یادداشت / به مناسبت ۲۹ تیر، سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸
29تیر1399
تازه اذان داده بودند. در منزل را میکوفتند. خادم در منزل را که باز کرد شروع کردند به ضرب و شتم. حاجآقا خمینی دست نمازش را هنوز نگرفته بود که شتابان آمد داخل حیاط و گفت: روحالله خمینی من هستم با آن بندهخدا چکار دارید؟ نگذاشتند نماز صبحش را بخواند لااقل. ساواکیها سوار ماشینش کردند و از قم آوردند تهران. درظاهر حاج آقا، اسیر مأموران بود. اما این مأموران بودند که تا خود تهران میلرزیدند و میترسیدند. حاجآقا خمینی لبخند میزد. گفتند دارد اعلیحضرت میآید. عشرتآباد بود. چند روزی بود به خاطر دستگیری آیتالله خمینی در صبح ۱۵ خرداد مملکت به هم ریخته بود. میخواست بیاید به آیتالله خمینی بگوید دیگر تمامش کند. آمد داخل سلول. آیتالله از جایش بلند نشد. اصلاً. شاه اسلحه کمریاش را درآورد گذاشت روی شقیقه آیتالله. اما کسی که رنگ به رخساره نداشت و میلرزید خود شاه بود. اسلحه را غلاف کرد. گفت: تو چرا مثل بروجردی نیستی؟ جواب شنید: چون او حسنی بود من حسینیام. آیتالله خمینی لبخند میزد. تبعیدش کرده بودند نجف تا دور از بحران باشد و اوضاع فروکش کند. اما آیتالله کانون دوم بحران را آنجا پایهگذاری کرد. نجف برای پهلوی شده بود قوز بالاقوز. چه میخواستند چه شد. چهارده سال رژیم پهلوی هر چه کرد نتوانست حریفش شود. سال ۵۶ بود. پاییز برگریزان. خبر دادند به سید احمد که مصطفی را کشتند. احمد میخواست از پدر مخفی کند. اما پدر همه چیز را میدانست. همه گریه میکردند. اما آقا دستی به محاسن کشید و گفت: راضیام به رضای خدا. آیتالله خمینی لبخند میزد. پلیس فرانسه برای اسکورت آیتالله خمینی دو هزار نفر مأمور اسکورت تدارک دیده بود. شب اول فوریه ساعت دوازده کاروان امنیتی رسیدند فرودگاه شارل دوگل. بخش شرقی لابی فرودگاه شده بود نمایشگاهی از جنایات پهلوی. پر از عکس و پوستر. خبرنگاران دور امام را حلقه کردند. یکی پرسید: بختیار گفته هواپیما را میزند شما نمیخواهید منصرف شوید؟ امام با اعتمادبهنفس کامل گفت: این هواپیما صبح فردا سالم مینشیند ایران. امام نشست داخل هواپیما. خبرنگارانی که میگفتند هواپیما را بختیار میزند و نیامده بودند گریه میکردند. امام خمینی لبخند میزد. ... ساعت ۱۴ و ۲۰ دقیقه ۳۱ شهریور ۵۹ بود. سهتا میگ سیاه زیتونی بودند. آمده بودند کمر تهران را بشکنند. بمبها را که ریختند ششتا هواپیمای جنگنده و مسافربری خسارت دیدند و باند هم کمی آسیب دید. مردم همه هراسان بودند. یکی میگفت امریکا دوباره حمله کرده تا شکست طبس را جبران کند. یکی میگفت نیروی هوایی کودتا کرده تا تلافی شکست نوژه را در بیاورد. تهاش معلوم شد عراق حمله کرده اما نه به یک جا و فقط هوایی. حمله کرده تا کمر انقلاب را بشکند. امام پیام داد: حالا یک دزدی آمده و سنگی انداخته و رفته. فکر نکنید حالا چه شده. هر وقت مقتضی بشود قوای مسلح ما صدام را سر جایش خواهند نشاند. امامخمینی لبخند میزد. آمده بودند که بمانند. بر در و دیوار شهر نوشته بودند جئنا لنبقا. حتی خط اتوبوسرانی بصره - محمره را درست کرده بودند. خیالشان از بابت کارون راحت بود عراقیها. در مخیلهشان هم نمیگنجید قواتالخمینی از کارون رد شوند و کاری کنند کارستان. کاری که در دانشگاههای جنگ دنیا آن را برتر از استالینگراد بدانند در عنصر خلاقیت و نسبت امکانات طرفین. شهر که آزاد شد و چهارده هزار اسیر و هزاران تلفات ارتش بعث عراق شدند افتخارات سردار قادسیه، امام گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد. امامخمینی لبخند میزد. ... خزان ۶۵ بود. ماهها تدارک دیده بودند برای گرفتن شلمچه. عملیات کربلای ۴ که شروع شد نمیدانستند که لو رفته. ستون نیروی زمینی سپاه که حرکت کردند عراقیها گویی منتظر بودند، با تیربارهای ضدهوایی و دوشکا آماده بودند تا دمار از نفرهای قواتالخمینی دربیاورند و کردند آن کار را و صدها تن از نیروهای ایرانی به شهادت رسیدند. فرماندهان نیروها را عقب کشیدند. مثل عملیات رمضان ناامید شده بودند از گرفتن شلمچه. آمدند پیش امام. امام گفت بروید برای گرفتن شلمچه. همین هفته هم بروید که شما پیروز خواهید شد. و رفتند رزمندگان امام برای گرفتن شلمچه و حماسه کربلای 5 را خلق کردند. امام خمینی لبخند میزد. ... تیر ۶۶ بود. قطعنامه ۵۹۸ در شورایامنیت سازمان ملل متحد مطرح شده بود و عراق هم همان روز آن را پذیرفته بود. اما ایران نه. چرا که نه تکلیف اسرا معلوم شده بود و نه یک پول سیاه از غرامت جنگی خبری بود و نه بخشی از نفتشهر و شلمچه که در اشغال عراق بود آزاد شده بود. نیروها آماده بودند مثل همیشه تا باز هم حماسه خلق کنند و برای گرفتن بصره به عنوان برگ برنده تلاش کنند؛ اما حرف و حدیثها از داخل شروع شد. از همان تیر ۶۶ برخی ساز ناکوک زدند که سازش، سازش. حرف و حدیثها به گوش امام میرسید. همه آنها قوتقلب بود برای پیرجماران. امامخمینی لبخند میزد. تیر ۶۷ بود. هنوز خون حاجیان در مکه خشک نشده بود که ناو آمریکایی وینسنس، هواپیمای ایرباس ای.۲۰۰ ایرانایر را با دویست و نود سرنشین ایرانی و خارجی ساقط کرد. کنار همه اینها مرتب از سوی برخی سران نظامی و سیاسی پیغام و پسغام محرمانه و غیرمحرمانه میرسید که اسلحه نداریم و پول نداریم و مردم دیگر از جنگ خسته شدهاند. نامه میرسید که عراق ده برابر ما اسلحه دارد. امام آسیدعلی آقا را فراخواند. گفت قطعنامه را قبول کنید. ۲۶ تیر او نیز در نامهای به شورایامنیت چنین کرد. ۲۸ تیر وقتی هاشمیرفسنجانی این خبر را قرائت کرد و هزاران هزار رزمنده به سوی جبههها شتافتند امام پیام داد: خداوندا! تو میدانی که ما سر سازش با کفر را نداریم. قبول این مسئله برای من از زهر کشندهتر است ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم. فاطی میگفت دیگر کسی لبخند امام را ندید.