۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

بهترین نوروز، گران‌ترین عیدی

بهترین نوروز، گران‌ترین عیدی

بهترین نوروز، گران‌ترین عیدی

جزئیات

گزارشی کوتاه پیرامون عملیات فتح‌المبین/ به مناسبت ۲ اسفند، سالروز آغاز عملیات فتح‌المبین

2 فروردین 1400
آبان ۵۹ بود و عراقی‌ها رسیده بودند به ساحل کرخه. بچه‌های سپاه شوش که می‌خواستند در غیاب یک نیروی سازمان یافته، نگذارند عراقی‌ها از کرخه رد شوند و شوش را تصاحب کنند خیلی به مواضع دشمن نزدیک شده بودند. آنقدر که با چشم غیرمسلح هم می‌توانستند آنها را ببیند و مورد تهدید قرار دهند. چند باری هم زهر چشمی از عراقی‌ها گرفته بودند و شبیخونی هم زده بودند.
یک بار دیدند که عراقی‌ها سرگرم سنگرسازی هستند و اصلاً حواس‌شان به سمت ایرانی‌ها نیست، یعنی به‌عبارتی آش حاضر و لواش حاضر. یکی میرزا را خبر کرد. میرزا اصفهانی بود و چریک جنگ. قبلا در لبنان با اسرائیلی‌ها جنگیده بود و حالا می‌خواست با یک عملیات چریکی حال اساسی به عراقی‌ها بدهد. میرزا و بچه‌ها رسیدند به نزدیک عراقی‌ها. جاسم عرب‌زبان گروه، حرف‌های میرزا را به زبان عربی فریاد زد: «شما به وسیله نیروهای مسلح ایرانی محاصره شده‌اید تسلیم شوید.»
فرمانده عراقی‌ها که حسابی شوکه شده بود در کمال ناباوری فریاد زد: «ما شما را محاصره کرده‌ایم، آن وقت ما تسلیم شماها بشویم؟»
جاسم فریاد زد: «بهتر است قبل از اینکه کشته شوید سلاح‌های‌تان را زمین بگذارید و تسلیم شوید».
شهید مجید بقاییفرمانده عراقی‌ها با تمسخر جواب داد: «ما فریب شما را نمی‌خوریم. این منطقه را قبلاً بررسی کرده‌ایم، اینجا کسی حضور ندارد. شما با این تعداد کم می‌خواهید ما را تسلیم خود کنید؟»
صبر میرزا دیگر تمام شده بود و حوصله رجزخوانی نداشت. اولین گلوله را که شلیک کرد نبرد آغاز شد. نبرد سنگین و جان‌فرسایی که از صبح تا پنج عصر طول کشید. تعدادی از عراقی‌ها کشته شدند و اما این طرف داغ میرزا و پنج رزمنده دیگر برای مردم شوش بسیار گران بود. فردای همان روز مجید بقایی شد فرمانده سپاه شوش و مرتضی صفاری بچه جوادیه تهران هم شد فرمانده جبهه شوش. عملکرد هردو اینقدر موثر بود که عراقی‌ها کلاً بی‌خیال شوش شدند اما بخش عمده‌ای از مواضع غربی کرخه را کماکان در چنگ خود داشتند. از همان سال ۵۹ تا نیمه دوم سال ۶۰ عملیات‌هایی برای مقابله با عراق طرح‌ریزی و حتی اجرا شد. اما برخی کارشکنی‌ها مانع کسب پیروزی شد.
مثلاً مجید بقایی عملیاتی را در فروردین ۶۰ طرح ریزی کرده بود که نتیجه اش می‌شد پاکسازی چهار کیلومتر مربع از خاک ما. همه چیز هم برای عملیات آماده بود. اما ارتش به‌خاطر حضور بنی‌صدر نمی‌خواست زیر بار برود. با اینکه مجید بقایی طرح مانور را هم به آنها داده بود اما باز با مخالفت‌های ارتش روبه‌رو بود. البته بقایی ارتشی‌ها را مجاب کرد و عملیات ۲۵ فروردین ۶۰ شروع شد. اسم عملیات امام علی‌(ع) بود که در زعن، شلیبیه و عنکوش انجام شد تا هم سرپل گرفته شود و هم روستاهای زعن و شلیبیه پاکسازی شود یا عملیات ۳۵۰ که قرار بود در آن تپه‌های ۳۵۰ دهلیز که بر جاده تدارکاتی عراقی‌ها مسلط بود گرفته شود که به خاطر عدم پشتیبانی مناسب فقط تپه‌های بلتا افتاد دست ایرانی‌ها، یعنی تپه‌های دیده‌بانی عراق.
ناگفته نماند که عملیات‌های پیروزمندانه‌ای هم در دشت غربی خوزستان برای ضربه زدن به مواضع عراقی‌ها شکل گرفت که به سرانجام هم رسید. از جمله این عملیات‌ها می‌توان به عملیات تپه چشمه اشاره کرد که در صبحگاه ۱۵ فروردین ۶۰ در منطقه تپه چشمه و کانال هندلی (جنوب پل نادری) انجام شد و باعث آزاد شدن این دو منطقه شد. عملیات امام علی(ع) هم در ۳۱ اردیبهشت در محور شوش انجام شد تا تپه‌های حد فاصل عنکوش و شلیبیه آزاد شوند که شدند.
بعد از اینکه چندین عملیات ایضایی در منطقه شوش شکل گرفت تا عراق به حالت تدافعی برده شود، فرماندهان بر آن شدند همه قوای انسانی و مهندسی را برای زدن ضربه‌ای اساسی بر پیکره بعثی جماعت، جمع و جور کنند. علی صیاد شیرازی تعدادی از اساتید دانشکده دافوس ارتش را جمع کرد و یک تیم طراحی تشکیل داد. از آن طرف هم سپاه گروه منسجمی را برای طراحی یک جنگ تمام عیار در باشگاه گلف اهواز جمع کرده بود. البته جلسات طراحی یک جنگ تمام عیار علیه بعثی‌ها در مقر سپاه دزفول، هفت‌تپه و شوش هم برگزار می‌شد.
سپاه برای تمام کردن کار عراقی‌ها بیشتر نیروهای کارکشته‌اش را از کردستان آورده بود جنوب و نیروها را در قالب چهار قرارگاه دسته‌بندی کرد. یک سری از فرماندهان نگران مسئولیت سنگین خون شهدا بودند و اینکه ما داریم در هر محور کلی شهید می‌دهیم و از این حرف‌ها. برخی فرماندهان آمدند پیش امام(ره) برای در میان گذاشتن نگرانی‌شان. پاسخ امام(ره) این بود: «نام شما و شهدا در لوح محفوظ آمده و شما از قبل برای این کار انتخاب شده‌اید. شکست برای اسلام مفهومی ندارد. شما چه در جنگ شهید شوید، چه این مناطق اشغال شده را آزاد کنید، پیروزید». فرماندهان هم چون می‌خواستند با آمدن عید هم دل امام(ره) را شاد کنند و هم دل مردم را تاریخ عملیات را ۲۹ اسفند اعلام کردند.
هنوز دشت دست عراقی‌ها بود. سرتیپ شاهین‌راد در خاطراتش می‌گوید: «می‌رفتم از بالای ارتفاع به دشت پهناوری نگاه می‌کردم که دست عراقی‌ها بود. ماشین‌های عراقی در جاده دهلران حرکت می‌کردند. من می‌دیدم‌شان و آرزو می‌کردم اینجا را از عراقی خالی کنیم و خودمان روی آن جاده برویم و بیاییم. فتح‌المبین که انجام شد من روی همان جاده ۱۲۵۰ اسیر گرفتم و ۸۲ قبضه توپ سالم به همراه مهماتش.»
اسفند ۶۰ بود. همه ایرانی‌های عالم در تدارک سفره هفت‌سین بودند تا بعد از دعاهای چهارگانه سال تحویل پیروزی فرزندان‌شان را در جبهه‌های جنگ از خدا بخواهند؛ اما در این گوشه از جهان، ساکنان پادگان دوکوهه، شهرک خلخالی، شهرک سلمان فارسی، شهرک هم‌جوار بیمارستان نظام مافی و بیت‌الشجاع نقشه دیگری برای تحویل شدن سال و تحویل گرفتن اراضی اشغالی داشتند.
این وسط یک سری ایرانی وطن‌فروش هم بودند که به چند دلار حیثیت خودشان را فروخته بودند و به اسم سیگار فروش و نوشابه‌ای و هزار بهانه دیگر در لب جاده‌ها مستقر شده، راپورت نیروهای ورودی به منطقه را می‌دادند. به همین سادگی خبر ورود نیروها، به آن طرف سرحدات می‌رسید.
سرفرماندهی کل نیروهای مسلح عراق از فرماندهی سپاه چهارم خواست که درباره تحرکات ایرانی‌ها گزارش دهند. مسئولان سپاه چهارم هم این جواب را دادند: «بر اساس آنچه مشاهده می‌شود نیروهای ایرانی می‌خواهند عملیات اصلی خود را از مناطق غرب دزفول و شمال شوش انجام دهند». یکی دیگر از فرماندهان عراقی هم در گزارش خود می‌آورد: «از تحرکات دشمن در منطقه دزفول ـ شوش نتیجه‌گیری می‌شود که قصد حمله تعرضی وسیع دارد. اما عملیات النصر الحاکم (عملیات چزابه) علت اصلی عقب انداختن حمله تعرضی دشمن بوده است. فعال بودن هلی‌کوپترهای دشمن در منطقه دزفول ـ شوش نشان‌دهنده این است که آنها در پی شناسایی منطقه هستند». از این رو اول محافل بین‌المللی دست به کار می‌شوند تا جلوی شور ایرانی‌ها را بگیرند تا عزم‌شان جزم نشود. ۱۷ اسفند یک عده آدم تحت عنوان اعضای کمیته صلح سازمان کنفرانس اسلامی که معلوم نبود تا الان کجا بودند، آمدند به ایران تا با‌ هاشمی رفسنجانی درباره صلح حرف بزنند. هاشمی هم این جواب را می‌دهد و بس: «ما روی شرط‌های قبلی تأکید کردیم؛ خروج بی‌قید و شرط، پرداخت خسارت، تنبیه متجاوز و برگشت آوارگان عراقی». وقتی یک سری آمدند و به این عملکرد نقد وارد کردند این امام(ره) بود که حرف اول و آخر را زد: «یک قدم عقب‌نشینی نخواهیم کرد. آمریکا با تمام توان در تلاش است تا صدام را نجات دهد و هیئت‌ها و کنفرانس‌ها را بسیج کرده تا جلوی عملیات بعدی ما را بگیرد».
عملیات فتح‌المبیناول ایرانی‌ها شروع کردند، آن هم با چند عملیات فریبنده برای شیره مالیدن بر سر عرب‌ها. ۲۴، ۲۵ و ۲۶ اسفند چند تا حمله جانانه در حمیدیه انجام شد که هم به عراقی‌ها خسارت وارد شد و هم اینکه مثلاً عراقی‌ها فکر کردند حمله بزرگ ایران این بوده. اما سرویس‌های جاسوسی آمریکا و اسرائیل خیال صدام را راحت کرده بودند که ایران برای گرفتن بخش بزرگی از خاکش دندان تیز کرده است. پس عراقی‌ها بیکار ننشستند و چند ساعت مانده به زمان شروع عملیات از سوی ایرانی‌ها، حمله بزرگی را ۲۹ اسفند ماه ۶۰ از غرب کرخه در منطقه جنوبی دشت عباس، منطقه شلش که در واقع به آن می‌گفتند تپه ۱۲۰، به سمت جایی که نیروهای قرارگاه فجر حضور داشتند؛ ترتیب دادند. حمله عراق از جنس «تک مختل کننده» بود. یعنی اینکه تو می‌خواهی از یک جا حمله کنی و قبل از اینکه استارت بزنی به تو حمله می‌کنند. حمله‌ای گسترده با ده‌ها دستگاه تانک به منطقه شلش. عراقی‌ها باز هم در ساعت سه بامداد ۲۹ اسفند به زمین‌های مقابل شوش جایی که قرارگاه فجر نیروهایش را چیده بود حمله کردند. بعد از حمله عراق، بیشتر فرماندهان نظرشان توقف کامل عملیات بود یا عقب انداختن تاریخ آن اما، شهید حسن باقری، نخبه و مغز متفکر جنگ، با این نظر مخالف بود و سه دلیل محکم داشت:
اول اینکه ما به راحتی می‌توانیم از معابری که عراق برای حمله به ما بازکرده عبور کنیم و اگر حمله را عقب بیاندازیم عراق تمام معابر را با مین و سیم‌خاردار پرمی‌کند و مجدداً باید برویم شناسایی.
دوم در حال حاضر سازماندهی عراق از بین رفته است.
و سوم عراق فکر می‌کند که به ما ضربة سختی وارد کرده است و نیروهای ما فعلاً آمادگی عملیات ندارد پس می‌توانیم با آغاز عملیات، عراق را غافلگیر کنیم.
اول فروردین شده بود و همه چیز برای حمله به عراق آماده بود. اما صیاد و رضایی باز هم نگران لو رفتن عملیات بودند. می‌خواستند باز هم امام(ره) حرف آخر را بزند اما آنها درقرارگاه مرکزی در اهواز بودند و امام(ره) در تهران. پشت تلفن هم که نمی‌شود همچنین مطلب فوق محرمانه‌ای را مطرح کرد. با ماشین هم هجده ساعت راه بود. این وسط سرتیپ حق‌شناس افسر رابط نیروی هوایی که کنارشان ایستاده بود یک دفعه درآمد و گفت: «من می‌توانم یکی از شما دو نفر را با جنگنده و با سرعت مافوق صوت به تهران برسانم. به شرط آنکه مسئولیت حفظ سلامت‌تان با خودتان باشد، چرا که پرواز با سرعت مافوق صوت نیازمند طی دوره‌های ویژه‌ای است». صیاد و رضایی یک نگاهی به هم انداختند. رضایی باید می‌رفت و صیاد می‌ماند، اما موضوع اصلی این بود که از امام(ره) چه بپرسند آخر. قرار شد فقط دو سئوال کوچک از امام(ره) بپرسند: عملیات کنیم یا نه؟ و اینکه امام(ره) برای‌مان استخاره بگیرد.
حرف‌های رضایی که تمام شد، امام(ره) فرمود: «نگران هیچ چیز نباشید. حمله کنید شما پیروزید». امام(ره) پس از شنیدن نگرانی‌های رضایی و اینکه رضایی استخاره خواسته بود، پرسید: «کاملاً در شک و تردید هستید؟» رضایی گفت: «قدری مسأله برایم مبهم شده است. البته می‌دانیم هرچه زودتر عمل کنیم دشمن خسارت بیشتری می‌بیند و گذشت زمان به ضرر ماست». امام(ره) گفت: «شما تصمیم قطعی بگیرید تا کاملاً در شک و دودلی نباشید، نیازی به استخاره نیست. اگر بخواهید می‌توانید برای طلب خیر از خداوند به قرآن مراجعه کنید». رضایی آمد و جریان را به صیاد و فرماندهان گفت. قرآن را باز کردند؛ آیه هجده سوره فتح آمد که: لقد رضی الله عن المومنین اذیبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اثابهم فتحاً قریباً. به خاطر همین اسم عملیات شد فتح‌المبین.
ساعت ۳۰ دقیقه بامداد دوم فروردین عملیات با این نیروها شروع شد:
قرارگاه فتح: تیپ ۴۱ ثارالله‌(ع)، تیپ ۱۴ امام(ره) حسین‌(ع)، سپاه ایلام، گردان مستقل علی اکبر‌(ع) تیپ مستقل ۸۴ پیاده خرم آباد، تیپ ۲ زرهی لشکر ۹۲ اهواز.
قرارگاه نصر: تیپ ۲۷ محمد رسول الله‌(ص)، تیپ ۷ ولیعصر‌(عج)، دو گردان از تیپ ۳۰ زرهی سپاه لشکر ۲۱ حمزه، تیپ مستقل ۵۸ ذوالفقار تیپ مستقل ۳۷ زرهی.
قرارگاه فجر: تیپ ۲۳ المهدی‌(عج)، تیپ ۴۶ فجر، تیپ ۱۷ قم، تیپ ۳۵ امام(ره) سجاد‌(ع)، یک گردان زرهی از تیپ ۳۰ زرهی سپاه، لشکر ۷۷ خراسان، دو گردان تانک و یک گردان سوار زرهی.
قرارگاه فتح: تیپ یک لشکر ۹۲ زرهی اهواز، تیپ مستقل ۵۵ هوابرد، تیپ ۲۵ کربلا، تیپ ۸ نجف اشرف، دو گردان زرهی تیپ ۳۰ زرهی سپاه.
علی صیاد شیرازی ساعت قرائت رمز عملیات‌(یا زهرا‌(س)) را این طور شرح می‌دهد: «قبل از اینکه رمز عملیات فتح‌المبین را اعلام کنیم، بچه‌های قرارگاه گفتند حالا که این طور شده و امام(ره) فرمودند که عملیات کنید که پیروزید و خداوند متعال هم نوید پیروزی دادند (انا فتحنا لک فتحا مبینا) بیایید ما که رزمندگانی متوسل به اهل بیت هستیم یک زیارت عاشورا بخوانیم و بعد عملیات را شروع کنیم. یکی از دوستان شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. آیت‌الله صدوقی، آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله بها الدینی و سایرین هم آنجا بودند. چراغ‌های قرارگاه را خاموش کردیم و گفتیم یک توسل ده دقیقه‌ای می‌کنیم و بعد رمز عملیات را اعلام کنیم. شروع به خواندن زیارت عاشورا کردیم. وسط‌های زیارت دیدم صدای هق هق گریه شدیدی از پشت سرم می‌آید. طوری که توجه مرا جلب کرده بود. زیارت که تمام شد و چراغ‌ها روشن شد برگشتم ببینم چه کسی بود. دیدم پیرترین فرمانده جبهه‌های ما سرلشکر سیدمسعود منفردنیاکی است. فرمانده لشکر92 زرهی اهواز که همزمان فرمانده قرارگاه عملیاتی فتح(ارتش) هم بود. پتوی کف سنگر را زده بود کنار و صورتش را گذاشته بود روی خاک کف سنگر. وقتی خدمت امام(ره) رسیدم که این خاطره را برای‌شان تعریف کنم ایشان فرمودند این رجعت انسان‌هاست به فطرت اصلی خودشان.»
عصر اول فروردین آنقدر از جابجایی وسایل نقلیه در منطقه شمالی دشت گرد و خاک بلند شده بود که عراقی‌ها راحت می‌توانستند شروع حمله را حدس بزنند. با این حال باز هم غافل گیر شدند. نیروهای هر چهار قرارگاه برای گرفتن اهداف تعیین شده از همان ساعت ۳۰ بامداد دوم فروردین حرکت کردند. نیروهای قرارگاه فتح ارتفاعات عین خوش و تنگه ابوغریب را نشانه رفتند. عوارضی که اگر دست ما می‌افتاد بقیه منطقه هم گرفتنش راحت می‌شد. بچه‌های قرارگاه نصر هم برای ارتفاعات علی گره زد، بلتا، شاوریه و توپخانه عراقی‌ها دندان تیز کرده بودند. رزمندگان تحت امر قرارگاه فتح هم چشم به تنگه رقابیه و تپه برقازه داشتند تا عراقی‌ها را در عین‌خوش دور بزنند. فجری‌ها هم که در همان محور شوش باید با عراقی‌ها روبرو می‌شدند، جبهه‌ای که می‌گفتند دشمنش هوشیارتر است. فجری‌ها باید با غلبه بر این بعثی‌های هوشیار هم تپه‌های ابوصلیبی را می‌گرفتند و هم سایت رادار را. آفتاب دو فروردین که بالا آمد دو طرف تلفات سنگینی را در بر جای گذاشته بودند؛ اما نیروهای ایرانی توانستند در همان چند ساعت اول، بخشی از اهداف‌شان را محقق کنند. عراق تمام روز دو فروردین را برای گرفتن مواضع از دست‌داده تلاش کرد. اما عملیات فتح‌المبینایرانی‌ها جز تپه ۲۰۲ هیچ کدام از مناطق را پس ندادند. در این عملیات همزمان جنگ در خط مقدم، شناسایی و طراحی انجام می‌شد. آن قدر بر فرمانده سپاه فشار آمد که یک بار رفت زیر سرم. پاتک شدید عراق در منطقه عین‌خوش ادامه داشت. چیزی که حسن باقری هشدارش را داده بود. صیاد می‌گفت: «توی اتاق جنگ همه وحشت کرده بودیم. موقع تجزیه و تحلیل می‌گفتیم اگر دشمن این کار را بکند کارمان ساخته است. یک عده نیرو را فرستادیم جلو، یک عده هم که اینجا هستند. دشمن می‌آید و هر دو را داغان می‌کند. به برادر رشید گفتم ته قلبت چه می‌بینی؟ گفت والله اوضاع خراب است ولی ته قلبم امیدوارم که امشب بچه‌ها موفق بشوند. تیمسار حسنی سعدی هم گفت اصلا دلم رغبت نمی‌کند نیروها برگردند. باقری هم همین را گفت».
خلاصه تصمیم این شد که چون عراقی‌ها روی عین‌خوش تمرکز کردند نیروها از رقابیه پیش روند. تصمیم درست بود و تجزیه و تحلیل‌ها نتیجه داد. عراق سردرگم شد. دیگر نمی‌توانست بر کدام نقطه باید تمرکز کند. چهار فروردین، قرارگاه فتح رقابیه را گرفت. عراقی‌ها هرچه می‌توانستند پاتک کردند تا تنگه رقابیه را بگیرند. اما وقتی فرمانده تیپ ۹۶ ارتش عراق اسیر شد اکثر یگان‌های عراقی پراکنده شدند و این یعنی پیروزی برای ما در جبهه رقابیه. در دشت‌عباس که محل استقرار نیروهای تحت امر قرارگاه فتح بود، قدرت عراقی‌ها با تی۷۲های‌شان -که هرکدامشان هفت، هشت تانک ما را حریف بود- باعث شد نیروهای ما عقب نشینی کنند. صیاد می‌گفت: «سریعاً خودم را با هلی کوپتر رساندم به دشت عباس و دیدم که فرمانده تیپ ترسیده و ترس او باعث عقب‌نشینی شده. دیدم در بین آنها فرمانده گردان جوان و شجاعی به نام لهراسبی بود که در عملیات طریق‌القدس هم شجاعت‌های زیادی از او دیده بودم و روحیه‌اش هم عالی بود. همراه خودم قپه‌های سرهنگی داشتم. به او گفتم تو فرمانده تیپ شو این هم درجه‌ات. به بقیه هم فهماندم که این شرایط خاص است و او به درجه سرهنگی ارتقا پیدا کرد. البته شخصیت فرمانده قبلی تیپ را حفظ کردم. خب با آن سن وسال و با آن شرایط از او انتظار بیشتری نداشتم. سریع از منطقه خارجش کردم، بدون اینکه بازداشت بشود.» لهراسبی کاری کرد کارستان. همان تیپ که تانک‌هایش را از دست داده بود را دوباره زنده کرد و مقاومت شروع شد و عراقی‌ها شکست خوردند. تا روز پنجم فروردین تمام پاتک‌های عراق شکست خورد و قرارگاه قدس هم در روز هفتم تپه ۲۰۲ را دوباره پس گرفت. جالب اینکه مناطقی را هم که قرار بود در آنها عملیات شود و ایرانی‌ها با زحمت آنها را بگیرند خالی از عراقی شده بودند و نیروهای دشمن پا به فرار گذاشته بودند. در برخی جبهه‌ها هم عراقی‌ها دسته دسته تسلیم می‌شدند و دیگر جنگ سختی در نگرفت. نیروهای ایرانی، خود را به عقبه عراقی‌ها رساندند و راه فرار لشکریک مکانیزه را بستند و تقریباً چیزی از این لشکر به عراق بازنگشت. از فرمانده تیپ‌یک این لشکر پرسیدند چه شد که شما با این همه مقاومت یک دفعه از هم پاشیدید؟ گفت: «نمی‌دانم. چشم باز کردم دیدم سربازن شما در تمام منطقه تحت مسئولیت من راه می‌روند».
فتح‌المبین هشت روز طول کشید. هشت روز سیاه برای عراقی‌ها. چرا که آدم‌های مقاومی چون بقایی، خرازی، همت، قاسم سلیمانی، متوسلیان، احمد کاظمی، کریمی، علی فضلی، مرتضی قربانی، رئوفی، عاکره، جعفری، چراغی، امین شریعتی، مرتضی صفار، حسن درویش، باقری و لاوی در نیروهای ایران بودند. نهایتش این شد که دو هزار و چهارصد کیلومتر مربع از سرزمین‌های شمالی خوزستان پاکسازی شد و دزفول، اندیمشک و شوش از تیررس توپخانه عراق خارج شد. نیویورک تایمز این خفت و خواری را این گونه منعکس کرد: «این خفت‌بارترین شکست عراق از ابتدای جنگ تاکنون بوده است. عراقی‌ها تا مرز کیلومترها عقب زده شدند و سه لشکرشان نابود شد».
اما در بین همه دیدگاه‌هایی که در آن روز گفته شد، دیدگاه یکی از پرروترین آدم‌های تاریخ بشر یعنی صدام‌حسین خواندنی است: «نیروهای دلاور ما برای سازمان‌دهی سیستم دفاعی خودشان به پشت خط مرزی، عقب‌نشینی کرده‌اند، درست همان گونه که پیشروی می‌کردند. من از کلمه اسیر نفرت داشته و دارم، ولی برادران، طبیعی است که در جنگ نظامیانی اسیر می‌شوند. آدهایی که به اسارت درآمده‌اند جزو نیروهای بی‌تجربه بوده‌اند.» رو که نیست!

نویسنده: محمد گرشاسبی

مقاله ها مرتبط