۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
بازی‌دراز؛ خانقاه عرفا
بازی‌دراز؛ خانقاه عرفا

بازی‌دراز؛ خانقاه عرفا

جزئیات

به یاد خلبان شهید؛ علی‌اکبر شیرودی و حماسه‌اش / به‌مناسبت هشتم اردیبهشت، سالروز شهادت شهید علی‌اکبر شیرودی سال‌۱۳۶۰

8 اردیبهشت 1404
بعد از ظهر دوم مهر ۵۹ روز تلخی برای اهالی سرپل‌ذهاب بود. قدوم منحوس قوای لشکر شش زرهی عراق وارد شهر شده بود تا آنجا نخستین شهری از استان باختران [کرمانشاه] باشد که اشغال می‌کردند، اما شادی و سرور عراقی‌ها چند ساعت بیشتر دوام نیاورد. چرا که نیروهای سپاه همدان محتاطانه و آرام آرام وارد شهر می‌شدند تا یک گوشمالی درست و درمان به بعثی‌ها بدهند. ورودی شهر یک میدان بود. میدان را دور زدند و رسیدند به انبار نوشابه‌سازی. از دور می‌دیدند که عراقی‌ها اینقدر به خودشان مطمئن هستند که برای تانک‌های‌شان هیچ سنگری درست نمی‌کردند، یعنی کماکان در آفند.
علی درویشی‌مروت و یک نفر نیروی کمکی رفتند و اولین شناسایی داخل شهر سرپل‌ذهاب را انجام دادند. نتیجه این شد که همه شهر هنوز دست دشمن نیفتاده و تمرکز نیروهای بعثی در ناحیه‌ای است که پمپ بنزین قرار دارد. حسین همدانی سردسته سپاهی‌های همدان این نتایج را با ارتش در میان می‌گذارد. ارتش هم چند نفر از خلبانان زبده هوانیروز پادگان ابوذر را به سرپل‌ذهاب رساند. علی‌اکبر قربان‌شیرودی و احمد کشوری. شیرودی که آمد هلی‌کوپتر کبری را نشاند در میدان ورودی سرپل‌ذهاب. برای رزمنده‌ها هندوانه آورده بود. حسین همدانی پرسید «هندوانه برای چیست؟»
جواب داد «آوردم بخورید و گلویی تازه کنید عزیزان.»
پس از یک جلسه توجیهی چند دقیقه‌ای از محل تمرکز قوای بعثی و استقرار تانک‌های‌شان، خلبانان پریدند در هلی‌کوپتر و رفتند سروقت بعثی‌ها. پس از یک گوشمالی حسابی از تانک‌ها، هر تانکی که سالم مانده بود فرار را بر قرار ترجیح داد و به سمت سه‌راهی قره‌بلاغ عقب‌نشینی کرد، حتی بعضی تانک‌ها به همان اندازه عقب‌نشینی هم اکتفا نکردند و رفتند عقب‌تر؛ تپه کورموش. شیرودی بس نکرد. رفت سراغ یک ستون مکانیزه بعثی که سی نفربر و خودرو و تانک داخلش بود.
هوای شهر تاریک شده بود. نه آب و نه برق. سرپل‌ذهاب شهر اشباح بود. چون شهروندان شهر را ترک کرده بودند. داخل منازل وسایل خانه و ضروریات حتی جواهرات هم مانده بود. بنده‌خداها فرصت نکرده بودند آن‌ها را جمع کنند. در خیلی از منازل هنوز ظروف پر از غذا روی اجاق‌ها مانده بود که این اوج وحشت شهروندان را نشان می‌داد. نیروهای کمکی از شهرهای دیگر حتی از قصرشیرین که خود در آستانه سقوط بود چند نفر چند نفر وارد سرپل‌ذهاب می‌شدند.
هوا که روشن شد تانک‌های عراقی باز راه افتادند سمت سرپل‌ذهاب. با پوشش توپخانه عراق تانک‌ها بالاخره اوایل صبح وارد شهر شدند و پنج‌تایشان رفتند مستقیم سروقت همان جایی که بچه‌های سپاه آنجا مستقر بودند. وطن فروش‌های قصرشیرین احتمالا پول خوبی گیرشان آمده بود که گرای چنین جایی را به بعثی‌ها دادند.
نیروهای ارتش ایران هم وارد عمل می‌شوند. سروان ادیبان نیروهایش را وارد شهر می‌کند تا به کمک نیروهای حسین همدانی و نیز عشایر منطقه، سرپل‌ذهاب را از عراقی جماعت پاکسازی کنند. هلی‌کوپترهای هوانیروز هم برای کمک آمده بودند و چند امدادگر داوطلب زن از تهران هم. درگیری خیلی سخت و خونین شده بود. ورود محمد بروجردی، اصغر وصالی، علی موحددانش و غلام‌علی پیچک جان و روحیه تازه‌ای به مبارزان بخشید. آنقدر که عراقی‌ها تصور کردند با دو لشکر تا بن دندان مسلح طرفند. عرصه بر عراقی‌ها تنگ شد و بالاخره دم‌شان را گذاشتند روی کول‌شان و از سرپل‌ذهاب رفتند، مأیوسانه.
یک ماه گذشت. آبان ۵۹ بود. عراقی‌ها دوباره هوس سرپل‌ذهاب کرده بودند این بار اول آمدند ارتفاعات بازی‌دراز را در جنوب غرب شهر گرفتند؛ اما با تلاش رزمندگان و هلی‌کوپترهای هوانیروز بخشی از آن‌ها آزاد شد. اما بخشی از ارتفاعات نعل‌اسبی بازی‌دراز که موجب تهدید منطقه از جانب عراقی‌ها می‌شد در دست‌شان ماند.
ارتفاعات صعب‌العبور بازي‌دراز با قله‌هاي بلند و شيب‌هاي تندش و نیز بريدگي‌هاي ممتد در منطقه مرزي باختران بسیار مهم بود برای دو طرف. یعنی این ارتفاعات در منطقه دست هر کسی می‌افتاد او بر منطقه تسلط كامل داشت. عراقی‌ها هم از اینجا براي ديده باني استفاده مي‌كردند. آن‌ها آمده بودند با فعاليت‌هاي مهندسي روي این ارتفاعات جاده‌سازی کرده بودند و يگان‌هاي‌شان را مستقر کرده بودند تا تسلط‌شان بر منطقه بیشتر شود.
چند ماهی گذشت. ساکنان منطقه و رزمندگان دیگر از شدت آتش توپخانه‌ها و نیز فعالیت ستون پنجم عراق به ستوه آمده بودند. آخر نیروهای زیادی با گرای ستون پنجم و آتش توپخانه عراق به شهادت رسیده بودند. از ابتدای سال شصت هم فرماندهان تمام تلاش‌شان را می‌کردند تا با یک عملیات درست و حسابی شر عراقی‌ها از منطقه کم شود.
بالاخره روز موعود پس از سه ماه کار شناسایی فرا رسید. اول اردیبشهت سال شصت. در این روز تک نمیه‌گسترده‌ای با هماهنگی ارتش و سپاه در منطقه به وجود آمد. خلبانان هوانیروز هم به فرماندهی علی اکبر شیرودی، جهنمی خاطره‌انگیز را برای بعثی‌ها به وجود آوردند. سروان خلبان فرهاد خدامرادیان از بامداد اول اردیبشهت می‌گوید ساعت چهار صبح بیداری زدند. همه دوست داشتند در اولین پرواز حضور داشته باشند. شیرودی پوشه را آورد و گفت با عرض معذرت از آنهایی که در اولین سورتی منظور نشده‌اند. شیرودی اسامی را خواند و خلبانان پس از رد شدن از زیر قرآن سمت هلی‌کوپترها رفتند.
در خود منطقه درگیری هم نیروهای زمینی نمی‌گذاشتند به عراقی‌ها خوش بگذرد. با وجود اینکه همه نیروهای ایرانی پنج گردان پیاده بیشتر نمی‌شدند. نیروهای سپاه و ارتش تحت‌امر موحددانش و سروان ادیبان حماسه بزرگی آفریدند. شهید بهشتی در بازدید از عملیات گفته بود: به عرفا بگویید عرفان، خانقاهش بازی‌دراز است. سروان ادیبان به معبودش رسید و شهادت او جان دوباره‌ای به نبرد بخشید. در این عملیات عراقی‌ها دو هزار و دویست کشته دادند و نیروهای ایرانی کاملا در تصرف ارتفاعات بازی‌دراز موفق بودند.
اما عراقی‌ها باز هم بیکار ننشستند و روز هشتم اردیبهشت با اجرای پاتک‌های سنگین موفق شدند غرب ارتفاعات را دوباره بگیرند. این یعنی تحقق نصفه عملیات. در این پاتک جنگنده بمب‌افکن‌ها هم آن‌ها را پشتیبانی می‌کردند. خلبانان هوانیروز باز هم برای مبارزه با دشمن متجاوز به فرماندهی شیرودی راهی منطقه شدند. نیروهای زرهی ارتش عراق از سمت قره‌بلاغ اقدام به پاتک کردند و شیرودی اولین داوطلبی بود که با موشک‌های هلی‌کوپترش تا این پاتک را خنثی کند. خلبان شیرودی از تعدادی تانک‌های عراقی رد شد تا تانک‌های جلویی را هدف قرار دهد. یکی از همین تانک‌ها، هلی‌کوپتر شیرودی را هدف قرار داد طوری که کابین جلو از هلی‌کوپتر جدا شد. پیکر شیرودی داخل کابین باقی ماند، اما آن یکی خلبانش یعنی آرش از هلی‌کوپتر به بیرون پرت شد و روی علف‌های بلند منطقه سقوط کرد. هلی‌کوپتر امداد با پشتیبانی هلی‌کوپتر‌های کبری وارد عمل شد و به سختی پیکر شیرودی را از هلی‌کوپتر جدا کرد.
عملیات پنج روز ادامه داشت. در این مدت بخشی از كوره موش و چند قله قراویز آزاد شد و ارتفاع ۱۱۵۰ چند بار دست به دست شد اما دشمن با ۳۵ بار پاتك مانع از تثبیت منطقه آزاد شده گردید و عراقی‌ها خودشان را در سه قله منطقه تثبیت کردند و قله‌های۱۱۵۰ و ۱۱۰۰ افتاد دست نیروهای ایرانی. تا‌این‌که در سومین مرحله از عملیات بازی‌دراز در پاییز شصت این ارتفاعات هم به تصرف رزمندگان اسلام درآمد.

نویسنده: محمد گرشاسبی

مقاله ها مرتبط