۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

حاجی صلواتی

حاجی صلواتی

حاجی صلواتی

جزئیات

مصاحبه با فرزند حاج اسماعیل شیخ‌حسین/ به بهانه ۲۷ رجب، مبعث رسول اکرم صلوات‌الله‌علیه

19 بهمن 1402

- جناب شیخ حسین بفرمایید پدرتان در دوران قبل از انقلاب چه فعالیت‌هایی داشتند؟
تا آنجایی که من از دوران کودکی تا زمانی که ایشان در قید حیات بودند به یاد دارم ایشان فردی مذهبی و مقید به اصول اسلام و دین بودند و به دلیل زندگی در محله مذهبی و انقلابی تهران ایشان با آیت‌الله سعیدی بسیار مراوده داشتند و به نوعی می‌توان گفت: از مریدان این مرد بزگوار و انقلابی بود. پدرم بیشتر اوقات خودشان را با آیت‌الله سعیدی در مسجدی که خود آیت‌الله سعیدی در محله ما بنا کرده بودند می‌گذراند... پدر من به دلیل روحیه مذهبی و اعتقادی که داشتند در زمان شکل‌گیری انقلاب اسلامی با توجه به شغلی که داشتند می‌شود گفت به نوعی فعالیت اقتصادی می‌کرد به این صورت که زمانی که مردم علیه رژیم شاه به خیابان‌ها می‌ریختند و به دلیل اعتصابات کارخانجات شرایط شغلی و پولی مردم مناسب نبود پدر هم نه تنها خودشان مایحتاج مردم را ارزان از بازار به آن‌ها می‌‌رساند بلکه، دوستان و هم‌ صنفی‌های خودشان را هم به این موضوع تشویق می‌کردند، من به یاد دارم ایشان گاراژ یکی از دوستانش را که در محله تیر دوقلو تهران بود تبدیل به میدان تره و بار کرده بود و همه ارزاقی که مردم به آن احتیاج داشتند مثل میوه، برنج، گوشت و ... خیلی ارزان و بدون سود به مردم عرضه می‌کردند.

- چطور شود که پدرتان با توجه به شرایط سنی که داشتند به جبهه اعزام شدند؟
با شروع جنگ عراق علیه ایران ایشان با توجه به دستور امام(ره) مبنی بر این‌که مردم نگذارند میدان‌های مبارزه خالی بماند و دستور جهاد صادر کردند پدرم ابتدا به همراه تعداد از کسبه و بازاری‌های تهران برای دیدن مناطق جنگی غرب و روحیه دادن به رزمنده‌ها رفتند که ایشان در این دیدار متوجه کمبودهای موجود شده بودند و وقتی به تهران برگشتند بصورت داوطلبانه کمک‌های مردمی را با کمک خود مردم جمع‌آوری می‌کردند و خودشان به جبهه می‌بردند. یک خاطره جالب که من از پدرم به یاد دارم این بود یک روز پدر برای خرید مایحتاج خانه به بازار رفته بودند. برگشتن پدر خیلی طول کشید. ما هم نگران بودیم که شب تماس گرفتند و گفتند: من صبح آمدم میدان خرید کنم که چند تا کامیون هندوانه عازم جبهه بود من هم همراه‌شان به جبهه آمدم.

- چطور شد که ایده احداث ایستگاه‌های صلواتی توسط پدرتان مطرح شد؟
پدرم یک‌بار به جبهه سرپل‌ذهاب رفته بودند. آنجا احساس کرده بودند ما بین خط مقدم و پشت خط احتیاج به پایگاهی هست که وقتی رزمنده‌ها اعزام می‌شوند یا این‌که برای مرخصی برمی‌گردند ممکن است با مشکلاتی مواجه ‌شوند که نتوانند به شهر بروند همین باعث شد پدر پایگاهی ایجاد کنند که بتواند به رزمنده‌ها سرویس بدهند و رزمنده‌ها بتوانند آنجا استراحت کنند با کمک مردم مقدمات کار فراهم شد. کمک‌های مردمی که جمع می‌شد حاج‌آقا آن‌ها را می‌برد خط و چادرهای صلواتی را برپا می‌کرد.

- ایستگاه‌‌های صلواتی که برپا می‌شد بیشتر کجا بود و آن‌جا چه خدماتی به رزمنده‌ها ارائه می‌شد؟
ایستگاه‌های صلواتی با توجه به منطقه‌ای که حاجی می‌رفت یا توی مدرسه‌ها برپا می‌شد و یا توی چادرها به این صورت که توی جنوب به دلیل گرم بودن هوا توی چادر برپا می‌شد و بیشتر چیزهای خنک مثل شربت و هندوانه به دست رزمنده‌ها میدادند ولی توی غرب ایستگاه‌های صلواتی بیشتر توی مدرسه‌هایی که سر راه بود راه‌اندازی می‌شد و بیشتر هم آش و سوپ و غذاهای گرم به رزمنده‌ها می‌داد. کم‌کم که شرایط مالی و کمک‌های مردم بیشتر شد حمام صلواتی هم راه‌اندازی شد

- از این ایستگاه‌های صلواتی خاطره‌ای هم دارید که برای ما بگویید.
بله، توی ارتفاعات هزار قله کردستان به خاطر این‌که یک پل ارتباطی را آب برده بود چهار روز بود که به رزمنده‌ها آب و غذای سالم نرسیده بود آن‌ها توی این چهار روز از برف و گیاهانی که توی منطقه بود تغذیه کرده بودند بعد از این‌که پل را دوباره درست کردند غذا و لباس و آب سالم را با حاج‌آقا بالا بردیم ایشان معتقد بودند باید هر طوری هست به جبهه‌ها کمک کرد. پدر همیشه موقع کار ‌کردن صلوات می‌فرستاد و بچه‌های رزمنده به خاطر صلوات‌های پدر حاجی صلواتی صدایش می‌کردند.

- اگر بخواید گوشه‌ای از زندگی و خصوصیات اخلاقی پدر را به عنوان الگو برای جوانان مثال بزنید، چه می‌گویید؟
حاجی به چیزی که خیلی اصرار داشت کار برای رضای خدا و پیوند با امام‌حسین(ع) بود و همیشه خانواده را به این موضوع تشویق می‌کردند و می‌گفتند اگر کاری برای رضای خدا انجام شود مطمئناً موانع سر راهش هم کنار می‌رود و آن کار ماندگار می‌شود، می‌گفت ما هر چی داریم از امام‌حسین(ع) و خون شهداست و دوست داشت با امام‌حسین(ع) همنشین باشد و که شکر خدا همین هم شد چون مادرم یک شب پدر را خواب دیدند. پدر در خواب به مادرم گفته بود که از این به بعد پنج‌شنبه‌ها به سر مزار من نیایید. چون ما پنج‌شنبه‌ها مهمان امام‌حسین(ع) هستیم. و وقتی شما سر مزار من می‌آیید من مجبور می‌شوم از آقا جدا شوم.

- حاجی از طرف چه ارگانی به جبهه اعزام می‌شدند؟
حاجی معتقد بود که باید به جبهه کمک کرد و حرف امام نباید روی زمین بماند و می‌گفت که از هر راهی که امکانش هست باید به جبهه‌ها کمک کرد و مسئله پشتیبانی را هم مثل جنگیدن عملی مهم و باارزش می‌دانست به همین خاطر نه تنها خودشان بلکه دوستان و خانواده را به این کار تشویق می‌کرد و هر وقت احساس نیاز می‌کرد خودشان به همراه کمک‌هایی که جمع‌آوری می‌کردند به جبهه می‌رفت. در حالی که هیچ وقت برگ مأموریت نداشت و خودجوش از تهران می‌رفت و اگر برای برپایی ایستگاه‌های صلواتی نیاز به هماهنگی بود آنجا انجام می‌دادند به یاد دارم من دستم شکسته بود و نمی‌توانستم دم مغازه بایستم و حاجی چند تا کامیون خواربار جمع کرده بود و می‌خواست همراه اجناس به جبهه برود. حاجی می‌گفت خدا بزرگه شما مغازه رو بچرخون و خودشان به جبهه رفتند.

- و اما حرف آخر درباره حاجی صلواتی؟
ایشان همیشه ما را سفارش می‌کردن به پیروی از ولایت و در خط امام حسین(ع) و رهبری بودن و به جوان‌ها تأکید می‌کردند به پدر و مادر احترام بگذارند و تشکیل خانواده دادن و ذکر صلوات گفتن و قرآن خواندن...

مصاحبه : محمد هادی موید
تنظیم : فاطمه دوست کامی

مقاله ها مرتبط