پس از گذشت هشت سال از اسارت و پایان جنگ ایران و عراق، سعادت و افتخار بزرگی نصیب اغلب اسرا شد. به لطف و عنایت خدای متعال و به وسیله خود دشمن بعثی، آقا امام حسین
(ع)، حضرت عباس قمر بنیهاشم
(ع) و مولا حضرت علی
(ع) ما را طلبیدند. ما اولین گروهی بودیم که بعد از خاتمة جنگ به زیارت عتبات عالیات رفتیم. رژیم بعث نه بهخاطر حسننیت بلکه بهخاطر استفاده تبلیغاتی اقدام به این کار کرد. عراق تصمیم داشت از جانب اسرای ایرانی، شعارهایی به طرفداری از صدام و رژیم بعث روی پارچه بنویسد و در اطراف اتوبوسهای اسرا نصب کند.
خوشبختانه ما به طرق مختلف از نیت شوم آنان آگاه شدیم و برای خنثی کردن نقشههای پلید آنان دست به کار شدیم. با مشورتهایی که با برادران آگاه و متعهد و مورد اطمینان انجام گرفت به این نتیجه رسیدیم که نامهای از جانب اسرای موصل خطاب به مسئولان اردوگاه به این مضمون بنویسیم که: اگر بخواهید بهعنوان زیارت از وجود اسرا استفاده تبلیغاتی کنید، با اطمینان به شما اعلام میکنیم که حتی به قیمت جانمان، در مسیر حرکت اتوبوسها به سوی کربلا و نجف و همچنین در داخل شهرها علیه صدام و رژیم بعث شعار خواهیم داد. خواسته دیگری هم داریم: فیلمبرداری و عکس گرفتن از اسرا نباید صورت گیرد.
نامه را نوشتیم و داخل جیب شلوار یکی از خودفروختگان ایرانی که مرتباً با عراقیها در ارتباط بود قرار دادیم. خوشبختانه نامه هشداردهنده به دست فرمانده اردوگاه رسید. این شد که عراقیها از تبلیغات و فیلمبرداری و عکس گرفتن از اسرا منصرف شدند. ما به این طریق، دشمن بعثی را در رسیدن به اهداف خود ناکام گذاشتیم.
بعد از سالهای طولانی در اسارت و بدینگونه، زیارت عتبات عالیات نصیب ما شد. هنگام عبور از خیابانهای کربلا و نجف مردم عراق را که میدیدیم، انگار مردم خودمان را میدیدیم. آن دو شهر از نظر رفتار با اسرا واقعاً با دیگر شهرهای عراق متفاوت بودند. مردم کربلا و نجف با دیدن ما گریه میکردند و احساسات و عواطف خود را ابراز میکردند. شاید اگر ترس از مأموران عراقی نبود دوست داشتند فریاد بکشند و به نفع ما شعار بدهند.

حرکت اتوبوسها ادامه داشت که یکباره با دیدن گنبد طلایی آقا اباعبدالله الحسین
(ع) و پرچم سرخی که در بالای آن در اهتزار بود صدای صلوات اسرا در خیابانها طنینانداز شد. با شنیدن صلوات، مأموران داخل اتوبوس شوکه شدند. طولی نکشید اتوبوسها در داخل خیابان، مقابل در ورودی صحن توقف کردند. همین که درِ اتوبوسها باز شد و اجازه خروج داده شد، بسیاری از اسرا از عشق آقا و مولایشان روی زمین افتادند و سینهخیز به سمت حرم مطهر حرکت کردند. در هنگام ورود به حرم و با دیدن ضریح ششگوشه، فریادهای «یاحسین یاحسین» بلند شد. بعد از سالها آرزو و چشمانتظاری گویی گمشده خود را پیدا کرده بودیم. ضریح را در آغوش گرفتیم و راز و نیاز و درددل گفتنها آغاز شد. آن روز ما به نیابت از امام
(ره)، خانوادههای شهدا، جانبازان، مفقودان و اسرایی که توفیق زیارت نداشتند، اقوام، دوستان، همسایگان و همة ملت سرافراز ایران اسلامی زیارت کردیم. در همان ابتدای ورودمان به حرم، مأموران مرتباً میگفتند: اسرع، اسرع(یعنی زودتر). آنها نیم ساعت بیشتر به ما وقت نداده بودند ولی ما مایل نبودیم این فرصت طلایی را از دست بدهیم. در هر صورت ما با تأخیر از حرم خارج شدیم.
از حرم امام حسین
(ع) تا حرم قمر بنیهاشم حضرت عباس
(ع) فاصله چندانی نبود. قبل از این که به طرف حرم حضرت عباس
(ع) حرکت کنیم، مأموران عراقی تذکراتی دادند که در زیارت مرقد مطهر امام حسین
(ع) نداده بودند. هشدار دادند که اگر بهموقع از حرم عباس بیرون نیایید ما در اینجا با شما کاری نداریم ولی وقتی به اردوگاه رسیدیم تنبیه سختی در انتظار شماست. متوجه شدیم که عراقیها احترام خاصی برای حضرت عباس
(ع) قایل هستند. ترسی از قمر بنیهاشم دارند که حاضر نیستند به نام ایشان قسم یاد کنند. مثل این که خیلی زود حسابرسی میکند. البته خود من هم در دوران اسارت شخصی را دیدم که به حضرت عباس
(ع) توهین کرد و به دردی غیرقابل علاج دچار شد.
پس از زیارت پرچمدار کربلا ابوالفضل العباس
(ع)، اسرا را سوار اتوبوسها کردند و حرکت دادند به سمت نجفاشرف. مدت زیادی طول نکشید که به نجف رسیدیم. از داخل اتوبوس در جستوجوی گنبد طلایی امیرمؤمنان علی
(ع) بودیم که ناگهان چشمانمان به بارگاه ملکوتی مولایمان روشن شد. طبق معمول، صدای صلوات از داخل اتوبوسها بلند شد. اتوبوسها را در مقابل در ورودی صحن آقا امیرمؤمنان نگهداشتند. اسرا را از اتوبوسها پیاده کردند و ما وارد صحن و حرم شدیم و ضریح مبارک را در آغوش گرفتیم. با مولایمان راز و نیاز میکردیم و آقا امیرمؤمنان
(ع) را بین خود و خدا واسطه قرار میدادیم و طبق معمول خواستههای خود از جمله آزادی خودمان و دیگر مسلمانانی که در زندانها و بند اسارت بودند را میخواستیم. همه خیلی خوشحال بودیم که خداوند توفیق زیارت عتبات را نصیب ما کرده است.
پس از زیارت، نماز ظهر و عصر را در حرم مطهر حضرت علی
(ع) اقامه کردیم و ناهار را در صحن آن حضرت خوردیم. غذایی که بسیار دلچسب و گوارا بود. لذتبخش از این جهت که بعد از هشت سال اسارت، برای اولین بار طعم خورش قیمه و چلومرغ را میچشیدیم.
بعد از غذا، اتوبوسها حرکت کردند به طرف اردوگاه. بعد از آن زیارت، آرامش روحی اسرا مضاعف شد و ما مدتها راجع به توفیقی که خداوند توسط دشمن بعثی نصیب ما کرده بود صحبت میکردیم و خدا را از دو جهت شاکر بودیم. اول این که توفیق زیارت را نصیب ما کرد. دوم این که دشمن نتوانست از وجود اسرا استفاده تبلیغاتی بکند.
نویسنده: سید علیاکبر مصطفوی