۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

بچه مسجدی

بچه مسجدی

بچه مسجدی

جزئیات

گفت‌وگو با علی‌محمد عطایی برادر شهید مدافع حرم احمد اعطایی/ به مناسبت۲۱ آبان، سالروز شهادت شهید مدافع‌حرم احمد اعطایی سال ۱۳۹۴

21 آبان 1403
چهارساله بود که پسر دیگری در خانواده متولد شد. نامش را احمد گذاشتند. بعدتر وقتی بزرگ‌تر شد، با هم راهی مسجد محله می‌شدند، با هم در مراسم پنج‌شنبه‌های هیئت شرکت می‌کردند و با هم به بسیج می‌رفتند. اما احمد کم‌کم که بزرگ‌تر می‌شد، بخشندگی عجیب و غریب و مهربانی‌اش بیش‌تر نمایان می‌شد. وقتی خبر اعزام به سوریه‌اش را خودش تلفنی به برادر گفت، دیگر شنیدن خبر شهادتش، یکی از احتمالات برادر بزرگش بود‌.
در ادامه گفت‌وگوی ما با جناب آقای علی‌محمد اعطایی، برادر شهید احمد اعطایی را می‌خوانید.


بچه‌های مسجد
من علی‌محمد اعطایی، فرزند دوم خانواده هستم و از احمدآقا چهار سال بزرگ‌ترم. دوران بچگی ما به خاطر همین چهار سال، به طور کامل با هم سپری نشد، اما با هم در مسجد حضور داشتیم و با هم در مراسم‌ها شرکت می‌کردیم. بچه‌هایی که دوستان من بودند با دوره‌ دوستان احمد فرق داشتند. اگر بخواهم بگویم، احمد آقا با همین دوستانی که بچه‌های مسجد و هم‌سن‌وسال خودش بودند، در همین مسجد بزرگ شد.
همه‌ ما به مسجد امام حسن عسگری(ع) در محله خودمان، ابوذر، می‌رفتیم. یک هیئت داخلی هم در مسجد داشتیم که همگی در آن شرکت می‌کردیم. این هیئت شب‌های پنج‌شنبه، به طور هفتگی برگزار می‌شد. احمدآقا در مسجد دائما فعال بود و در کلیه کارهای بسیج از همان ابتدا، به صورت مستمر فعالیت داشت. چون وقت زیادی می‌گذاشت خب فعالیت‌های بسیاری هم به او سپرده می‌شد. هم بسیج و هم مسجد، روی او حساب می‌کردند و این حضور از همان کودکی تا آخرین ماه حضورش در ایران، قبل از اعزام ادامه داشت. در جریان بازسازی ساختمان، کلیه کارهای برق مسجد را پذیرفته بود. قبل از رفتن به سوریه یک ماه آخر را حتی گاهی شب‌ها در مسجد می‌خوابید تا پروژه برق مسجد را تمام کند و بعد راهی بشود.
یکی دیگر از فعالیت‌های مورد علاقه او، رفتن به گلزار شهدا بود. اتفاقا از طرف مسجد هم به صورت سالیانه یک ‌‌مراسم در گلزار شهدا داشتیم. به این ترتیب که ماه مبارک رمضان برای افطار به بهشت زهرا و گلزار شهدا می‌رفتیم. احمد آقا هم پای ثابت این برنامه بود و همیشه قضیه را به طوری سوق می‌داد که حتما در یکی از قطعات شهدا برگزار شود. در چندین و چند بار اغتشاشاتی که در این سال‌ها اتفاق افتاد، ایشان دائما شرکت می‌کرد و برای حفظ امنیت تمام تلاشش را می‌کرد تا جایی که چندین بار مجروح شد و حتی دست و پایش شکست.

شهید زنده
احمد آقا علاقه خاصی به رشته برق داشت و با همین علاقه هم در دانشگاه این رشته را انتخاب کرد. اما پس از چند ترم تحصیل در این رشته، به خاطر کارهای استخدامی‌اش نتوانست تحصیلش را به اتمام برساند. فعالیت‌هایش در بسیج و مسجد او‌ را به سمت پاسداری کشاند. او از همان ابتدا برای ورود به سپاه اقدام کرد و تا آخر هم حقیقتا دلش برای پاسداری از انقلاب اسلامی می‌تپید.
دوستان و آشنایان او را شهیدِ ‌زنده خطاب می‌کردند. دلیلش هم خصوصیات ویژه‌ای بود که در تمام طول زندگی‌اش داشت. همیشه دوست داشت به نیازمندان کمک کند. خصوصا درباره ‌تامین جهیزیه‌ به خانواده‌هایی که در این زمینه دچار مشکل می‌شدند کمک می‌کرد. فعالیت او در این زمینه به حدی بود که واقعا تمام هم‌وغم‌اش را می‌گذاشت.‌ سعی می‌کرد تا جایی که می‌شناسد و به اطرافیان دسترسی دارد، نگذارد کار کسی لنگ‌ بماند. سعی و تلاش خودش را می‌گذاشت و از دوست، رفیق، آشنا، همسایه و همه اطرافیان کمک می‌گرفت تا این کار را به انجام برساند و هیچ ‌وقت هم ناامید نمی‌شد. شاید این یکی دیگر از ویژگی‌های مهم او بود. اصلا ناامید نمی‌شد و پیگیری می‌کرد تا جایی که بتواند کمک‌‌حال باشد. به علاوه چند خانواده بی‌سرپرست و بد‌سرپرست هم بودند که به آن‌ها سرکشی می‌کرد.

ولایت‌پذیری
یکی دیگر از خصوصایت احمد آقا بحث ولایت‌پذیری و ولایت‌مداری بود. در بحث ولایت با هیچ‌کسی تعارف نداشت حتی با اقوام، دوستان، آشنایان و خانواده‌ خودمان. یک تابلویی روی دیوار خانه‌شان آویزان کرده بود با این جمله «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا نهد در این مکان».
یک خاطره دیگری که من از احمد آقا به یاد دارم این است که من کارهای ساختمانی انجام می‌دادم و ایشان زحمت کارهای برق را برای من می‌کشید. یک روز صبح دیدم که در مکان ساختمان مقدار زیادی استخوان ماهی هست. خب من می‌دانستم که کارگرها معمولا چنین هزینه‌ای برای خودشان نمی‌کنند. بعدها من متوجه داستان شدم. شب چهارشنبه‌سوری بوده و احمد که می‌خواسته برای خانواده خودش سبزی‌پلو و ماهی آماده کند، در یخچال را باز می‌کند و هر مقدار ماهی که داشتند آماده می‌کند. بعد هم به اندازه خانواده سه‌نفری خودشان برمی‌دارد و باقی را برای کارگرهای اهل تسنن افغانستانی ساختمان می‌برد. وقتی من سوال کردم، گفت بالاخره باید ما به عنوان شیعه علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع)، یک فرقی داشته باشیم دیگر. از نظر بحث دینی، ما باید بتوانیم خودمان را در دل همه‌ جا کنیم و بتوانیم جذب‌شان کنیم.
احمدآقا مشغله‌های بسیاری داشت. در کنار شغلش، کارهای بسیج و مسجد و البته کمک‌رسانی‌ها مانع از این می‌شد که ورزش ثابتی را به طور مستمر انجام بدهد، اما به کوهنوری علاقه داشت و زمان‌هایی که می‌توانست به کوهنوردی می‌رفت.
دفاع از حرم
به جز همسرش، هیچ یک از اعضای خانواده تا دو هفته پس از اعزام او در جریان رفتن او به سوریه نبود. می‌دانستیم به ماموریت ‌رفته است، اما پس از تماس او ما در جریان رفتنش به سوریه قرار گرفتیم. در کل یک نکته ‌را نباید فراموش کرد. احمد آقا کسی بود که حتی روز خواستگاری هم با همسرش شرط کرده بود که اگر‌ در حق مسلمانی اجحاف بشود و نیاز به حضور باشد من راهی می‌شوم. این مسئله ظلم‌ستیزی در او این‌قدر پررنگ بود که حتی با همسرش شرط کرده بود. خبر شهادت احمد را ابتدا به داماد خانواده‌مان داده بودند و بعد ایشان هم به من اطلاع داد. ما تک‌‌تک سعی کردیم ابتدا به عنوان خبر مجروح شدن مسئله را با مادر، خواهر و سایرین مطرح کنیم و بعد از اینکه چند ساعت گذشت خبر شهادت احمد را گفتیم. وقتی احمد را به ایران منتقل کردند در معراج شهدا بود. ما همگی‌مان برای دیدنش به معراج رفتیم. فکر می‌کنم دو مرتبه به معراج رفتیم و نهایتا دوشنبه ۲۱ آبان سال ۹۴ تشییع شد. اخوی بنده با سه نفر دیگر از رزمندگان فاتحین به شهادت رسیده بودند و به عنوان شهدای اربعه حلب معروف هستند. به جز احمد آقا یکی دیگر از شهدای اربعه هم از بچه‌محل‌های ما در محله فلاح بود. هر دوی‌شان را با هم در محله تشییع کردیم که بسیار به یادماندنی و شلوغ شد.

نویسنده: سپیده صفا

مقاله ها مرتبط