۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

سپهر جان، رخصت

سپهر جان، رخصت

سپهر جان، رخصت

جزئیات

به مناسبت ۲۸ شهریور، سالروز عروج شاعرانه شاعر دفاع مقدس ابوالفضل سپهر

28 شهریور 1401
سپهر عزیزم، سلام!
هیچ می‌دانی از وقتی كه دفتر شعرت را باز نكرده‌ای. تا حالا چه روزها و ساعت‌ها و لحظاتی بر ما گذشته است؟ هیچ می‌دانی لایه‌ای از گرد و غبار روی دفترت را پوشانده است كه دیگر حتی شقایق‌های سرخی را كه بر جلد خاكی آن كشیده بودی، دارد از دیدگان كم‌سوی ما محو می‌شود؟ هیچ از قلب پژمرده‌ی ما خبر داری كه چگونه در قفس حسرت بی‌تو بودن زندانی است؟ و نجوا گونه می‌پرسد: «چرا پرنده‌ی وجودت دیگر آهنگ زندگی را نغمه نمی‌كند؟
گویی كسی برفضای وجودم گردِ آه پاشیده است. انگار بی‌تو. كسی برصحنه‌ی خوشحالی و عیش اشكبار من، قلم قرمز كشیده است. آه سپهر من، تو را می‌خوانم و اجابت نمی‌شنوم. افسوس كه دیر خواندمت!
آیا تو همان كسی نیستی كه نگاهت سرچشمه‌ی هر زلالی و لبانت مظهر هر سخن زیبایی بود؟ تو همان نیستی كه وجودت همیشه از رایحه‌ی جوهر و قلمی پاك و پاكیزه‌نویس معطر بود و همیشه از نوشتن خوشحال می‌شدی و هیچ چیز مثل آن راضی‌ات نمی‌كرد؟
آری! تو همان شاعر محبوب مایی، تو همان هستی كه در غصه‌ها و غم‌ها مونسمان می‌شدی و چه مهربان بودی!
پس، شور و هیجانت كو؟ پس نگاه‌های صاف و آسمانی‌ات كو؟! شعرهایی كه ناب‌ناب بودند و نوشته‌هایی كه سرشار از ایمان و امید. آن همه نشاط كو؟! طراوتت را به كه بخشیدی كه چنین پژمرده شدی؟
بیدار شو! خواب شیرین بس است. ونیك می‌دانیم كه تو لحظه‌ای به خواب نرفته‌ای!
هیچ می‌دانی دفتر شعرت منتظر است؟ منتظر است كه به سراغش بروی و آرام بازش كنی و با دست مردانه‌ات در آن شعر بنویسی و شور بیافرینی؟! قلم و كاغذ و میز تحریرت دیگر از انتظار خسته شده‌اند! بیا و دوباره به اتاق كوچكت طلاوت یاد افلاكیان خاكی‌پوش را هدیه كن!
دیگر چه كسی در نبود تو، در نیمه شب‌های غریبی، دست تمنا به سوی خالقش دراز می‌كند و بی‌ریا و خالص، برای او اشك می‌ریزد؟ كدامین حنجره، نغمه‌های آشنایان غریب را در همه حال و در همه جا زمزمه می‌كند؟
بیا و غبارهای دوری را از شیشه‌های نازك قلب‌های زنگار گرفته‌ی‌ما پاك كن! جای تو در انجمن مهربانی بچه‌های كلاس ایثار خیلی خالی است! هزاران نگاه‌ِ اشكبار، به قلم ـ نه بهتر بگویم ـ به سلاح بر زمین مانده‌ی تو خیره مانده است. اسلحه‌ای كه ابتكار شرین و دلنشین خودت بود! شاید كسی جرأت دست بردن به آن را نداشته باشد. از بس كه مقدس است این قلم و این بیان؛ مگر آن‌كه تو خودت اجازه‌اش را صادر كنی! این سلاح، به قول خودت حواله‌ای از طرف كبوتران خونین بال و خیل عظیم تا ملك پران گشته‌هاست! و ما باور داریم كه اختیار تام و تمامش را به خودت سپرده‌اند. تا چه كسی در نظیر بلندت مقبول افتد و دست پر مهرت را از آستین كدام خوش عاقبتی بیرون آوری و آن قلم جادویی‌ات را به دست كه بسپاری؟! بدون امضای سرخ‌رنگ تو، چه كسی جرأت چنین جسارتی را می‌تواند داشته باشد؟ آسمان ابری و بارانی چشمان به خون نشسته از انتظار و دوباره دیدنت را، آفتابی كن، كه سخت مشتاق توایم!
اتل متل یه قصه
یه قصه‌ی مردونه
اون كه باور نداره
می‌بازه، جا می‌مونه
***

یه جای خوب و قشنگ
اون‌طرف كهكشون
نه‌نه خیلی بالاتر
بالای هفت آسمون
***

تو یك دشت پر از گل
كنار نهر پر آب
همون‌جایی كه روزهاش
نه آفتابِ نه مهتاب
***

چشم انتظار فرمان
صدها هزار فرشته
همه بال‌ها رو بستند
كنار هم نشسته
***

نگاهشون یك طرف
مستِ مستِ تماشا
انگار خبرهایی هست
میون جمع گل‌ها
***

گل‌های آسمونی
شقایق‌های پرپر
جمع قشنگشون جمع
همه باهم برادر
***

چه صورت‌های نازی
چقدر قشنگ و پر نور
هزار هزار ماشاالله
چشم حسود بشه كور
***

وقتی كه خوب گپ زدند
صحبت‌هاشون گل انداخت
با اجازه‌ی دوستاش
یكی‌شون قرعه انداخت
***

قرعه كه بیرون اومد
غنچه‌ی لب‌ها شگفت
فرشته‌ها شنیدند
اسم سپهر رو می‌گفت
***

برق نگاه گل‌ها
تمنا از خدا كرد
خدای مهربون هم
سپهر رو زود سوا كرد
***

مشتری دلش شد
درد دلش رو شنید
اشك‌های پاك اونو
به قیمت خوب خرید
***

گفتش كه خوب خوبم
آخرتت شد آباد
تو امتحان قبولی
از بیست، صد بهش داد
***

دردهاش دیگه تموم شد
خیلی سبك پر كشید
دیگه كسی صدای
بغض گلوشو نشنید
***

اون‌هایی كه از صداش
لرزه تو دلهاشون بود
همیشه اخم می‌كردند
ریگی به كفشهاشون بود
***

یك نفسی كشیدند
با خنده و رضایت
قند تو دلهاشون آب شد
رفتند یه خواب راحت
***

این حرف تازه‌ای نیست
غافل همیشه خوابِ
تو آدم‌هاست ولی نیست
انگار تو رختخوابه
***

تو آسمون‌ها اما
میون اون دشت گل
قرعه ادامه داره
خدا، كی می‌شه بلبل؟
***

غیرتی‌ها كجایید؟
دشمن نعره كشونه
سلاح پاك سپهر
روی زمین نمونه
***

قناری دست بجنبون
كلاغ صداش دراومد
چه‌چه مستونه كن
با صد تا لشكر اومد
***

توكّلت كو عزیز؟!
این‌ها كه چیزی نیستند
لب از لبت واكنی
همه نابود و نیستند
***

مثل سپهر مَردِ مَرد
آستین‌و بالا بزن
دل رو پاك پاك كن
رنگ تولّی بزن
***

نون و پنیر و پونه
یادش با ما می‌مونه
ان‌شاءالله تا زنده‌ایم
رسمش مراممونه

نویسنده: عبدالرحمن فانی

مقاله ها مرتبط