۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

برفراز نام‌ها

برفراز نام‌ها

برفراز نام‌ها

جزئیات

روايتي خواندنی از سردار محمداسماعيل کوثری جانشین قرارگاه ثارالله درباره سردار شهيد حاج‌قاسم سليمانی/ به‌مناسبت ۱۳دی، سالروز شهادت سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی، سال۱۳۹۸

13 دی 1403
برای چندمین‌بار بود که متن سخنرانی‌ام را بالا و پایین می‌کردم. اولین‌باری نبود که به یادواره شهدا دعوت می‌شدم، اما نمی‌دانم چرا تا اسم شهدا می‌آيد هیجان‌زده می‌شوم. شاید احساس دلتنگی است که دوباره در من جان می‌گيرد یا شاید هم بهانه‌ای که خاطرات دوستان و همرزمان شهیدم را به یاد بیاورم.
نیم ساعتی بود که توی آسمان بودیم و طبق گفته خلبان، 45 دقیقه دیگر تا رسیدن به کرمان زمان مانده بود. حواسم به نوشته‌هایم بود، اما رفت ‌و آمدهای زیاد مهمانداران به نظرم عجیب آمد. توی گوش یکدیگر چیزی می‌گفتند و با دست، یکی از صندلی‌ها را نشان هم می‌دادند. سرم را کمی بالا آوردم و نگاهی به چند ردیف جلوتر انداختم. یکی از مهماندارها کنار مردی ایستاده بود و به او گوش می‌کرد. مرد دستش را بالا آورده بود و آرام‌آرام تکان می‌داد و حرف می‌زد. انگشتر بزرگی دستش بود و انگشت وسطی‌اش کمی خم بود. به نظرم آمد او را می‌شناسم. کمی بعد که مهمانداری از کنارم رد شد، صدایش کردم و پرسیدم: «اون آقایی که روی اون صندلی نشسته، حاج‌قاسم نیست؟» نگاهی به رد دستم انداخت و سرش را به نشانه تایید تکان داد. مرا هم شناخت و گفت کمی صبر کنم تا کنارش یک صندلی برایم خالی کند. با این که چند وقت پیش حاج‌قاسم را دیده بودم، اما دلم برایش تنگ شده بود.
***
1۶ ماه از جنگ سوریه می‌گذشت که به همراه چند نماینده‌ مجلس، رفتیم لبنان. قرار بود جلسه‌ای با سیدحسن نصرالله و بشار اسد و رییس مجلس سوریه داشته باشیم. باید ابعاد جنگ سوریه را بررسی می‌کردیم و صورتجلسه‌ای برای ارايه به مجلس آماده می‌کردیم. توی همان جلسه بود که سیدحسن نصرالله گفت هفت ماه قبل، جنگ را از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بررسی کرده بودند. خودشان فکر می‌کردند کار سوریه تمام است. همه شواهد هم همین را نشان می‌داد. همان وقت بود که از حضرت‌آقا خواسته‌ بودند فکری برای این کشور و رئیس‌جمهورش کند. حضرت‌آقا هم برای‌شان پیغام فرستاده بودند که: «این‌طور نیست. هم سوریه می‌ماند و هم بشار اسد.» برای من که جنگی را دیده بودم که سربازانش نگذاشته بودند حرف امام(ره) زمین بماند و کارهای نشدنی مثل فتح خرمشهر و فاو و مجنون و مهران را عملی کرده بودند، می‌دانستم این حرف با چه نیرویی محقق خواهد شد.
بعد از آن جلسه، دل‌مان می‌خواست برویم و مناطق جنگ‌زده و خط مقدم جبهه سوریه را ببينیم، اما چون نماینده مجلس بودیم و بازدید از مناطق جنگی خطرناک بود، جز یکی دوتا از شهرهای دور از جنگ را بيش‌تر نشان‌مان ندادند. گزارش‌مان را نوشتیم، اما به نظرم هنوز کار داشت. چیزهای بیش‌تری بود که باید می‌شنیدیم. توی هواپیمای برگشت سوریه بودیم که حاج‌قاسم را دیديم. توی همان هواپیما یک جلسه غیررسمی با او گذاشتیم. اهل سخت گرفتن هیچ کاری نبود. نشستیم روی زمین و با ابعاد جدیدتری از این جنگ آشنا شدیم و گزارش‌مان را کامل کردیم. حالا دوباره با هم همسفر شده بودیم.

نویسنده: زینب پاشاپور

مقاله ها مرتبط