۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

از عالم رویا

از عالم رویا

از عالم رویا

جزئیات

از زبان زکیه اهوازیان مادر شهید علی هاشمی/ به مناسبت درگذشت مادر بزرگوار سردار شهید علی هاشمی

28 مرداد 1402
شهید علی هاشمیروستای پدری خانواده ما روستای مویلحه در بیست کیلومتری اهواز بود. بعد از ازدواج به اهواز آمدیم. علی فرزند اول ما بود که در شهریور ۱۳۴۰ در خانه‌ای در محله عامری اهواز و در همسایگی علی‌بن‌مهزیار درست در طلوع آفتاب به دنیا آمد. نامش را برادرشوهرم انتخاب کرد. قبل از تولد علی در عالم رویا دیده بود که انسان بزرگی به خانه ما آمده و می‌گوید: شما صاحب فرزندی به نام علی خواهید شد. پدرش هم گفت: اگر فرزندم پسر بود، نامش را علی می‌گذارم. علی دوران کودکیِ سختی داشت. واقعا با سختی بزرگ شد. آن‌وقت‌ها در یک اتاق اجاره‌ای زندگی می‌کردیم. درآمد پدر علی کم بود، اما حلال.
شوهرم آقاقاسم(به زبان محلی جاسم) از آن مردهای عرب خوش‌اخلاق بود. اهل کار و تلاش و رزق حلال. همۀ صاحب‌کارها می‌گفتند که جاسم دستش پاک است، حلال و حرام را اهمیت می‌دهد، کار را درست انجام می‌دهد و...
وقتی علی به دنیا آمد، پاهایش کج بود. خرج دوا و درمانش خیلی زیاد می‌شد. برادرم پولش را داد تا دکتر پایش را عمل کند. چهارده روزه بود که پایش را شکستند و دوباره گچ گرفتند. سنگین شده بود و حمام بردن و جابه‌جا کردنش سخت بود. با این همه، علی خیلی صبور بود.
یک‌بار وقتی برادرم در شمال به دیدن ما آمد و وضعیت ما را دید به پدر علی اصرار کرد که برگردید اهواز. با نداری می‌شد ساخت ولی با غربت و تنهایی نمی‌شد. بالاخره بارمان را بستیم و دوباره برگشتیم اهواز. با قرض و کمک اقوام، پدر علی ماشینی تهیه کرد و با آن مشغول به کار شد.
***
شهید علی هاشمیعلی کار می‌کرد تا روزی یک تومان بیاورد برای خانواده. در دوران دبستان، روی سینی زولبیا و بامیه می‌گذاشت و می‌فروخت. برای خودش لباس نمی‌خرید. همیشه آن‌چه را که داشت مرتب و تمیز نگه‌می‌داشت. یک‌بار برای مدرسه‌اش کت خریدم، اما علی آن را نپوشید. به من گفت: مادر، برایم لباس معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچه‌ها یتیم‌ هستند و خیلی فقیرند. دلم نمی‌آید من لباس نو بپوشم و آن‌ها نداشته باشند.
آن زمان مردم خیلی فقیر بودند. گاهی زن همسایه من را صدا می‌‌زد و می‌گفت: ننه علی، پول داری به‌ام قرض بدهی؟ با صدای آهسته می‌گفت: بچه‌هایم گرسنه‌اند. علی شاهد همه این محرومیت‌ها بود.
برای یادگیری دفاع شخصی و هنرهای رزمی پیش علی نظرآقایی[که بعدا شهید شد] می‌رفت و تمرین می‌کرد. خیلی از بچه‌های حصیرآباد، علی را به عنوان الگوی خودشان قبول داشتند. او رهبر بچه‌های محل بود. محله‌ای شلوغ که صدها نوجوان داشت. کسانی که اکثرشان اکنون در بهشت‌آباد اهواز آرمیده‌اند.

مقاله ها مرتبط