۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
بی‌باک بر فراز آسمان
بی‌باک بر فراز آسمان

بی‌باک بر فراز آسمان

جزئیات

به‌مناسبت سی‌ام تیرماه سالروز شهادت شهید عباس دوران سال۱۳۶۱

30 تیر 1404
"مدت‌هاست چیزی ننوشته‌ام. این که مدام جلوی خودم را بگیرم فلان حرف و فلان چیز را ننویسم، خسته‌ام کرده. برای همین جز گاهی و جسته‌گریخته چیزی نمی‌نویسم. من و محققی همین حالا سوار هواپیما هستیم و داریم می‌رویم سوئیس برای خرید هواپیما.
خیلی خسته‌ام. ماه‌هاست که این‌طورم. دیروز وقتی خبر انفجار دفتر حزب ریاست جمهور را آوردند، می‌خواستم سرم را بکوبم به دیوار. ده ماه از جنگ رفته و ما این همه خلبان ـ چه فرق می‌کند، کم تجربه یا کارکشته ـ را از دست داده‌ایم با هواپیماهای گران قیمتی که پودر شدند، انگار با تمام دنیا داریم می‌جنگیم. چیزهای زیادی در این دو ماهه یاد گرفته‌ام که هر کدامش را به بهای سنگینی به دست آورده‌ام. گاهی از خستگی آن قدر بی‌حوصله می‌شوم که با طفلکی مهناز هم اوقات تلخی می‌کنم. از خودم خجالت می‌کشم. وقتی این طوری خانه می‌روم تحمل کوچک‌ترین صدایی را ندارم و همه‌اش دلم می‌خواهد مهناز سکوت کند، خانه ساکت باشد و نوری به چشم‌هایم نخورد.
دلم نمی‌خواهد از سختی‌ها با مهناز حرفی بزنم. دلم می‌خواهد وقتی خانه می‌روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم. نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل مهناز هم شاد شود.
اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده‌ام. معده‌ام درد می‌کند. این اسهال و استفراغ خونی هم که دیگر کهنه شده. دکتر می‌گوید فقط ضعف اعصاب است. چه طور می‌توانم عصبی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم‌های مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل مهناز گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می‌کنند ما پرواز می‌کنیم و می‌جنگیم تا شجاعت‌های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟
کاش این سفر یک ماهه کمی حالم را بهتر کند. من می‌فهمم مهناز چقدر به یک شوهر خوب و خوش اخلاق احتیاج دارد.
باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.۱"
پس از گذشت ۲۲ ماه از آغاز جنگ تحمیلی صدام تصمیم گرفت تا میزبان کنفرانس سران کشورهای غیر متعهد شود. یکی از شرایط مهم کشور میزبان امن بودن آن به منظور برگزاری این اجلاس بود. ایران با طرح این مسئله که عراق در حال جنگ و شهر بغداد ناامن است مخالفت شدید خود را با برگزاری اجلاس در این کشور اعلام کرد اما صدام با تبلیغات وسیع توانسته بود رضایت کشورهای عضو را برای برگزاری اجلاس جلب کند و فضایی مسموم علیه ایران بوجود آورد. رژیم بعث ادعا کرده بود که حتی یک پرنده هم جرأت پرواز بر فراز آسمان بغداد را ندارد و با کشاندن خبرنگاران شبکه‌های بین‌المللی به بغداد دست به تبلیغات گسترده‌ای زده بود. در این راستا ایران هم تمام تلاش خود را برای ناامن کردن آسمان بغداد در پیش گرفت تا صدام نتواند به اهداف شوم خود در این کنفرانس دست یابد.
عباس دوران مثل همیشه پیش قدم این مأموریت شد. در این انتخاب او بی‌رقیب بود و حتی نمی‌خواست کسی به عنوان کمک همراهی‌اش کند. احساس می‌کرد با حضور کمک خلبان در این مأموریت جان کس دیگری هم به خطر خواهد افتاد. می‌دانست؛ انگار می‌دانست که برگشتی در کار نیست. در سال 59 هم اسکله الامیه و البکر را غرق کرد و در عملیات فتح‌المبین حماسه‌ها آفرید. همان شد که بعثی‌ها برای سرش جایزه گذاشتند! عباس دوران، خلبانی شجاع با ۱۲۰ ساعت پرواز در طول خدمت، سابقه‌ای درخشان که در پرونده هر خلبانی به راحتی درج نمی‌شد. نظریه‌اش این بود که اگر خلبان ترس نداشته باشد و کمی هم شانس یار او باشد عراقی‌ها نمی‌توانند او را بزنند این هواپیما تا نود درصد قابل پرواز به یک نقطه۲ safe در خاک خودی است و فرصتی برای ترک هواپیما وجود دارد.
"ساعت سه صبح است. تا یک ساعت دیگر باید گردان باشم. امروز پرواز سختی دارم. می‌دانم مأموریت خطرناکی است.
حتی ... حتی ممکن است دیگر زنده برنگردم، اما من خودم داوطلبانه خواسته‌ام که این مأموریت را انجام بدهم. تا دو ماه دیگر از این جنگ دوسال تمام می‌گذرد. من دوست‌های زیادی را در این مدت از دست داده‌ام. چه آن‌ها که شهید شدند یا اسیر و یا آن‌هایی که جسدشان پیدا نشد. کابین عقب من امروز منصور کاظمیانه. دوست داشتم این مأموریت رو تنهای تنها می‌رفتم. چون خودم داوطلب شدم، دلم نمی‌خواد جون کس دیگه‌ای رو به خطر بندازم."۳
سی و يكم تير ماه سال۶۱ آخرین روز ماه مبارک رمضان، شروع پروازی بود که هدفش شهر بغداد و هدايت‌گر جنگده‌اش عباس دوران بود. او صاعقه‌وار از سد دفاع هوایی شهر بغداد گذشت و شهر را بمباران کرد. با اصابت موشک دشمن هواپیمایش آتش گرفت. اما او با مهارت همیشگی‌اش به سمت پالایشگاه الدوره پرواز کرد و تمام بمب‌ها را بر روی پالایشگاه ریخت. قسمت عقب هواپیما در آتش می‌سوخت، این بار هم سعی کرد تا با دو دست، مستقیم، تمام موتور هواپیما را نگه دارد. اما این برای عباس کافی نبود. دلش رضایت نمی‌داد که برگردد به یک محل امن و یک فرود اضطراری عالی داشته باشد یا حداقل ۴Eject کند و به اسارت در بیاید. او می‌خواست در تاریخ ماندگار شود و مرگ با عزت را انتخاب کند. در آخرین لحظات پرواز در حالي‌كه كمك خلبانش چند لحظه پيش Eject كرده و از او جدا شده بود، با یک حرکت استشهادي جنگنده‌اش را که دیگر توان جنگیدن نداشت، به ساختمان هتل بغداد کوبید تا خیالش آسوده شود از این‌که این اجلاس لغو و ایران پیروز نهايي اين ميدان خواهد بود. این اتفاق هم افتاد. بدین ترتیب اجلاس سران غیر متعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نگردید.
بيست سال بعد در سال‌۱۳۸۱، پسر و همسرش اميررضا دوران و مهناز دليرروی، درحالی در گلزار شهدای داررحمه شيراز منتظر به خاك سپردن پيكر عزيزشان بودند كه در تابوت برگشته به وطن عباس، جز يك استخوان درشت ران و تكه‌ای از پوتين او چيز ديگری به چشم نمی‌خورد.
یاد او و دلاورمردی‌هایش برای همیشه در دل‌هایمان جاويدان خواهد ماند.

پی‌نوشت:

۱. دست نوشته شهید دوران در هشتم تیر ۱۳۶۰
۲. ايمن‌، سالم‌
۳. دست نوشته شهید عباس دوران در تاریخ ۳۱تیر۱۳۶۱
۴. خارج کردن

​نویسنده: سیده میر

مقاله ها مرتبط