سال ۱۳۳۲ بود که در خانوادهای مذهبی و متوسط از روستای باباسلمان شهریار به دنیا آمد. از کودکی عاشق ائمه بود، نماز میخواند و مسجدش ترک نمیشد. اگر کسی او را زیر نظر میگرفت میفهمید که لحظهلحظه زندگیاش با احساسات ناب مذهبی عجین شده و آینده درخشانی در انتظارش است.
هفت ساله که شد فصل درس و مدرسه هم فرارسید. رتبه ممتاز دوره ابتدایی نتیجه هوش و استعدادش بود، اما روستا دبیرستان نداشت بنابراین راهی شهریار شد. در آنجا موقعیت مناسبتری برای تحصیل و کسب معرفت دینی و مطالعه کتابهای مذهبی پیدا کرد. در این مسیر تا حدی پیش رفت که میتوانست با گروه ضاله بهائیت به بحث بنشیند.
او با همه علاقهای که به تحصیل داشت به خاطر سختی راه و دوری مسیر، تحصیل را رها کرد و وارد بازار کار شد. ابتدا در تانکرسازی مشغول شد و تا سال ۱۳۵۱ ادامه داد، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش وارد کار برق و سیمکشی ساختمان شد. سپس برای مدتی به جوشکاری پرداخت تا این که بالاخره به سربازی اعزام شد. با این که چندین بار از پادگان فرار کرد، اما مجبور شد آموزش را در ارومیه و بقیه سربازی را در شاهپور بگذراند. از آنجا که

با عقاید انقلابی امام و ماهیت رژیم پهلوی آشنا بود، سعی در افشای آن برای دوستان سربازش کرد. پس از اتمام سربازی به روستا بازگشت و مشغول فعالیتهای سیاسی در کنار کار شد. او جزو اولین کسانی بود که شعار مرگ بر شاه را در مسجد روستا فریاد زد و به خاطر این کار از طرف پاسگاه شهریار تحت تعقیب قرار گرفت. سپس راهی تهران شد و به مبارزه ادامه داد تا این که در ۲۱ بهمن ۵۷ در تصرف پادگان باغشاه از ناحیه پا مجروح شد و به بیمارستان منتقل شد.
یدالله پس از پیروزی انقلاب به کرج رفت و در کارهای انتظامی و امنیتی مشغول فعالیت شد. او از بنیانگزاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرج است. شهید کلهر به دنبال تحرکات ضد انقلابی، عازم کردستان شد و به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت.
زمزمههای جنگ تحمیلی که شنیده شد با گروهی از پاسداران سپاه کرج راهی جبهههای سرپلذهاب و گیلانغرب شد و پس از آزادی گیلانغرب، به جبهه آبادان اعزام شد تا مانع سقوط و اشغال این شهر شود.
شهید کلهر به خاطر استعدادی که در طرح، برنامه و هدایت عملیاتها داشت نقشی اساسی در تشکیل تیپ المهدی
(عج) ایفا کرد و جانشین فرمانده شد. با این حال هیچگاه از آموختن سرباز نزد و پس از تشکیل تیپ در سال ۶۱ در یک دوره فشرده تخریب و مربیگری در پادگان امام حسین شرکت کرد. برای یدالله نوع جبهه مهم نبود، آنچه مهم بود جهاد با غاصب و ظالم بود و همین مسئله او را در سال۶۳ به لبنان و سوریه کشاند تا مبارزه رو در رو با اسرائیل را هم در پرونده خود ثبت کند. پس از بازگشت به ایران، به جبهههای جنوب رفت و در عملیات فتحالمبین معاون تیپ شد و در محور فکه و تنگهرقابیه حماسه آفرید. پس از آن، عملیات رمضان را پشت سر گذاشت و سپس به عنوان جانشین لشکر ۲۷ محمد رسولالله در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر۱ مسئولیتهایی را به عهده گرفت. در عملیات والفجر۸ به سختی مجروح شد و یک سال در بیمارستان بستری بود... با این که هنوز تا بهبودی فاصله داشت، اما خود را به عملیات کربلای۴ رساند.
شهید کلهر در اکثر عملیاتها به عنوان خطشکن عمل میکرد، بنابراین چندین بار به سختی مجروح شد. یک کلیهاش را از دست داد و دستش بر اثر ترکش عملاً از کار افتاد. با این که بر همه جای بدنش ترکش نشسته بود، اما دست از جبهه نکشید؛ او عاشقانه میجنگید.
... و اما در عملیات کربلای۵، شلمچه غوغایی داشت وصفناپذیر و یدالله در خط مقدم، کارها را سامان میداد. همانطور مؤدب و متواضع با رفتاری جدی و قاطع، اما شوخطبع دستوراتش را صادر میکرد که خبر میرسد برای شرکت در یک جلسه باید به پشت جبهه برگردد. سوار جیپ میشود، هنوز ۲۰۰ متر نرفته گلولهای کنار ماشین منفجر میشود و صدای «یاحسین» او در فضا میپیچد. یدالله غرق در خون روی خاک شلمچه به شهادت میرسد.
او مفهوم واقعی یک عاشق بود؛ عاشق راهی که انتخاب کرده بود، عاشق امام، بسیجیان و مردم. نفسهایش شمیم آیات قرآنی داشت، حلالخور و حرمت نگهدار بود و امر به معروف و نهی از منکر فراموشش نمیشد... و بالاخره در یک کلام؛ شهید کلهر یک مؤمن واقعی بود.
نویسنده: فاطمه مولایی