۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

فرار ناموفق

فرار ناموفق

فرار ناموفق

جزئیات

عراق، اردوگاه رمادیه، سال ۱۳۶۰/ به مناسبت ۲۶ مرداد، سالروز بازگشت آزادگان به میهمن اسلامی

26 مرداد 1400
فرار از اسارت رژیم بعث، آن ‌هم از داخل اردوگاه کار بسیار سخت و دور از انتظاری بود چون دشمن بعثی با روش‌های مختلف تمام راه‌های فرار را به روی اسرا بسته بود. اردوگاه رمادیه در شمال شهر رمادیه بود، طوری که می‌شد شهر را از داخل اردوگاه دید. اردوگاه تشکیل شده بود از سه ساختمان در دو طبقه. ساختمان شماره۱، ساختمان شماره۲ و ساختمان شماره۳. ساختمان‌ها کاملاً مجزا بودند و با هم فاصله‌ زیادی داشتند. هر ساختمان دارای هشت آسایشگاه و گنجایش هر آسایشگاه به طور معمول۵۹ نفر بود ولی عراقی‌ها تعداد ۱۰۰ نفر در آن‌ها جا داده بودند. آن‌قدر جا کم بود که همه به پهلو می‌خوابیدیم.
کف آسایشگاه و دیوارهای آن بیش از یک متر بتن بود. طوری که گلوله توپ هم به آن اثر نمی‌کرد. هر آسایشگاه تعدادی پنجره‌های فلزی داشت که وسط آن‌ها را با میله‌های قطور آهنی جوش داده بودند. خارج از ساختمان‌ها و اطراف محوطة اردوگاه را سیم‌خاردارهای حلقه‌ای به صورت فشرده و به ارتفاع حدوداً یک متر و ۸۰ سانتی‌متر و عرض ۳۰ متر احاطه کرده بود. آن‌طرف سیم‌خاردارها، نگهبان‌های مسلح به‌طور شبانه‌روزی در حال نگهبانی بودند. در شب‌ها به‌خصوص، نگهبان‌ها در داخل محوطه اردوگاه و خارج از آن به صورت زوجی حرکت می‌کردند. در چهار گوشة اردوگاه، چهار دستگاه نفربر زرهی هم با تیربارهای مسلح مستقر بودند تا گنجشک‌ها هم جرئت عبور نکنند. نور پروژکتورها هم که از هر طرف می‌تابید، شب را به روز تبدیل کرده بود. با گذشت چند ماه از اسارت، با تمام این اقدامات حفاظتی که برای مراقبت و کنترل اردوگاه به کار گرفته شده بود، دو نفر از اسرا تصمیم به فرار گرفتند.
فرار رؤیای بزرگی بود؛ نجات از اسارت دشمن بعثی در واقع نجات از چنگال درندگان وحشی بود. البته در میان نگهبانان عراقی‌ انسان‌های خوب هم وجود داشت که به صورت پنهانی و دور از چشم بعثی‌ها و خودفروخته‌های ایرانی، رفتارشان با اسرا خوب بود.  
قبل از اقدام به فرار، یکی از برادران آزاده به ‌نام حمید طایفه‌نوروز که قبل از اسارت با او آشنایی داشتم در مورد این موضوع با من مشورت کرد و طرح و نقشة فرار آن‌ دو نفر را با من در میان گذاشت. قبل از هر چیز، از انگیزة آن دو نفر پرسیدم و متوجه شدم جز انگیزة شخصی و نجات خود فکر دیگری ندارند. البته فرار، وظیفة هر اسیری است، اما فراری که باعث شکنجه روحی و جسمی دیگر اسرا نشود. گاهی اسیر جدا از نجات خود با آگاهی و انگیزة درستی اقدام به فرار می‌کند. در چنین شرایطی، شاید فرار لازم هم باشد ولو این ‌که اسرا مورد اذیت و آزار قرار بگیرند. به عنوان نمونه فرار برای نجات دیگر اسرا، برای ضربه‌زدن به دشمن،‌ برای رساندن اطلاعات باارزش و مهم به وطن و خنثی کردن توطئه‌های دشمن، اما در این مورد به‌جز انگیزة فردی، انگیزة دیگری در کار نبود.
حاج آقای علی اکبر مصطفوی در اسارتما چگونگی فرار و مسیرهایی که قرار بود فرار در آن‌ها صورت بگیرد را بررسی کردیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که امکان موفقیت بسیار ضعیف است. از همه مهم‌تر این که فرار، موفق یا ناموفق، برای اسرای اردوگاه و حتی اردوگاه‌های دیگر دردسرساز بود. با کمال تأسف تنها چیزی که آن دو نفر مورد توجه قرار نداده بودند، همین موضوع بود. بعدها آزاده بزرگوار مرحوم آزاده حاج‌آقا ابوترابی برای این‌ که برای اسرا مشکلی ایجاد نشود، فرار را منع کردند. در هر حال آن دو نفر به پیشنهادهای من و طایفه‌نوروز توجه نکردند و برای نجات خود از چنگ دشمن تصمیم به فرار گرفتند.
فرار باید در چهار مرحله صورت می‌گرفت. مرحله اول بریدن میله‌های آهنی پنجره و خروج از آسایشگاه بود آن ‌هم با پریدن از طبقة دوم ساختمان! مرحله دوم رسیدن به سیم‌خاردارها که بیش از ۵۰ متر از آسایشگاه فاصله داشت، با وجود نگهبانان زوجی در داخل محوطه اردوگاه! مرحله سوم عبور از سیم‌خاردارها و مرحله چهارم دور شدن از محدوده اردوگاه و رسیدن به مرز سوریه و در نهایت خروج از خاک عراق.
برای انجام مرحله اول و بریدن میله‌های پنجره نیاز به ارة آهن‌بر بود. برای به‌دست آوردن اره، مدت‌ها گذشت تا این ‌که یک روز که تعدادی لوله‌کش برای تعویض لوله‌های فرسوده سرویس‌های بهداشتی به اردوگاه آمدند، یک نصفه اره‌ آهن‌بر به دست ‌آمد.
با این اره و در فرصت‌های مناسب و دور از چشم مأموران یکی از میله‌های پنجره بریده ‌شد. با کمک تعداد کمی از اسرا، محل بریدن میله طوری پوشش داده شد که هیچ‌ کس نه از بریده شدن و نه از نقطة بریده شده خبر نداشت. اگر اسرای آسایشگاه از موضوع فرار باخبر می‌شدند مسلماً‌ ممانعت صورت می‌گرفت چون اغلب اسرا مخالف آن‌گونه فرار بودند.
حالا همه چیز برای شروع نقشة فرار آن دو نفر مهیا بود. بعد از نیمه ‌شب که جز تعدادی انگشت‌شمار از اسرا همه خواب بودند، آن دو نفر به آرامی از جای خود بلند می‌شوند و به سمت پنجره می‌روند، هرچه تلاش می‌کنند میله خم نمی‌شود ولی یک نفر دیگر از آن آسایشگاه که قدرت بدنی خوبی داشت میله را خم می‌کند و آن‌ها به ترتیب خود را پایین می‌اندازند. به این ترتیب، مرحله اول به خوبی انجام می‌گیرد. فاصله ساختمان تا سیم‌خاردار را نیز با در نظر گرفتن حرکت نگهبانان به خوبی طی می‌کنند و به سیم‌خاردارها می‌رسند. مرحله دوم نیز به خوبی سپری می‌شود. مرحله سوم اما، سخت‌ترین مرحله است؛ گذشتن از زیر سیم‌خاردارهای سی متری کار بسیار سخت و طاقت‌فرسایی است. هم باید نگهبانان زوجی داخل محوطه اردوگاه را در نظر می‌گرفتند و هم نگهبانان خارج محوطه را و به نوبت و به شکل طاقباز از زیر سیم‌خاردارها رد می‌شدند. آن دو نفر این مرحله را هم شروع می‌کنند و از نیمه ‌شب تا نزدیکی‌های صبح ادامه می‌دهند ولی قبل از این‌ که از سیم‌خاردارها خارج شوند، سگ‌های نگهبان‌ متوجه شده و به سمت آن دو نفر پارس می‌کنند. هم‌زمان با پارس سگ‌ها، ناگهان صدای رگبار گلوله‌ فضای اردوگاه را پر کرد!
آن موقع من در آسایشگاه شماره۱ بودم. تا صدای رگبار را شنیدم، احتمال دادم این شلیک‌ها مربوط به همان دو نفر است. مشخص بود که آن‌ها موفق به فرار نشده‌اند. نگران حال آن دو بودیم، نمی‌دانستیم زنده‌اند یا نه. خیلی نگذشت که با خبر شدیم آن‌ها سالم دستگیر شده‌اند. ده دقیقه نگذشته بود که اردوگاه در محاصره صدها نفر افراد مسلح قرار گرفت. از همان لحظه که نیروها اردوگاه را محاصره کردند، رفتار وحشیانه جلادان بعثی نسبت به گذشته چند برابر شد.
درِ آسایشگاه ششم در ساختمان۱ که فرار از آن‌جا صورت گرفته بود، به مدت ده روز، بدون نان و آب به روی اسرا بسته شد و کسانی که جای‌شان زیر پنجرة مورد نظر بود، مدت‌ها زیر شکنجه بودند. خود آن دو نفر هم که حساب‌ شکنجه‌شان از دیگران جدا بود.
عراقی‌ها برای جلوگیری از فرارهای احتمالی بعدی، تمام پنجره‌های آسایشگاه‌ها را با بلوک سیمانی پوشاندند و تنها برای نفس‌کشیدن یک سوراخ به قطر ۲۰ سانتی‌متر در بالای دیوار آسایشگاه و زیر سقف در نظر گرفتند. با مسدود کردن پنجره‌ها واقعاً نفس‌کشیدن سخت شده بود، مخصوصاً برای کسانی که سن و سالی از آن‌ها گذشته بود و با مشکل تنفسی روبه‌رو بودند. به عنوان نمونه شهید آزاده کاظمی که اهل قصرشیرین و عضو شهربانی سابق بود که هم ‌سن بالایی داشت و هم مریض بود. او مرتب ناله می‌کرد و آب خنک می‌خواست. وقتی به سختی نفس می‌کشید، ما او را بلند می‌کردیم و دهانش را نزدیک آن سوراخ کوچک قرار می‌دادیم که راحت‌تر نفس بکشد. برای نجات شهید کاظمی هرقدر فریاد ‌زدیم، فریادرسی نبود. کاظمی شب را با ناله گذراند و نزدیکی‌های صبح، مظلومانه به شهادت رسید.
روحش شاد و یادش گرامی.

نویسنده: مرحوم سید علی‌اکبر مصطفوی

مقاله ها مرتبط