۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

دو سیلی به آمریکا

دو سیلی به آمریکا

دو سیلی به آمریکا

جزئیات

قلب تاریخ- شهید محسن وزوایی/ به مناسبت ۱۰ اردیبهشت، سالروز شهادت محسن وزوایی

10 اردیبهشت 1401
«شهید قلب تاریخ است» این جمله‌ای است زرین از دکتر علی شریعتی. جمله‌ای که خلاصه و عصاره فلسفه شهادت است و بهترین راوی خون شهدایی که گران‌ترین سرمایه‌شان؛ جان را با خدا معامله کردند تا آیین پیغمبر آخرالزمان روی زمین بماند.
«شهید قلب تاریخ است» یعنی هر شهید مسیر تاریخ را تغییر می‌دهد و آن را قلب می‌کند. از ابتدای تاریخ اسلام، مشرکان و کفار و منافقان کمر به سرنگونی پرچم اسلام بستند و این شهدا بودند که با نثار خون خود بیرق اسلام را برافراشته نگه‌داشتند.
«شهید قلب تاریخ است» چون در این حساس‌ترین مقطع تاریخ اسلام، این شهدا هستند که نقشه همه شیاطین را نقش بر آب می‌کنند و بشریت را به سوی سعادت سوق می‌دهند.
آن‌چه در پی می‌آید سرگذشت شهدایی است که زیبا زیستند، پیش از شهادت شهید شدند و با نثار خون خود مسیر تاریخ را تغییر دادند تا اذان محمدی بر ماذنه‌ها بماند و بشر طعم آزادگی را بچشد.

 
 
تهران
پنجم مرداد ۱۳۳۹ در محله نظام‌آباد تهران متولد شد. پدرش همرزم آیت‌الله کاشانی و مادرش خانم جلسه‌ای بود.
 
دبیرستان هشترودی
محسن پس از پایان دوره ابتدایی، دوره متوسطه را در دبیرستان هشترودی نظام‌آباد به پایان رساند. شاگرد اول مدرسه بود. اکثر روزها را روزه می‌گرفت که در آن سن و سال عجیب بود.
 
نظام‌آباد
در کوچه‌شان بازی‌ای داشتند به نام شوت‌یک‌ضرب. محسن بین بچه‌محل‌ها همیشه اول بود. کسی در بازی فوتبال جلوی محسن حرفی برای گفتن نداشت.
 
صنعتی آریامهر(شریف)
سال ۱۳۵۵ در رشته شیمی دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف) پذیرفته شد و پس از ورود به دانشگاه وقتی انجمن اسلامی دانشگاه تشکیل شد، به این انجمن پیوست. حضور او در انجمن اسلامی پای او را به فعالیت‌های سیاسی و جلسات عقیدتی باز کرد. او، هم شاگرد اول دانشگاه بود و هم یک‌تنه در هدایت و جهت‌دهی دانشجویان به مبارزه علیه رژیم نقش داشت.
 
میدان شهدا
محسن در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در میدان ژاله تهران(میدان شهدا) در تظاهراتی که نیروهای گارد خیلی زود آن را با قتل‌عام به پایان رساندند، حضور داشت و جزو کسانی بود که توانست از آن فاجعه زنده بماند.
 
تظاهرات
وزوایی یا پیشگام در تظاهرات مردمی بود یا اعلامیه‌ها را پس از تکثیر، این‌سو و آن‌سو پخش می‌کرد. بیش‌تر روزها را به‌خاطر این که دست ماموران رژیم نیفتد به خانه نمی‌رفت.
 
تهران
در روز ورود امام خمینی به تهران در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ جزو نیروهای انتظامات مراسم بود و نقش بارزی در آن روز ایفا کرد.
 
عشرت‌آباد
۲۰ بهمن ۱۳۵۷ همراه بقیه مردم مسلح شد تا در تسخیر پادگان عشرت‌آباد و پادگان حشمتیه مشارکت کند. او در نبردهای تسخیر مراکز نظامی و نیز نبردهای خیابانی با نیروهای گارد جاویدان شهامت بالایی از خود نشان داد.
 
شهید محسن وزوایینظام‌آباد
چند روزی بود محسن به خانه نیامده بود. پدر به سجاده ایستاد و بعد از نمازش در سجده بود که محسن در زد. در را که برایش باز کردند، از سر تا پا خاک و خون بود. با دو قبضه اسلحه ژسه آمد که کمی خستگی درکند و باز برود. تا صبح پیروزی فقط چند ساعت مانده بود.
 
لرستان
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با تشکیل جهادسازندگی به فرمان امام خمینی، به این نهاد انقلابی پیوست و برای خدمت به محرومان راهی لرستان شد.
 
آمریکا
خواهر محسن ساکن آمریکا بود. اخبار انقلاب ایران و تحولات سرزمین مادری‌اش را از رسانه‌های آمریکا یا تماس تلفنی با تهران پیگیری می‌کرد، اما آن‌چه بیش‌تر او را در جریان امور می‌گذاشت، نامه‌های بی‌نظیر محسن بود. نامه‌هایی از نظام‌آباد به مقصد آمریکا. نامه‌های محسن واقعیت‌های انقلاب اسلامی را برای او که در غرب می‌زیست روشن می‌کرد. نامه‌هایی از یک برادر ۱۸ ساله که بسیار فراتر از سن و سالش می‌اندیشید.
 
عباس‌آباد
با تشکیل سپاه در اردیبهشت ۱۳۵۸ در مرکز لجستیک ارتش در اراضی عباس‌آباد، محسن وزوایی بلافاصله به این تشکیلات نظامی انقلاب پیوست و برای طی کردن دوره‌های فشرده چریکی، مانند دیگر نیروها به مرکز آموزشی ارتش رفت. مدتی در سپاه، فرماندهی مخابرات را عهده‌دار بود.
 
سفارت آمریکا
۱۳ آبان ۱۳۵۸ همراه با دانشجویان پیرو خط امام سفارت آمریکا را فتح کرد و به دلیل تسلط به زبان انگلیسی سخنگوی دانشجویان شد. او مصاحبه‌ای با شبکه زِد.دی.اف آلمان داشت با عنوان «مصاحبه مطبوعاتی با سخنگوی جوانان خشمگین طرفدار خمینی که چند روز قبل، سفارت آمریکا را در ایران اشغال کردند.» وزوایی در این مصاحبه به خبرنگار زد.دی.اف گفت «اسلام به ما توصیه می‌کند با میهمان به‌درستی برخورد کنیم، اما متاسفانه این‌جا نه سفارتخانه بود و نه این‌ها کاردار و دیپلمات بودند. شاید برای شما باورکردنی نباشد، اما سرنخ بسیاری از توطئه‌ها این‌جاست. ما ایمان پیدا کردیم که درگیری‌های کردستان و گنبد و بلوچستان از این‌جا خط می‌گیرند. یک نفر در دنیا جواب ما را بدهد، اگر این‌جا سفارتخانه است، پس این همه سیستم‌های شنود و جاسوسی چیست و چرا این همه کاغذ را در کاغذخردکن ریختند!»
 
جبهه غرب
با شروع جنگ تحمیلی، در مهر ۱۳۵۹ سرپرست واحد اطلاعات عملیات جبهه غرب شد. وی مسئولیت محور تنگه‌‌کورک تا حد فاصل تنگه‌حاجیان را بر عهده گرفت.
 
بازی‌دراز
در عملیات اردیبهشت ۱۳۶۰ برای آزادسازی ارتفاعات منطقه بازی‌دراز، وی ضمن داشتن مسئولیت فرماندهی گردان رزمی سپاه، وظیفه هماهنگی با خلبانان هوانیروز از جمله خلبان علی‌اکبر شیرودی را هم ایفا کرد و فرماندهی محور چپ عملیات را نیز برعهده داشت.
 
سنگر جمعی
شب عملیات بازی‌دراز برای بچه‌ها سخنرانی کرد. همه رفتند غسل کردند و وصیت‌نامه نوشتند. به معاونش گفت «شفیعی! بچه‌ها نوربالا می‌زنند. می‌خواهی بگویم کدام‌‌شان فردا شهید می‌شوند؟ یکی‌اش همین جعفر جواهری، علی طاهری و...» فردا، همه‌شان شهید شدند.
 
بازی‌دراز
وزوایی برخلاف عرف نبردهای متعارف که فرماندهان باید در عقبه حضور داشته باشند، همیشه در نوک پیکان حمله بود. ذکاوت بالایی داشت و در لحظه، تجزیه و تحلیل می‌کرد. در این عملیات با این که سه تیر به بدنش اصابت کرد، اما هم‌چنان به نبرد ادامه می‌داد تا این که با کمک پنج همرزم خود توانستند 350 کماندوی بعثی را به اسارت بگیرند. دوتا از تیرها به گلویش خورده بود که یکی‌اش تا لحظه شهادت در گلوی محسن ماند.
 
بیمارستان سجاد
پس از بستری شدن محسن در بیمارستان، حالش به‌خاطر تیر در گلویش وخیم بود و نمی‌توانست حرف بزند ولی با وجود درد شدید، اصلا ناله نمی‌کرد. برای پزشک معالجش که شگفت‌زده شده بود نوشت «من هرچه بیش‌تر درد می‌کشم، بیش‌تر لذت می‌برم و احساس می‌کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می‌شوم.»
 
بیمارستان سجاد
یکی از بستگانش که پزشک بود و مخالف انقلاب و در آلمان سکونت داشت، به‌خاطر محسن به ایران آمد. به محسن گفت «محسن! هوش و علم تو حیف است. ببین با خودت چه کردی! کجاست کسی که بخواهد تو را درست کند؟ گفتم دنبال این انقلاب نرو!» محسن فقط نگاه می‌کرد. بعد کاغذی خواست و رویش نوشت «چه بکُشیم و چه کشته شویم پیروزیم. چون در هر دو حال تکلیف خود را انجام داده‌ایم.» فامیلش گفت «تو چه روحی پیدا کرده‌ای! از عظمت روح تو، من مانده‌ام.»
 
گیلانغرب
در ۲۰ آذر ۱۳۶۰ در عملیات مطلع‌الفجر در منطقه گیلانغرب فرمانده عملیات بود که آن‌جا نیز بسیار درخشید.
 
دوکوهه
اواخر اسفند ۱۳۶۰ وزوایی به همراه نیروهایش وارد پادگان دوکوهه شد. تا پیش از شروع عملیات فتح‌المبین، هر وقت فشار بیش از حد مسئولیت، محمود شهبازی از فرماندهان تیپ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) را خسته می‌کرد به حسین همدانی می‌گفت «لازم است به خودم راحت‌باش بدهم. دلم هوای دیدار محسن را کرده. تو به کارها برس، من می‌روم سری به او بزنم.»
 
دوکوهه
عملیات فتح‌المبین در آستانه شروع بود و احمد متوسلیان فرمانده تیپ۲۷(بعد از عملیات بیت‌المقدس به لشکر ارتقا پیدا کرد) محسن وزوایی را به فرماندهی گردان حبیب‌بن‌مظاهر منصوب کرد. گردان حبیب در فتح‌المبین به عنوان گردان نوک عملیات بود.
 
تهران
با تاسیس تیپ۱۰ سیدالشهدا در تهران که بعدا به لشکر۱۰ تبدیل شد، محسن وزوایی ۲۳ فروردین ۱۳۶‍۱ به عنوان فرمانده تیپ انتخاب شد و برای عملیات بیت‌المقدس، فرماندهی محور محرم را بر عهده گرفت که به پیشنهاد فرماندهان، این تیپ با تیپ۲۷ ادغام شد.
 
اهواز
در پادگان گلف اهواز تصمیم بر این شد که محور محرم به جاده آسفالته برسد و به محور سلمان(نیروهای شهبازی) متصل شود و بعد برود سمت نهر عرایض. محسن وزوایی با این طرح مخالف بود. به احمد متوسلیان گفت «من این طرح مانور را قبول ندارم احمدجان، اما چون شما می‌گویی، آن را اجرا می‌کنم.»
 
جاده اهواز-خرمشهر
در نخستین روز عملیات بیت‌المقدس در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱، همه تلاش خود را کرد تا شش گردان تحت امرش را به جاده آسفالته اهواز-خرمشهر برساند. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که صدای سیلی‌ای که وزوایی به دشمنان زد تا بغداد رفت و به صدام خبر دادند ایرانی‌ها به جاده آسفالته رسیده‌اند. صدای تکبیرها یک لحظه هم قطع نمی‌شد.
 
مراسم تشییع شهید محسن وزواییجاده اهواز-خرمشهر
بسیاری از نیروهای وزوایی به جاده رسیده بودند، اما در ادامه نبرد برای رسیدن همۀ یگان‌ها به جاده، نیروها بدون داشتن جان‌پناه می‌جنگیدند. تیربارچی‌های بعثی، بسیاری‌ را که در باتلاق شرق جاده ‌گیر افتاده بودند قتل‌عام کردند.
 
نرسیده به گرمدشت
کار رزمندگان برای رسیدن به ایستگاه گرمدشت گره خورده بود. وزوایی خودش رفت و در خط مقدم آن محور ایستاد. فریاد می‌زد «بروید جلو، باید هرطور شده به ایستگاه گرمدشت برسیم.» تانک‌ها نزدیک می‌شدند و وزوایی از نیروها می‌خواست با فریادهای الله‌اکبر به سمت تانک‌ها یورش ببرند که جلو نیایند. در همین اثنا تیربارچی روی تانک به سمت محسن و بقیه رگبار بست. محسن وزوایی، این فرمانده ۲۲ ساله بر اثر اصابت گلوله به ناحیه ران به شهادت رسید.
 
خط مقدم
پیکر وی را به دستور احمد متوسلیان، برای این که روحیه نیروهایش به هم نریزد، بر ترک موتور سوار کرده و با چفیه محکم به راننده بستند که نیفتد و این‌گونه به عقب بردند. صورت وزوایی را هم پوشاندند تا نیروها شناسایی‌اش نکنند.
 
محور سلمان
همه مراقب بودند شهبازی، شهادت وزوایی را نفهمد. آخر آن‌ها از حیاط سفارت در آبان ۱۳۵۸ با هم بودند، انیس هم بودند، اما بالاخره فهمید. پشت بی‌سیم به حسین همدانی گفت «الان از بی‌سیم صدای مکالمه خالقی با حاج‌احمد را شنیدم که درباره محسن حرف می‌زدند. به چند دقیقه خلوت نیاز دارم. اگر احمد یا همت صدایم زدند، تو جواب‌شان را بده.» همدانی گفت «خدا خودش به تو صبر بدهد.»  دیگر کسی صدای محمود شهبازی را نشنید.
 
کاخ سفید
برای دومین‌بار بود که ساکنان کاخ سفید از محسن وزوایی سیلی می‌خوردند. سیلی اولی را رئیس‌جمهور جیمی کارتر پس از اشغال سفارت کشورش در تهران از محسن خورد. سیلی دوم را رئیس‌جمهور بعدی رونالد ریگان از محسن خورد، وقتی که فهمید ایرانی‌ها به جاده اهواز-خرمشهر رسیده‌اند. این، یعنی هر کس توانسته به جاده برسد، پس خرمشهر را هم پس خواهد گرفت.
 
بهشت‌زهرا
محسن وزوایی را پس از تشییع باشکوهِ هزاران نفر از مردم تهران، در قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا، ردیف ۴۴، شماره ۴۶ به خاک سپردند.

نویسنده: محمد گرشاسبی
 

مقاله ها مرتبط