلیک گلوله‌های دودزا ادامه داشت. پس از استقرار کامل ستون، ما نیز به نیروها ملحق شدیم. مجدداً خمپاره‌اندازها را در محل استقرار ستون گذاشتیم. پس از استقرار سه قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰ م.م به اتفاق تعدادی از همرزمان به طرف پادگان حرکت کردیم. قبل از اینکه وارد پادگان شویم برادرانی که بیش از یک ماه در محاصره ضدانقلاب قرارداشتند تا رسیدن ستون نظامی با ایمان، انگیزه، شجاعت و اراده ناگسستنی و تا آخرین فشنگ در مقابل دشمن مقاومت و مبارزه کرده، زمانی که ما را دیدند با شور و شوق وصف‌ ناشدنی به استقبال ما آمدند و با دنیایی از شادی و امید همدیگر را به‌آغوش کشیدیم. اشک شادی بی‌اختیار از چشم‌های همه جاری بود؛ گویی خداوند روح تازه‌ای به آنان دمیده بود. از خوشحالی یک لحظه آرام و قرار نداشتند. پاسدارانی که در محاصره قرار داشتند اکثراً بنده را می‌شناختند. مخصوصاً برادر رسولی که فرمانده گردان یک پادگان ولیعصر(عج) بودند اظهار کردند که جز امید و توکل به خدا تمام راه‌های امید و نجات بر روی ما بسته شده بود و غذا و مهماتمان نیز در حال اتمام بود و چون با تدبیر مهمات مصرف می‌کردیم لذا مرحوم جانباز آزاده سیدعلی اکبر مصطفویدشمن از کمبود مهمات ما اطلاع نداشت وگرنه کار ما تمام بود. در ادامه یادآور شدند شما برای ما به منزله فرشته نجات از جانب خداوند بودید.
در حالی که داخل پادگان قدم می‌زدم، اجساد تعدادی از شهدا را می‌دیدم که انتقال آنان در آن لحظه غیرممکن بود. با شکستن محاصره، طولی نکشید که پیکر شهدای گرانقدر با هلی‌کوپتر شنوک به نقاط مورد نظر انتقال یافت. در همان ساعت‌های اولیه ورودمان به پادگان یکی از برادران پاسدار که در محاصره قرار داشت به بنده پیشنهاد کرد که اگر ممکن است آن ساختمانی را که در کنار شهر قرار دارد و یکی از پایگاه‌های دشمن است و قبل از ورود ما به پادگان به سوی پادگان تیراندازی می‌کردند، با خمپاره‌انداز مورد هدف قرار بدهیم. فاصله ما تا آن ساختمان تقریبا ۱/۵ کیلومتر می‌شد. خمپاره‌انداز را به سمت هدف مورد نظر نشانه گرفتم. گلوله اول حدود ۵۰ متر جلوتر از پایگاه دشمن برزمین اصابت کرد. اما گلولة دوم مرکز پایگاه را منهدم ساخت. همراه با شعله‌ور شدن ساختمان صدای الله‌اکبر بلند شد. پس از شکستن محاصره دشمن و آزادسازی پادگان شبانه با شهید صیادشیرازی برای آزادسازی قله آربابا نشستی داخل پادگان گذاشتیم. در آن نشست راه و روش‌های مختلفی برای آزادسازی قله آربابا مطرح شد و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که بنده نیروهای پیاده‌ای را که قرار است از داخل پادگان به طرف قله حرکت کنند، از پایین ارتفاع تا رسیدن به بالای قله در صورت تدارک مهمات و خمپاره‌انداز ۱۲۰ م.م به خواست خداوند طوری پشتیبانی کنم تا دشمن نتواند به آنها آسیبی برساند. به خاطر کمبود مهمات خمپاره‌انداز عملیات ما دو روز به تأخیر افتاد. شهید صیادشیرازی برای تأمین مهمات با یکی از مسئولان مربوطه تماس گرفتند و درخواست مهمات کردند که در نتیجه مهمات مورد نیاز برای فردای آن روز با هواپیمای باربری ۱۳۰ ـ C ارسال شد. یک کامیون مهمات با پالت‌های مخصوص توسط چترهای بزرگ از ارتفاع بالا به محلی که ما در آنجا مستقر بودیم فرستاده شد. با این کار از نظر مهمات خیالمان آسوده شد. قبل از اینکه اقدام به عملیات کنیم هدف‌های مورد نظر را با گلوله‌های خمپاره‌انداز ثبت کردیم تا اینکه با دقت بیشتر بتوانیم نیروهای پیاده را پشتیبانی کنیم. بعد از ثبت تیر اهداف، برای اجرای عملیات فردا اعلام آمادگی کردم. بیش از صد نفر نیروی پیاده زیر نظر شهید صیادشیرازی با همکاری سروان یوسف دزفولیان، شهید شهرام‌فر, شهید غلام خلیلی و ستوان علی‌اصغر نوری از واحد نیروی مخصوص تیپ (نوهد) ایشان نه تنها در عملیات آزادسازی قله آربابا پاکسازی محور سقز به بانه شرکت داشتند و در عملیات‌های زیادی جزو حماسه‌سازان بودند. به هر حال نیروها را شبانه سازماندهی کرده، صبح زود پس از اقامه نماز خود را به پای قله می‌رسانند و با هماهنگی‌های قبلی با شهید صیادشیرازی به محض اینکه نیروها به نقطه مورد نظر رسیدند، ایشان با من تماس گرفتند و اعلام کردند که آماده اجرای عملیات هستیم. دو قبضه خمپاره‌اندازها را روی هدف شماره یک که قبلاً ثبت کرده بودیم روانه کردیم. گلوله اولی را ۵۰۰ الی ۶۰۰ متر جلوتر از نیروهای پیاده شلیک کردیم. به همین نحو نیروها پیشروی می‌کردند و ما گام به گام با دو قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰م.م جلوی نیروها را پاکسازی می‌کردیم. قبضه دیگر هم سنگرهای دشمن را بالای قله هدف قرار داده بود و مرتباً شلیک می‌کرد. از سوی دیگر توپ‌های ۱۵۵م.م خودکششی به دیده‌بانی ستون ناصر آراسته از گردنه‌خان روی قله آربابا اجرای آتش داشت. با توجه به اینکه شهید صیادشیرازی از تخصص بالای دیده‌بانی برخوردار بود؛ لذا همین امر سبب شده بود گلوله‌های خمپاره‌اندازها و توپ‌ها دقیق روی مواضع دشمن فرو بریزد. در تماس‌هایی که شهید صیادشیرازی با من داشتند، بیان می‌کردند که گلوله‌های شما طوری دقیق روی نیروهای دشمن عمل می‌کند که حتی فرصت تیراندازی را از آنان گرفته است و ما همچنان در حال پیشروی به سمت نوک قله هستیم و دشمن را در حال فرار می‌بینیم.
مرحوم جانباز آزاده سیدعلی اکبر مصطفویسرانجام دشمن پس از ماه‌ها استقرار در قله آربابا، تاب مقاومت نیاورده، سنگرهای خود را یکی پس از دیگری رها کرد و از قسمت جنوب قله پا به فرار گذاشت و رزمندگان اسلام قله را به تصرف خود درآوردند. در آن هنگام بود که شهید صیادشیرازی از طریق بی‌سیم مژده پیروزی و فتح قله را به بنده داد. در پی آن صدای تکبیر نیروها در پایین و بالای قله آرباب طنین‌انداز شد. پس از آزادسازی قله آربابا حیفم آمد که نروم و از نزدیک محل اصابت گلوله‌های خمپاره‌انداز را که از مساحت حدود پنج کیلومتری شلیک شده بود، نبینم. بنابراین با تعدادی از خدمه‌های خمپاره‌انداز حرکت کردیم به سمت قله. از میان درختان بلوط گذشتیم و رسیدیم به نوک قله. استحکامات و سنگرهایی که ضدانقلاب در داخل آنها قرار داشت کمی پایین‌تر از نوک قله بود. سنگرها یک وضعیت طبیعی داشت یعنی داخل شکاف‌ها و درزهای کوه بود، طوری که اگر هلی‌کوپتر و یا هواپیمای جنگی قصد تیراندازی به روی سنگرها را داشتند آنها با سنگ درز کوه را می‌بستند که از ترکش گلوله‌ها در امان باشند و اگر هلی‌کوپتر ۲۱۴ برای اجرای عملیات هلی‌برن قصد پیاده کردن نیرو در ارتفاع داشت از داخل سنگر خارج می‌شدند و هلی‌کوپتر و نیروها را به گلوله می‌بستند یا اگر نیروی پیاده از پایین به بالا حرکت می‌کرد می‌توانستند به همان نحو عمل کنند. ولی با تمام این موانع و تمهیدات گلوله‌های خمپاره‌انداز ۱۲۰ م.م و توپ‌های ۱۵۵ م.م به دشمن فرصت نمی‌داد که سر از سنگر دربیاورند. آنها یا می‌بایست داخل سنگر می‌ماندند و منتظر مرگ می‌بودند و یا قبل از هلاکت فرار می‌کردند. لذا فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. در سنگرها و اطراف آن حداقل جای اصابت بیش از ده گلوله خمپاره و توپ به چشم می‌خورد. طوری که سنگرها را به حالت پودر درآورده بود. شهید صیادشیرازی از فتح قله آربابا به عنوان یک حماسه بزرگ و به یادماندنی و پیروزی دلچسب یاد می‌کردند. بعدها که تعدادی از نیروهای دموکرات را به اسارت درآوردیم اعتراف کردند که با از دست دادن قله آربابا جدا از شکست فیزیکی از نظر روحی لطمات سنگین نیروهای دموکرات وارد شده بود. با شکستی که در قله آربابا نصیب ضدانقلاب شد برای آزادسازی شهر بانه چندان مشکلی نداشتیم. حدود صدنفر از برادران پاسدار و ارتشی را با شهید صیادشیرازی سازماندهی کردیم و زیر نظر شهید صیادشیرازی به طرف شهر حرکت کردیم. قبل اینکه نیروهای پیاده وارد شهر شوند یک دستگاه تانک به دستور شهید صیادشیرازی داخل شهر شد و خیلی زود صدای شلیک توپ به گوش رسید. در ابتدا تصور کردیم صدای شلیک توپ اسکورپین دشمن بود که غنیمت گرفته بود، ولی بعداً متوجه شدیم صدای گلوله تانک خودمان بوده است که برای رعب و وحشت در دل ضدانقلاب در داخل شهر جولان داده بود و تیری هم رها کرده بود. بعد از برگشت تانک و نیروهای پیاده از داخل شهر با احتیاط و به آرامی توأم با رگبار اسلحه و تیربار وارد شهر شدیم. قبل از رسیدن به مرکز شهر دشمن پایگاه‌های خود را ترک کرده بود. در پی فرار آنان از شهر رزمندگان اسلام در پایگاه‌هایی که دشمن قبلاً در آنها مستقر بودند جاگیر شدند. بدین طریق شهر بانه نیز آزاد و در کنترل نیروهای ما قرار گرفتند. این بود آخرین مأموریت بنده با شهید صیاد شیرازی.

نویسنده: سیدعلی‌اکبر مصطفوی

مقاله ها مرتبط