۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

با نی‌های کانال زوجی

با نی‌های کانال زوجی

با نی‌های کانال زوجی

جزئیات

گفت‌و‌گو با ابوالفضل اسلامی درباره شب‌های سخت عملیات کربلای۵/ به مناسبت ۱۹ دی، سالروز آغاز عملیات عظیم کربلای۵

19 دی 1400
اشاره: توی جلسه فرماندهان، شهید کیان‌پور از تلاش‌های تیم شناسایی در سه روز گذشته می‌گفت. می‌گفت بچه‌هایش موانع را رد کرده‌اند، از سیم‌ خاردارها گذشته‌اند، به دژ دست زده‌اند و آن را پشت سر گذاشته‌اند. فرماندهان حاضر در جلسه نگران از تکرار شکست سختی که در کربلای۴ تحمل کرده بودند، به حرف‌های کیان‌پور گوش می‌دادند. استحکامات سنگینی که عراق در منطقه مستقر کرده بود، همه را به فکر فرو برد که آیا شکستی دیگر در انتظار نیروهای ایران است؟ هیچ‌کس برای انجام عملیات بعدی اعلام آمادگی نکرد. سردار فضلی فرمانده لشکر۱۰ سیدالشهدا هم در میان حاضران بود. حرف کیان‌پور برای او حجت بود. وقتی کیان‌پورگفت «من خودم برای شناسایی رفتم» فضلی اولین کسی بود که برای انجام عملیات اشتياق نشان داد. عملیاتی که کار سخت آن، گذشتن از دژی بود که ده‌ها کار‌شناس غربی آن را غیرقابل نفوذ می‌دانستند. کربلای۵ برای لشکری که ابوالفضل اسلامی در آن معاون فرمانده گردان و در برهه‌ای فرمانده گردان امام سجاد(ع) بود، این‌گونه شروع شد.
 
یک گردان دست‌نخورده
گردان امام سجاد(ع) در عملیات کربلای۴ باید درجزیره ‌ام‌الرصاص عمل می‌کرد، اما ترکیب گردان، دست‌نخورده و بدون تغییر به پشت جبهه بازگشت. دستور بعدی عملیات در منطقه عمومی شلمچه بود. منطقه‌ای که لشکر۱۰ سیدالشهدا برای عملیات در آن، امتیاز‌هایی داشت. امتیاز اول استقرار عقبه این لشکر در منطقه بود. توپخانه این لشکر برای کربلای۴ در همین زمین مستقر بود و فقط کافی بود سر توپخانه را بچرخانند و امتیاز دوم، وجود خط پدافندی لشکر بود. ابوالفضل اسلامی می‌گوید: ما نیاز به تحرک زیادی نداشتیم و این فقط به خاطر همین دو امتیاز بود. نوزدهمین شب دی ‌ماه سال ۱۳۶۵ رسید. دو گردان از لشکر۱۰ سیدالشهدا یعنی گردان‌های حضرت علی اکبر(ع) و حضرت زینب(س)، گردان‌های غواص بودند و گردان امام سجاد(ع) گردان احتیاط.
در آن شب پر از نگرانی، هر دوی این گردان‌ها زمین‌گیر شدند و به دژ نرسیدند. خیلی زود دستور حرکت به گردان امام سجاد(ع) رسید. اسلامی می‌گوید: گردان باید خودش را به جاده آنتنی در نوک پنج‌ضلعی که منطقه عملیاتی ما بود می‌رساند. این در حالی بود که لشکر۳۱ عاشورا که باید سمت راست ما را پوشش می‌داد موفق نشده بود، ۱۹فجر و ۵نصر هم نتوانسته بودند تا ساعت ۴ بامداد به دژ نفود کنند. این به دلیل عدم آمادگی نیرو‌ها یا شناسایی نادرست نبود؛ دشمن آن شب صددرصد هوشیار بود و از عملیات ما خبر داشت. نیرو‌ها باید از شش کیلومتر آب می‌گذشتند؛ آبي که امکان غواصی درآن نبود و با قایق هم نمی‌شد از آن گذشت. سیم‌های خاردار تمام منطقه را پوشانده بود. استحکامات دشمن سنگین بود و همین باعث زمین‌گیرشدن نیرو‌ها می‌شد.
با وجود این‌ها، گردان امام سجاد(ع) به دژ مستحکم عراق رسید. ابوالفضل اسلامی می‌گوید: ما از پهلو به دژ زدیم و وارد کانال شدیم. یک کیلومتر از دژ را بدون تلفات آزاد کردیم. یادم است که شهید کشاورز فرمانده گروهان مؤمنین و شهید کشمیری سرستون بودند و بدون هیچ درگیری در کانال پیش می‌رفتند. آن شب در یک ساعت و نیم اول، دو کیلومتر و نیم از دژ را آزاد کردیم.
بچه‌ها پیش می‌رفتند و توی سنگر‌ها نارنجک می‌انداختند و پاکسازی‌شان می‌کردند. یکی از این سنگر‌ها زاغه مهمات‌ عراق بود. به محض این که نارنجک توی سنگر افتاد انفجار مهیبی آسمان تاریک منطقه شلمچه را روشن کرد. این اشتباه سهوی، کار گردان امام سجاد(ع) را یک ساعت عقب انداخت. گردان دیگر نمی‌توانست از آن راه به پیشروی ادامه دهد. ابوالفضل اسلامی می‌گوید: نمی‌توانستیم سمت سنگرهای نونی برویم. از کانال بیرون زدیم و آمدیم روی جاده عراقی‌ها که پر از خاکریزهای مقطع بود و خط دوم دژ. در‌‌ همان حین یکی از تیربارهای عراق آتش کرد. به آرپی‌جی‌زن‌مان شهید نمکی گفتم: تیربار رو بزن! بلند شد، اما تیری خورد توی سینه‌اش و افتاد.‌‌ همان جا دو تا تیر هم به دست من خورد. کشیدیم عقب و دسته بعدی گردان ما وارد عمل شد تا توانستیم سه تا از خاکریزهای مقطع را آزاد کنیم. تنها اشتباه ما در آن شب این بود که باید سنگری را که منفجر شده بود دور می‌زدیم و به راه‌مان در کانال ادامه می‌دادیم، اما از کانال بیرون آمدیم. به هرحال ما تا ساعت ۱۱ ظهر توانستیم پنج‌ضلعی را آزاد کنیم. گردان‌هایی هم که توی آب‏ گیر کرده بودند به کمک ما آمدند. این پنج‌ضلعی سرپل بزرگی برای عملیات کربلای۵ بود که افتخار تأمین آن به لشکر۱۰ سیدالشهدا رسید.
گردان امام سجاد(ع)، ۳۴۲ نیرو داشت که در مرحله اول عملیات کربلای۵ تنها ۱۲ نفر تلفات داد. ابوالفضل اسلامی دراین‌باره می‌گوید: این تلفات کم، فقط یک دلیل داشت و آن هم این بود که ما از پهلو به دشمن زدیم. گردان‌های دیگر که از روبه‌رو با دشمن مواجه شدند، زمین‌گیر شدند چون تیربار عراق که سرش از یک سنگر مسقف بیرون آمده بود می‌توانست یک محدوده خاص را با یک ارتفاع خاص بزند و چپ و راستش بسته بود. با آن حمله، شاید ۵۰ درصد نیروهای عراقی فرار کردند چون فکر نمی‌کردند ما از پهلو به آن‌ها بزنیم. از ساعت ۱۱ به بعد وارد معرکه جدیدی شدیم. لشکر۵ نصر و ۲۷ هم آمده بودند. می‌خواستیم از نوک کانال ماهی به جناح چپ برویم ولی آتش سنگین دشمن تلفات زیادی از ما گرفت. شهید کیان‌پور را‌‌ همان‌جا از دست دادیم و شهید آجرلو فرمانده گردان علی اصغر(ع) هم‌‌ همان جا شهید شد. بعد از این مرحله ما برگشتیم عقب و بعد از سه چهار روز برای مرحله دوم عملیات آماده شدیم.
 
نفوذ در قلب کانال ماهی
لشکر۱۰ سیدالشهدا در مرحله دوم به دلیل محاصره گردان المهدی شرایط سختی را می‌گذراند. این گردان در محاصره نیروهای عراق قرار گرفت و تنها سه نفر از نیرو‌هایش توانستند با زدن به آب برگردند عقب. گردان‌های دیگری از این لشکر وارد عمل شدند تا گردان المهدی را از محاصره نجات دهد، اما فایده‌ای نداشت. عراقی‌ها در ‌‌نهایت، مجروح‌ها را با تیر خلاص به شهادت رساندند و باقی  را به اسارت گرفتند.
در مرحله تکمیلی، گردان امام سجاد(ع) و گردان حضرت علی اصغر(ع) وارد عمل شدند. ابوالفضل اسلامی می‌گوید: قبل از این مرحله، منطقه عملیاتی ما را سه بار عوض کردند. کم‌تر از یک ساعت به انجام عملیات مانده بود که منطقه عملیاتی گردان امام سجاد(ع) نهایی شد. قرار بود گردان حضرت علی اصغر(ع) جلو‌تر از ما حرکت کند. فاصله نقطه رهایی ما در کانال ماهی تا خاکریزی که باید روی آن با بچه‌های لشکر۲۵ کربلا دست می‌دادیم ۵۰۰ متر بود.
گردان حضرت علی اصغر(ع) پیشتاز بود. وقتی ۳۰۰ متر را جلو رفتند، اطلاع دادند که نوبت پیشروی ماست. ما حرکت کردیم. مثل شب اول عملیات، ارتفاع کانال از خط ما بالا‌تر بود و ما نمی‌توانستیم بیرون را ببینیم. باران نم‌نم می‌بارید. پای راست من مصنوعی بود. با طناب آن را بسته بودم و محکم با دست گرفته بودم که درنیاید. حرکت توی کانال خیلی سخت شده بود. گروهان‌ها حرکت می‌کردند و یکسره می‌رفتند؛ به قول معروف گازش را گرفته بودیم. آن شب ما حدود سه کیلومتر در کانالی که شب گذشته حاضر بودیم برای هر یک مترش یک شهید بدهیم، بدون تلفات پیشروی کردیم. با بی‌سیم به بهادری که جلو‌تر بود به زبان اشتهاردی گفتم: کجا می‌رید؟ بایستید! رفتم سرستون. احمد فیضی پیک گردان بود. بلندش کردیم تا ببیند بیرون از کانال چه خبر است و کجا هستیم. احمد گفت: رسیدیم به کانال زوجی! باورم نمی‌شد. گفتم خودم باید ببینم. بچه‌ها کمکم کردند. رفتم بالا و دیدم نی‌های کانال زوجی با باد آرامی که می‌آمد، زیر نم باران تاب می‌خورند و یک کیلومتر از سه راه شهادت جلو‌تر هستیم. ترسیدم. سریع به فرمانده بی‌سیم زدم. حسین پروین؛ قائم‌مقام لشکر روی خط بود. باورش نمی‌شد. گفت: حرف بیخود نزنید. گفتم: بابا! ما از سه راه شهادت گذشتیم.
این سه راه جایی بود که عراق اگر پشه رد می‌شد آن را می‌زد. گفت: نه شما توجیه نیستید و نمی‌دونید کجایید. من الان می‌گم از خاکریز منور بزنند تا بفهمید. منور را زدند و دیدیم که دو کیلومتر عقب‌تر از ما آسمان روشن شد. گفتم: ما جلو‌تر هستیم! باز هم باور نکردند. شهید جعفر محمدی را فرستادند تا موقعیت ما را تأیید کند. محمدی افتاد توی کانال تا عاقبت به ته ستون نیروهای ما که به ردیف توی کانال نشسته بودند رسید. خلاصه حسین پروین باورش شد که ما آن‌جاییم. در‌‌ همان گیرودار از قرارگاه تماس گرفتند. خود آقامحسن آمده بود روی خط. گفت: من پدربزرگم. به من بگید کجا هستید. من باور نمی‌کردم. حسین پروین گفت: خود آقامحسن است! خلاصه با آقامحسن هم حرف زدیم و ایشان گفت که بمانید ما یک گردان کمکی می‌فرستیم. ما نیم ساعت منتظر گردان کمکی ماندیم.
این گردان کمکی به گردان امام سجاد(ع) نرسید. ساعت نزدیک ۴ صبح بود که حسین پروین قائم مقام لشکر۱۰ به فرمانده گردان امام سجاد(ع) دستور بازگشت داد. پیام این بود: برگردید به موضعی که باید در آن عملیات می‌کردید و با بچه‌های لشکر۲۵ کربلا الحاق کنید. اسلامی دوباره برای پروین توضیح می‌دهد که: می‌دونی ما کجاییم؟ اما دستور قائم‌مقام لشکر یک کلام است. باید برمی‌گشتند. اسلامی می‌گوید: به سرستون گفتم تا به بچه‌ها بگوید به عقب برگردیم.
بچه‌ها پیغام را آرام به نفر پشت سرشان گفتند و بعد همه برگشتیم. وقتی عقب می‌رفتیم یک جیپ عراقی را دیدم که از روی کاپوتش بخار بلند می‌شد. معلوم بود که کاپوت گرم است. انگار این جیپ در خط تردد می‌کرده. تعجب کردم که چطور عراقی‌ها ما را ندیده‌اند. اصلاً نمی‌دانم آن شب چه کسی سرستون را گرفته بود و ما را پیش می‌برد. هنوز هم درباره آن لحظه و آن پیشروی هیچ توجیهی ندارم. ما به خاکریزی که موضع اولیه‌مان بود برگشتیم و برای الحاق با بچه‌های لشکر۲۵ تلاش کردیم. در اقدام بعدی دوباره‌‌ همان منطقه عملیاتی به گردان‌های لشکر۱۰ سیدالشهدا واگذار شد.
 
صحبت با پدربزرگ
بعد از پذیرش قطع‌نامه، ابوالفضل اسلامی، محسن رضایی فرمانده سپاه وقت را که در خط پدافندی شلمچه رفت و آمد می‌کرد دید و با او درباره آن شب و پیشروی گردان امام سجاد(ع) صحبت کرد. محسن رضایی به خوبی آن اتفاق مهم را در ذهن داشت. از او پرسیده بود که چرا توی گردان نمانده است؟ و اسلامی توضیح می‌دهد که در شرایطی که ارتباط با محسن رضایی دیگر برقرار نشده بود، مجبور به اطاعت از دستور قائم‌مقام لشکر شده.

نویسنده: مهران علی یاری

مقاله ها مرتبط