۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

فتح‌الفتوح

فتح‌الفتوح

فتح‌الفتوح

جزئیات

شرحی بر جریان آزادسازی شهر بستان و منطقه عملیاتی طریق‌القدس/ به مناسبت ۸ آذر، سالروز عملیات طریق‌القدس

8 آذر 1399
بیشتر از دو ماه از شکستن محاصره سوسنگرد می‌گذشت. صدام که از نیت ایرانی‌ها برای رسیدن به نقطه صفر مرزی در منطقه دشت آزادگان مطمئن شده بود تمام تلاشش را کرد تا ایرانی‌ها به این مقصد خود نرسند. او به سپهبد «هاشم صباح الفخری» فرمانده سپاه چهارم ارتش عراق که وظیفه اشغال منطقه دشت آزادگان را بر عهده داشت، دستور داده بود مواضع پدافندی خود را با استفاده از موانع طبیعی و مصنوعی در محور جابرحمدان در شمال رودخانه کرخه و محورهای دهلاویه، سویدانی و هویزه در جنوب کرخه، به گونه‌ای مناسب تحکیم و تثبیت کند. او هم در شمال کرخه از نزدیکی دهکده جابرحمدان تا تپه ماهورهای رملی غیر قابل عبور دامنه میش‌داغ، یک خاکریز احداث کرد. خاکریزی به شکل عصا با سه متر عرض که سنگرها و مواضع انفرادی و جمعی برای نفرات تفنگدار، تیربارها و جنگ افزارهای سبک و سنگین را در خود جای می‌داد. «فخری» در فاصله هر چند سنگر هم یک سکوی تانک و نفربر تدارک دیده بود.
در آن مقطع عراقی‌ها در شمال کرخه این قشون را داشتند: تیپ ۲۶ زرهی از لشکر ۵، تیپ ۹۳ پیاده از لشکر ۴ پیاده کوهستانی، گردان ۱ پیاده از تیپ ۲۳، تیپ ۳۱ و ۳۲ نیروی مخصوص و نیروهای جیش الشعبی. در جنوب کرخه هم: تیپ‌های ۲۵ مکانیزه و ۱۶، ۳۰ و ۹۶ زرهی از لشکر ۶ زرهی، تیپ ۴۸ پیاده از لشکر ۱۱ پیاده، تیپ ۱۲ زرهی از لشکر ۳ زرهی، یک گردان ازتیپ ۳۲ نیروی مخصوص، گردان ۲۰ دفاع الواجبات، نیروهای کماندویی لشکر ۷ پیاده و نیروهای جیش الشعبی.
خلاصه این خاکریز احداث شد و طولش هم شد ۱۸ کیلومتر. عراقی‌ها جلوی آن خاکریز هم از ترس «قواه‌الایرانی» یک میدان مین درست و درمان احداث کردند که حتی یک گربه ایرانی هم به آنها نزدیک نشود.
اما این طرف چه خبر؟ برای آزاد سازی کامل دشت آزادگان از دست بعثی‌ها از اول سال ۶۰ کلی کار صورت گرفته بود که می‌توان به شبیخون‌های پی در پی در تپه‌های الله اکبر و بالاخره آزادسازی آنها، گرفتن تپه سبز در غرب تپه‌های الله اکبر، عملیات شحیطیه، عملیات المهدی، عملیات سویدانی، عملیات دهلاویه (همان منطقه‌ای که دکتر چمران در آن به شهادت رسید)، عملیات شهید مدنی و یک سری کارهای دیگر اشاره کرد.
اما در کنار همه این کارها یک عملیات هم خاص آزاد کردن بستان و رسیدن به نقطه صفر مرزی یعنی تنگه چزابه تدارک دیده شده بود. بخش عمده‌ای از جلسات در پادگان گلف اهواز بود. سرکار سرهنگ علی صیاد شیرازی که تازه فرماندهی نیروی زمینی ارتش را تحویل گرفته بود با بچه‌های سپاه می‌نشستند و در جلسه‌های زیادی که گذاشته می‌شد کلی برنامه ریزی انجام می‌دادند. آخرش یک ستاد تشکیل شد که در آن از آدم‌های متخصص و متعهدی که در دانشکده فرماندهی و ستاد تدریس می‌کردند هم استفاده شد.
تو جلسه مطرح شد که یک تیپ زرهی از لشکر ۹۲ زرهی اهواز با سه تیپ از بچه‌های سپاه در نظر گرفته شوند برای عملیاتی بزرگ با این اصل: «هرچه داریم درست به کار بگیریم و در جایی تک کنیم که بعد از رسیدن به هدف نیروی بیشتری برای مان بماند.»
برای شناسایی هم وقتی گفته شد که بچه‌های سپاه و ارتش با هم بروند، نگرانی در دل ژنرال افتاد. صیاد نگران بود که اگر اینها با هم بروند شناسایی، با این اختلاف سن و اختلاف روحیه که دارند مشکل درست می‌شود. یک دفعه همان وسط غلامعلی رشید مسئول عملیات سپاه و سرهنگ منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ گفتند: با هم می‌رویم شناسایی.
سه روز بعد، جواب شناسایی مثبت بود. مهمترین شناسایی در شمال غربی رود نیسان بود که غرب سوسنگرد و حاشیه هور و نیز از پشت دشمن در روستاهای دفار، نهرکسر، شیخ محمود و تا حوالی بیت نعمه را در بر می‌گرفت. در ضمن منطقه شمال کرخه حد فاصل جناح دشمن و ارتفاعات میش‌داغ در منطقه رملی هم جزو مناطق شناسایی بود تا امکان دسترسی نیروهای خودی در خیز اول به عقبه دشمن در تنگه چزابه فراهم شود.
در این شناسایی درباره معابر خودی به دشمن و برعکس، میادین مین، خاکریزها و سایر تاسیسات، ثبت تحرکات و استعداد پشتیبانی دشمن مانند هوانیروز، توپخانه و پدافند هوایی اطلاعاتی جمع آوری شد.
شاخک عراقی‌ها باخبر شده بود. برداشته بودند از مسیر العماره و هویزه کلی نیروی زرهی آورده بودند بستان و می‌گفتند: ایرانی‌ها قصد جنگ دارند اما تلفات زیادی خواهند داد.
ایرانی‌ها اما بیدی نبودند که با این بادهای رادیو عراق بلرزند. آخر مردم شهر بستان باید از یک سال و اندی اسارت در دست عراقی‌های به قول خودشان پان عرب، نجات می‌یافتند. پان عرب‌هایی که مثلاً آمده بودند تا عرب‌های مقیم دشت آزادگان را از دست فارس‌ها نجات بدهند! و پایان دادن به این وضعیت مردم بستان ممکن نبود مگر با پشتکار نیروهای ایرانی.
برای این منظور، پیش از عملیات ایرانی‌ها برای کسب پیروزی قاطع در عملیات طریق‌القدس با ایجاد خاکریزهای کوتاه خطوط خودی را به خطوط دشمن نزدیک کردند. پس از آن مهندسان زیر نظر مهندس علی آبادی از بچه‌های جهاد سازندگی جاده‌ای به طول ۱۵ کیلومتر و ۸۰ سانتیمتر ارتفاع از سطح زمین در زمین‌های رملی شمال منطقه عملیاتی که هنوز اشغال نشده بود احداث کردند. جاده‌ای که ۲۵ روز احداث آن طول کشید.
شب عملیات نزدیک بود؛ اما هنوز برای عبور از میدان مین دو کیلومتری فکر خاصی نشده بود. تا اینکه یک طرحی با نام «طرح یزد» به ذهن یک پیرمرد یزدی رسید.
 پیرمرد که فهمیده بود گره کار کجاست آمد و گفت: «می خواهم کاری کنم تا راه را برای شما باز کنم. فقط راه را نشانم بدهید.» از قسمت دیده بانی، منطقه را به پیرمرد نشان دادند و گفتند: اینجا بیابان است و آن طرف میدان مین و خط دشمن. حدود دو کیلومتر ازمسیر مین گذاری شده است ما می‌خواهیم از این دو کیلومتر عبور کنیم.
پیرمرد به منطقه نگاهی کرد و بعد دوتا بیل و کلنگ و چهار نفر سرباز خواست و گفت:
کاری به کار من نداشته باشید. فکر کنید مرا ندیده‌اید.
پیرمرد از پشت خاکریز ایران حدود سه متر از زمین را کند و شروع به کانال زدن به ارتفاع دو متر و عرض ۹۰ سانتیمتر کرد. تا خط دشمن پیشروی کرد و از آن خط هم رد شد.
حالا همه چیز مهیا بود. از ارتش لشکر ۱۶ زرهی قزوین (تیپ ۳)، لشکر ۹۲ زرهی اهواز (تیپ یک)، تیپ یک لشکر ۷۷ و ۸ گردان توپخانه در کنار خلبانان نیروی هوایی آماده بودند تا در کنار بچه‌های سپاه این آرزوی مردم بستان را محقق کنند.
سپاهی که او هم تیپ ۱ عاشورا ( ۹ گردان پیاده)، تیپ ۲ کربلا (۳ گردان پیاده)، تیپ ۳ امام حسین(ع) (۸ گردان پیاده)، را آورده بود. بچه‌های سپاه برای این عملیات یک قرارگاه درست کرده بودند کمی دورتر از دهلاویه.
۸ آذر ۶۰ در ساعت ۱۲ و نیم شب در حالی که باران رحمت الهی وضعیت عجیبی به دشت داده بود رمز عملیات از ستاد عملیات مخابره شد: ... یا حسین...
نیروهای ایرانی متشکل از ارتش و سپاه و بسیج از سه جناح شاهسون، دهلاویه و چولانه هجوم گسترده به مواضع بعثی‌ها را آغاز کردند. بعثی‌ها هم که فکر می‌کردند ایرانی‌ها در این شرایط جوی دنبال سرپناهی برای خیس نشدن هستند، غافلگیر شدند و در همان ساعات اول مواضع‌شان را در خطوط اول متصرف دیدند. در همان ساعات نیروهای ایرانی موفق شدند نیروهای احتیاط دشمن را هم در پشت خطوط پدافندی نابود کنند. آنقدر یگان‌های سپاه در محور شمال خوب عمل کرده بودند که فرمانده تیپ زرهی ارتش به گردان‌های زرهی و مکانیزه خود دستور داد از معابر بازشده با چراغ روشن رد شوند و به سمت اهداف پیشروی کنند. ساعت شش بامداد تیپ امام حسین(ع) به همراه یک گردان از تیپ ۳ زرهی لشکر ۹۲ موفق شدند تنگه چزابه را بگیرند.
در روز دوم با سخت شدن شرایط در محور جنوبی نیروهای ایرانی در شمال با ورود به منطقه ابوچلاچ (منطقه کوچکی بین شاخه‌های کرخه درغرب بستان) به سوی شرق و جنوب شرقی پیشروی کردند. متعاقب ورود نیروهای ایرانی به مثلث سابله و پیشروی به سوی ساحل شمال رود سابله و نهر عبید، عراقی‌های باقی مانده فرار را بر قرار ترجیح داده، به جنوب رودخانه سابله گریختند. این حمله گسترده ایرانی‌ها باعث شد که شهر بستان پس از ۴۲۷ روز اشغال به مام میهن بازگردد و دوباره پرچم سه رنگ ایران زیر آسمان آبی آن برقصد. عراقی‌ها برای از دست ندادن این شهر تاوان سنگینی پرداخت کردند و ۱۵۰۰ نفرشان به اجدادشان بپیوندند و ۱۳۰۰ اسیر هم به نیروهای ایرانی تقدیم کردند.
اما به‌وجود آمدن این لحظات باشکوه برای ایرانیان و نیز شاد شدن دل امام به همین راحتی‌ها هم نبود. یک گروه تخریب که کارشان درست کردن معبر از وسط میدان مین و نیز پاکسازی بود، دست به کار شدند و راه را برای قشون ایران باز کردند. بخشی از نیروهای ایرانی با گذاشتن از میدان مین و بخشی هم با عبور از رودخانه سابله توانستند به غرب بستان و در واقع به پشت خط مقدم عراقی‌ها برسند و در غافلگیری تاریخی دمار از روزگار بعثی‌ها در بیاورند. در برخی مواضع مانند چزابه کار به نبرد تن به تن کشید و تا چهار ساعت ادامه پیدا کرد. خلاصه در مجموع این نبرد علاوه بر شهر بستان روستاهای فنیخی، صالح حسن، سویدانی، جابرحمدان، رمله، مگاسیس، دغاغله و سید شبیب آزاد شد.
ایرانی‌ها حالا شهری را تحویل گرفتند که به صورت یک دژ نظامی درآمده بود. مساجد، ساختمان‌ها و مغازه‌های شهر غارت و ویران شده بود و خود شهر نیز مملو بود از اجساد عراقی. با همه این احوال ایرانی‌ها موقع صلاه ظهر رفتند در نقطه صفر مرزی و نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندند و خدا را به شکرانه بازگرداندن این خطه از خاک به مام میهن حمد گفتند.
پس از این کار کارستان ایرانی‌ها، لشکر ۱۱ سپاه چهارم عراق متلاشی شد و سرتیپ خمیس حواس فرمانده تیپ ۴۸ عراق هم به هلاکت رسید. معدودی از واحدهای آن لشکر هم توانستند به سوی العماره فرار کنند و از مهلکه‌ای که ایرانی‌ها برایشان درست کرده بودند جان سالم به در برند. البته مقاومت عراقی‌ها در قسمتی که منتهی به هویزه می‌شد از روز سوم تا روز پنجم عملیات کماکان ادامه داشت. این مقاومت توسط هلی‌کوپترهای هوانیروز پاسخ داده شد و محل‌هایی که بعثی از آنجا شیطنت می‌کردند در هم کوبیده شد. به طوری که فقط در جبهه دغاغله ۵۰ تانک و نفربر عراقی نابود شدند.
عراقی‌ها از رو نمی‌رفتند. روز ششم سعی کردند تا از تعلل نیروهای ایرانی در به‌وجود آوردن یک پدافند مطمئن و مستحکم، در منطقه مثلثی شکل شمال سابله، بهره ببرند و آن خطه را مجدداً مال خودشان کنند و در واقع از آنجا بستان را بتوانند تهدید کنند تا بعدها بگیرند! اما نیروهای کمکی پیاده و زرهی سر رسیدند و در کنار رزمندگان در قسمت شمال پل سابله، درس تاریخی به بعثی‌ها دادند و آنها را وادار به چندین کیلومتر عقب نشینی به همراه حمل جنازه‌هایی که روی دستشان مانده بود کردند.
ته عملیات هم پاکسازی منطقه‌ای به وسعت ۷۰ کیلومتر مربع بین جنوب سابله و شمال رود نیسان بود که باید از وجود بعثی جماعت فرمت می‌شد. فرماندهان خودی پس از انجام مباحث مانور و اقدامات شناسایی و آماده سازی نیروها، قصد داشتند این منطقه را نیز آزاد نمایند؛ لیکن قبل از شروع عملیات، فرمانده عراقی به اشتباه تاکتیکی خود مبنی بر حضور در یک منطقه محصور با موانع طبیعی پی برده، بر همین اساس، در تاریخ ۱۳۶۰/۹/۳۰ در پوشش آتش شدید توپخانه به طرز ماهرانه‌ای نیروهای خود را از منطقه مزبور خارج ساخت و در نتیجه، انجام عملیات نیروهای خودی منتفی شد.
امام امت(ره) در پاسخ به تلگرام آیت‌الله خامنه‌ای رئیس جمهور مبنی بر آزادی ۶۵۰ کیلومتر مربع از خاک مقدس کشورمان این پیام را صادر کردند:
«... آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخارآفرین است، روحیه بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت ‌طلبی این عزیزان که سربازان حقیقی ولی‌ الله‌ الاعظم ارواحنا فداه هستند، می‌‌باشد و این است فتح ‌الفتوح. من به ملت بزرگ ایران و به فرماندهان شجاع قبل از آنکه پیروزی شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبریک بگویم، وجود چنین زرمندگانی را که در دو جبهه معنوی و صوری و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بیرون آمده‌اند، تبریک می‌گویم. مبارک باد بر کشور عزیز ایران و بر ملت شریف، رزمندگانی چنین قدرتمند و عاشقانی چنین محو جمالی ازلی و سربازانی چنین دلباخته دوست که شهادت را آرزوی نهایی خود و جانبازی راه محبوب در را آرمان اصیل خویش می‌دانند. و ننگ بر آنان که در راهی جان خود را هدر می‌دهند و عرض و آبروی خود را می‌‌برند که پیروزی ‌شان شکست و زندگی‌ شان ننگ آفرین است.»

نویسنده: محمد گرشاسبی

مقاله ها مرتبط