۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
دست نوازش امام مهربان
دست نوازش امام مهربان

دست نوازش امام مهربان

جزئیات

روایت زندگی شهید احمد یاری‌شالی / به‌مناسبت هجدهم اردیبهشت سالروز شهادت شهید احمد یاری‌شالی سال۱۳۶۱

18 اردیبهشت 1404
اشاره: هزاران انسان فداکار و آگاه، با درک صحیح از موقعیت و شناخت نیاز زمان در عملیات پیچیده بیت‌المقدس شرکت کردند که نتیجه آن شکل‌گیری حماسه تاریخی و ماندگار فتح خرمشهر بود. بزرگداشت اینگونه حوادث، وسیله‌ای برای تجدید حیات ملی و آسان کردن راه عزت و عظمت ملت ایران محسوب می‌شود. عشق به ارزش‌ها و آرمان‌‌های الهی و اسلامی، کشته شدن در راه خدا را به کام هر انسان با ایمانی، شیرین می‌کند و همین ایمان آگاهانه است که در میدان‌های گوناگون، انسان را به روشن‌بینی می‌رساند و هر ملتی که چنین ایمان‌های برجسته‌ای را در خود به‌وجود آورده باشد شکست‌ناپذیر خواهد شد.
گوشه‌ای از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده‌ها و رزمندگان عملیات بیت‌المقدس

احمد یاری‌شالی یکم فروردین‌۱۳۳۹، در روستای شال تابعه شهرستان بوئین‌زهرا در استان قزوین در خانواده‌ای مذهبی به‌دنیا آمد. پدرش مشهدی‌اصغر کشاورز بود و با سختی زندگی می‌‌گذراند. او که سه پسر و یک دختر از خدا به امانت گرفته بود در اثر کهولت سن وقتی فرزند کوچکش احمد دوازده سال داشت به رحمت خدا رفت. همه بچه‌ها سرو‌سامان گرفته بودند و حالا همین نوجوان خانه‌ مش‌اصغر نان‌آور خانه شده بود.
احمد و مادرش سکینه‌خانم که زن مؤمنه و باخدایی بود تنهایی‌های خود را کنار هم پر می‌کردند. سکینه خانم بی‌سواد بود، اما سوره‌هایی از قرآن را از بَر داشت و آیه‌ها را با صوت خوش می‌خواند. سکینه بعد از فوتِ مش‌اصغر در همان خانه قدیمی‌ در کنار خانواده‌ همسرش در یکی از اتاق‌های کوچک اطراف حیاط زندگی می‌کرد. وضعیت زندگی و بالا و پایین‌های‌ آن‌ها شبیه هم بود با این تفاوت که مش‌سکینه، مونس و همدمش را از دست داده بود و سختی زندگی را بیش‌تر به دوش می‌کشید. بچه‌ها توی حیاط بازی می‌کردند و در کودکی خود فارغ از دنیای بزرگ‌ترها روز‌های خوشی را کنار هم می‌گذراندند. پسر‌ها توی حیاط دنبال هم می‌دویدند و به سر‌و‌کله هم می‌پریدند. احمد پسر آرام و محجوبی بود. بیش‌تر از پسرها مادر را همراهی می‌کرد. مشهدی‌سکینه به‌جز احمد دو پسر هم داشت. پسر بزرگش کارگر ساده بود و با دستمزد اندک به سختی زندگی را می‌گذراند.
احمد سال۱۳۴۳، در مدرسه شرکت نفت درس می‌خواند؛ دانش‌آموز منظم و مسئولیت‌پذیری که نظم و متانت و مظلومیت، شخصیت او را جذاب‌تر می‌کرد. پسری درد فقر را کشیده و پدر ندیده که حرام و حلال مال برایش مهم بود و چشمداشتی به مال دیگران نداشت. این را حاج‌علی خواهرزاده احمد می‌گفت
«وقتی از باغ اهالی رد می‌شدیم شیطنت مرا می‌‌فهمید و می‌گفت به مال کسی دست نزنی! حرامه! دنیای دیگری هم هست که آن‌جا حسابرسی می‌‌کنند.»
تا دوم راهنمایی درس خواند. حال‌و‌روز زندگی‌ آن‌ها خوب نبود و احمد به‌‌ناچار درس و مدرسه را رها کرد. شغل مردم عادی که مثل خانواده احمد باغ و درآمدی نداشتند کار در کوره آجرپزی شال بود. بعد از نماز صبح راهی جاده‌های کوره ملی می‌شد و غروب آفتاب بر‌می‌‌گشت. شاید گمان می‌‌کردی احمد به کار مشغول است و از دنیا چیزی نمی‌‌داند، اما او اتفاقات اطراف خود را به‌خوبی رصد می‌‌کرد.
**
سال۱۳۵۷، با وجود سختی زندگی، به فرمان امام در تمام راهپیمایی‌ها شرکت ‌کرد. بعضی‌ها گذر تاریخ را ندیده و نشناخته‌ بودند و فقر را بهانه می‌کردند و سرگرم امرار معاش خود بودند.
وقتی امام خمینی به ایران آمد، احمد برای دیدنش به تهران رفت. از میان جمعیت عبور کرد خودش را به امام رساند و دستش را بوسید. امام دستی بر سر احمد کشید و با دعایی او را بدرقه کرد «خداوند حافظ و نگهدار شما باشد.»
عشق اسلام و نور حرف امام منشأ اصلی همه فعالیت‌هاش شد. رساله امام را می‌خواند و می‌گفت در مسیر بندگی به راهنما نیاز داریم. سال‌۱۳۵۹، برای خدمت سربازی ثبت‌نام کرد. سال۱۳۶۰، برای خدمت سربازی وارد لشکر‌۱۶ زرهی ارتش قزوین شد. آن روز با چند تا از همشهری‌ها برای اعزام به تاکستان رفتند. آموزشی را در پل‌دختر گذراند و راهی شوش دانیال شد. یکی دو بار هم آمد مرخصی.
اعزام دوم‌ او سال۱۳۶۱ بود، حکم‌ علی برادر بزرگ‌تر احمد برایمان گفت
«سر کوره آجرپزی مشغول کار بودیم. دشمن به آبادان و اهواز حمله کرده بود. احمد هر سه ماه به مرخصی می‌آمد. یک روز مانده به اتمام مرخصی، مادرم اصرار داشت احمد بماند و می‌گفت از دیدنت سیر نشدم. احمد که می‌دانست عملیاتی در پیش است به جمله‌ای بسنده کرد که جبهه نیرو می‌خواهد. بعد از رفتن احمد شبی خواب دیدم پدر مرحومم آمده و دم در ایستاده، سراغ احمد را می‌گرفت. گفت امانتی را برایم بفرست منتظرم. نگران از خواب بیدار شدم...»
***
مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس بود. ارتش و سپاه باهم وارد عملیات شده بودند. درگیری سختی زیر آتش ناجوانمردانه دشمن بعثی در گرفت. هرجور بود باید خرمشهر آزاد می‌شد. ارتش وارد عملیات شده بود و به همین‌خاطر بچه‌های همشهری احمد را ندیده بودند تا هفده اردیبهشت. یکی از هم‌سنگران و همشهری‌ها تعریف می‌کرد‌
«در شب عملیات و درگیری شدید که صدای بچه‌ها و گپ‌و‌گفت‌شان می‌آمد. در آن تاریکی صدایی برایم آشنا آمد؛ احمد بود. صدا زدم احمد یاری‌شالی! تویی؟ گفت بله.
برای استراحت و تجدید قوا وارد سنگر شدیم. بچه‌ها هوای روضه داشتند. احمد هم گاهی مداحی می‌کرد. شروع کرد ذکر ارباب گرفتن و مدح شش‌ ماهه حسین که دلش را سوزاند. شب آخری بود که دیدمش. صبح خبر پیچید که احمد یاری‌شالی با اصابت تیر قناسه به گلو شهید شد. خوشا به دل سوخته‌ای که تو را به وصال می‌رساند.»
***
«چند روز بود برای شهر شهید می‌آوردند. رحیم الهی، مهدی سربوته و... دلم بعد از آن خواب آرام‌و‌قرار نداشت. گفتند نامه از احمد آوردند. سواد نداشتم اما ته دلم مطمئن بودم تلگراف خبر شهادت احمد است. از طریق تلگراف خبر شهادتش به شال رسید.»
حالا دیگر مش‌سکینه بود و داغ احمد و صدای حزینی که می‌خواند‌ الرحمن و علم القرآن... برای دل شکسته مش‌سکینه قرآن تنها ملجأ و پناه بود. احمد کنار یاران شهیدش در مزار شهدای شال آرام گرفت. پسرک خانواده فقیری که نور دلش و دست نوازشگر امام مهربان، آن پیر جماران عاقبت‌به‌خیرش کرد. مش‌سکینه در شهادت فرزندش نگرانی و پشیمانی از خود بروز نداد. شکرگزار بود. اندک حقوق ماهیانه بعد از شهادت احمد را برای افراد مستمند و مبلغی هم برای شهید و پدرش خیرات کرد. او چهره‌ای نورانی و خنده‌رو داشت و تا پایان عمر نود ساله‌اش به پاکی و ایمان زبانزد بود. یک ساعت قبل از مرگ، همه را صدا زد و حلالیت طلبید. وصیت کرد که نماز قضا ندارد و حقی از مردم ضایع نکرده. شوق دیدار احمد دل کندن از دنیا را برایش آسان کرده بود.

وصیتنامه شهید
می‌ترسم لبیک ما پیش خدا پذیرفته نشود!
اگر ما به ندای امام لبیک گفتیم و شهید شدیم، می‌ترسم لبیک ما پیش خدا پذیرفته نشود؛ ولی راهی را که ما انتخاب کردیم، همان راه حسین(ع) و راهی را که امام انتخاب کرده، همان راه محمد(ص) و علی(ع) است. مادرم! تو آرزو داشتی مرا داماد کنی، ولی دامادی ما روزی است که دست اجانب را از مملکت خود کوتاه کنیم و به کربلا برویم و اگر قسمت نشد، لااقل شهادت را نصیب ما کُند تا‌این‌که حسین(ع) برای ما حجله‌ دامادی بزند.
احمد یاری‌شالی

نویسنده: بنت‌الهدی عاملی


مقاله ها مرتبط