اشاره: نگاهمان را تا دوردست رها میکنیم. در اين مسير شبآلود هيچ نشانی از قامت بلندتان نيست. مااز رهماندگان، هنوز در منزل نخستيم و شمايان سبکبال در منزل موعود فرود آمدهیيد. در این غبار نیلی هیچ نشانی از بالای بلندتان نيست. يا نه، ما در پشت ديوار بلند سرد شب محصور ماندهايم؟
شما آن سوی دیوارید و ابدیت در مقابلتان جاريست و ما هنوز این سوی ديوار، اندوهگینانه تنهایی خود را با آسمان در ميان مینهيم. در صداي ما نبض واژههای تمنا میتپد. کاش ميشد اين ديوار بلند سرد فاصله را فروريخت و يا دريچهای حتي كوچک به سمت شما باز كرد. كاش در هياهوی زندگی سرگردان نمیمانديم و در بيشههای تيره وهم گم نمیشديم.
ساليان درازی از عبور نورانی شما گذشته است و ما هنوز در کوچههای بنبست زمين پرسه میزنيم. در جای جای زمين، در لحظه لحظه زمان، ياد شما غوغا میکند. گلها بوی شما را دارند و نسيم از سوی شما میوزد. همه پنجرهها را باز و نام خوبتان را آواز کرده و ياد خوش شما را زمزمه میکنيم: سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، غروبها وقتی به مسجد محلهمان میرفتم، آقا تقی که چند سالی از من بزرگتر بود را میدیدم که بسیار آرام و باوقار به مسجد میآمد و با همه کسانی که در مسیرش بودند متواضعانه احوالپرسی میکرد. وقتی به من و چند نوجوان دیگر میرسید در حالیکه لبخند بسیار زیبایش چهرهاش را زیباتر میکرد با ما نیز خوش و بشی کرده و از وضعیت تحصیلی و اوضاع درسیمان سئوال مینمود. نوع رفتار و کردارش آنقدر جالب بود که همه از پیر و جوان شیفته اخلاق و رفتارش بودند و مورد احترام همه اهل محل واقع شده و میشد. همه او را دوست داشتند. بزرگترها، کوچکترها و فرزندان خودشان را به دوستی و نزدیک شدن به آقا تقی توصیه میکردند که الحق و الانصاف هم آقا تقی شایسته آن همه تقدیر و احترام بود.
زمان بهسرعت در حال گذر بود. اواخر سال ۵۶ وقتی ایران اسلامی یکپارچه گردید و به مبارزه با رژیم پهلوی برخاست، آقا تقی هم نه تنها جوانان محل خودمان بلکه جوانان محلههای دیگر راهم به مبارزه با رژیم شاه تشویق میکرد. هرگز خاطره آن ایام و روزها و شبهایش را فراموش نمیکنم. غروبها جوانان مسجد به دور آقا تقی جمع میشدند و او به روشنگری و آگاه کردن اذهان آن جوانان میپرداخت.

آن ایام گذشت و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. با پیروزی انقلاب آقا تقی وجود خودش را وقف حفظ دستآوردهای آن نمود. اگر چه باز هم آقا تقی سعی میکرد مثل گذشته در جمع جوانان محل حضور یابد ولی بهدلیل شرایط خاص، آن ایام دیگر کمتر میشد او را در جمع جوانان محل دید. بیشتر اوقاتش را در جمع پاسداران کمیته انقلاب اسلامی میگذراند. علاوه بر آن به همراه تعدادی از دوستان و یاران خوبش هسته اولیه جهاد سازندگی شهرستان را بهوجود آورد و سریعاً دست بهکار شده، برای بازسازی روستاهای محروم اقدامات مؤثری را بهعمل آورد. جوانان محل هم که صادقانه به آقا تقی ارادت میورزیدند به یاریش رفتند و به همراه او به روستاها رفته، نسبت به احداث مدرسه، مسجد، خانه بهداشت، حمام، جاده و ... اقدام میکردند یا حتی در برداشت محصولات کشاورزی خصوصاً دروکردن گندم آنهم در فصل تابستان جنوب که گرمای بسیار کشندهای دارد، کمک میکردند. اگر بخواهم از آن ایام و زحمات و تلاشهای بیوقفه آقا تقی بگویم یقیناً حدیث مفصلی خواهد شدکه شرحش در این چند صفحه نخواهد گنجید فقط همینقدر بگویم که آقا تقی در آن ایام، روز و شب نداشت و خواب و خوراک را بر خود حرام کرده بود و بدون احساس خستگی فقط کار میکرد و کار میکرد و کار.اینها در حالی بود که در درس هم سرآمد همه دانشآموزان بود و رتبه دوم دانشآموزان شهرستان را هم در اختیار خود داشت. سال ۵۸ وقتی دیپلم گرفت همه دوستانی که او رامیشناختند، از او خواستند با توجه به وضعیت ممتاز تحصیلی در کنکور شرکت کند و به دانشگاه برود و ادامه تحصیل بدهد، ولی آقا تقی که وجودش مملو از عشق به خدمت برای نظام و مملکتش بود و محرومیت روستاییان منطقه را دیده، فقر و عقبماندگی آنان را بهخوبی حس کرده بود، در جواب توصیه دوستان ویاران خود فقط لبخندی میزد و میگفت: اکنون زمان ادامه تحصیل نیست وقت ادامه تحصیل همیشه هست اکنون زمان خدمت به مردم مظلوم و محروم روستایی است که سالها مورد ظلم و ستم رژیم منفور پهلوی واقع شده بودند. آنها هم انسانند و باید در همه شرایط زندگی با سایرین برابر باشند. جنگ که شروع شد آقا تقی نیز همانند دیگر جوانان ایران خود را مقید به حضور در جبهه میدانست لذا نه دلش میآمد که کار برای روستاییان محروم منطقه را رها کند و نه دلش میآمد که به میدان مبارزه با متجاوزان بعثی نرود؛ بههمین خاطر تصمیم گرفت در هر دو جبهه فعالیت کند خلاصه اینکه یک پایش در جبهه و یکپایش در روستا بود. به جبهه میرفت و مدتها در کنار دوستان و یاران خودش در میدان نبرد با متجاورزین میجنگید. سپس برای مدت زمان محدودی هم که به شهرش برمیگشت بهجای اینکه استراحت کند و به اوضاع شخصیاش بپردازد، خودش را به جمع یاران جهادی میرساند و همان چند روز را هم به خدمت برای روستاییان حومه شهرش اختصاص میداد. روحش شاد! مرحوم حاج یوسف، پدر آقا تقی که از معتمدین شهر و افراد بسیار خوشنام و مذهبی و مورد احترام همه قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود. وقتی اوضاع و احوال او را میدید که چگونه یکپارچه شور و شوق است، از اینکه او را اینگونه تربیت کرده بود به خود میبالید و با همه عشق و علاقة خاصی که به آقا تقی داشت هیچوقت بهخود اجازه نداد مهر و علاقة پدری مانع از فعالیتهای اجتماعی و حضور او در جبهه شود. بعد از عملیات بیتالمقدس، وقتی آقا تقی از جبهه برگشت، هیچ توجهی به زندگی نداشت. او که در آن عملیات تعداد زیادی از دوستان و بچههای محله خود را از دست داده بود، دیگر دنیا برایش حالت قفسی را پیدا کرده بود که نفس کشیدن و زندگی در آن برایش بینهایت سخت شده بود لذا دیگر آقا تقی، آقا تقی گذشته نبود و این وضعیت روحی او، همه را متوجه خودش کرده بود. همه کسانی که آقا تقی را میدیدند میدانستند که این آخرین دیدارشان با او است.
مجدداً آقا تقی که دل ماندن در شهر را نداشت تصمیم گرفت به جبهه برگردد وقتی برای آخرین بار با خانواده و دوستانش خداحافظی کرد ناخواسته غمی سنگین برتمام وجود پدر و مادرش نشست و اشک داغی از گوشه چشمانشان سرازیر شد. وقتی آقا تقی در آغوش مرحوم پدرش قرار گرفت، حاج یوسف با همه وجود گریه کرد؛ آقا تقی هم دستان مهربان او را بوسید و از او حلالیت طلبید. سپس در آغوش مادر مهربانش قرار گرفت. مادر نیز همانند مرحوم حاج یوسف در حالیکه گریه میکرد او را سخت در آغوش خود فشرد. گوییا میدانست دیگر برای هیچوقت او را نخواهد دید. آقا تقی دستان پرمهر مادرش را نیز بوسید و علیرغم اینکه هیچگاه به او بیتوجهی نکرده بود از او بهخاطر عدم توجهاش عذرخواهی کرد و حلالیت طلبید و راهی جبهه شد.

تابستان بود و هوای جنوب بسیار گرم شده بود. ماه رمضان آغاز شده بود. فرماندهان جنگ تصمیم گرفتند عملیاتی را در منطقه عملیاتی طلائیه تا شملچه انجام دهند. آقا تقی که متوجه شده بود بهزودی عملیاتی آغاز میشود، یکپارچه شور و شوق شده بود و برای شروع عملیات لحظه شماری میکرد. عملیات آغاز شد. عملیاتی که آن را رمضان نام گذاشتند. عملیاتی که بعضی از مراحل آن بهخوبی پیش نرفت. در محور میانی(شمال پاسگاه زید) به دلیل وجود موانع و استحکامات مثلثیشکل و میادین گسترده مین عملیات با بنبست مواجه شد. در محور جنوبی(جنوب پاسگاه زید) که آقا تقی بههمراه دیگر یاران خود در آن منطقه وارد عملیات شده بود، توانستند با سرعتی تحسینبرانگیز همه مواضع نیروهای دشمن را در هم بکوبند و تا عمق ۳۰ کیلومتری مواضع آنها پیش روی کرده و خود را به نهر «کتیبان» در شرق اروند و کانال ماهیگیری برسانند و لشکر ۹ زرهی عراق را در هم بکوبند. در این محور نیروها به قدری به بصره نزدیک شدند که به راحتی چراغهای شهر را میدیدند لیکن وسعت منطقه عملیات موانع متعدد و مستحکم دشمن، عدم الحاق نیروهای خودی به یکدیگر در خطوط نبرد، عدم پاکسازی کامل مناطق متصرف شده از نیروهای بهجای مانده دشمن، شرایط خاص آب و هوایی منطقه جنوب در آن فصل و مقاومت و سرسختی بسیار شدید دشمن در بعضی از محورها باعث شد که تلاش نیروها به سرانجام مطلوبی نینجامد؛ لذا مسئولین و فرماندهان جنگ ادامه نبرد را به مصلحت ندانستند و فرمان توقف آن را صادر کردند و به نیروهایی که خود را به نزدیکی بصره رسانده بودند دستور بازگشت به عقب را دادند. آقا تقی هم در جمع همان نیروهایی بود که توانسته بودند تا نزدیک بصره پیشروی کنند و اکنون باید به عقب برمیگشتند. دشمن متوجه تغییر وضعیت نیروهای ما شده بود لذا هجوم بسیار سنگینی را بهسمت آنها آغاز کرد. لشکر ۱۰ زرهی عراق دیوانهوار به طرف نیروها آتش گشوده بود. نبرد بسیار سختی بود. نبرد انبوه تانکها با نیروهای پیاده. گردانی که آقا تقی در آن بود گرفتار هجوم سنگین نیروهای دشمن شده بود و دشمن تلاش میکرد آنها را دور زده و کاملا محاصره نماید. آقا تقی و تعدادی از نیروها تصمیم گرفتند به هر قیمت که شده جلوی تانکهای دشمن مقاومت و ایستادگی کنند تا سایرین بتوانند به عقب برگردند و همین کار را هم کردند دشمن از همه طرف به سوی آنها شلیک میکرد ولی آنها بدون توجه به آن هجم آتش با فریاد اللهاکبر جلوی پیش روی دشمن را گرفته بودند. دشمن از سرسختی و مقاومت جانانه آنان کلافه شده بود، آقاتقی و یارانش با همه وجود به مقابله با تانکهای دشمن پرداخته بودند، هر لحظه یکی از آن مدافعان در خون خود میغلطید و غریو اللهاکبرش خاموش میشد. وقتی آخرین نیروها به خاکریز جدیدی که بهتازگی احداث شده بود رسیدند و در آن خاکریز مستقر شدند زمانی بود که آخرین فریاد و نعره اللهاکبر هم خاموش شده بود و اینگونه شد که آقا تقی و آن تعداد محدود، جان خود را فدا نمودند تا سایر نیروها بتوانند از حلقه محاصره دشمن خارج شده، خودشان را به مواضع جدید رسانده، از نتایج و دستاوردهای آن عملیات دفاع نمایند.
اگر چه آقا تقی مظلومانه و غریبانه در آن عملیات بهشهادت رسید و جاودانه تاریخ شد و جسم پاکش نیز در منطقه عملیاتی رمضان بهجای ماند و هرگز هیچ اثری از او بهدست نیامد ولی یاد و خاطره فداکاری او درآن عملیات که منجر به حفظ جان بسیاری از هم رزمانش انجامید هیچگاه از اذهان و خاطره دوستان و یارانش زدوده نشده و نخواهد شد.
روحش شاد، یادش گرامی و نام نیکویش همواره بر تارک مبارزات خونین امت ایران اسلامی فروزان باد.
نویسنده: حمید حکیماللهی