۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

این تمدن ماست!، ایرباسی شبیه اف‌۱۴

این تمدن ماست!، ایرباسی شبیه اف‌۱۴

این تمدن ماست!، ایرباسی شبیه اف‌۱۴

جزئیات

خاطرات یک تفنگدار آمریکایی از حمله به هواپیمای مسافربری ایران/ به مناسبت ۱۲ تیر، سالروز حمله ددمنشانه ناوگان آمریکایی جنایتکار به هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۷ و روز افشای حقوق بشر آمریکایی

12 تیر 1402
ماه جولای تازه آغاز شده بود. من به عنوان یکی از تفنگداران نیروی دریایی ارتش ایالات متحده آمریکا مأموریت داشتم که در ناو یو اس اس وینسنس که به عنوان یک ناو فوق پیشرفته در خلیج [فارس] مستقر شده بود به اهداف کشورم خدمت کنم.
تا جایی که به خاطر دارم، رسانه‌ها هیچ‌وقت نام خوبی از «خمینی» و «ایران» برای ما به زبان نمی‌آوردند. یادم هست یک‌بار که داشتم به منزل برمی‌گشتم، چشمم در جاده به تابلوی بزرگی افتاد که رویش عکس خمینی را زده و زیرش نوشته بودند:
«اگر می‌خواهید این مرد را شکست دهید در مصرف سوخت صرفه‌جویی کنید».
خمینی حقیقتاً برای ما یک دشمن بود، درست همان فکری که او در مورد ما می‌کرد. وقتی که آتش جنگ میان رژیم صدام حسین و نظام خمینی شعله‌ور شد، معلوم بود که ما کدام طرف هستیم. غیر از تجهیزات گسترده و پیشرفته‌ای که در اختیار اعراب بین‌النهرین برای کشتن برادران دینی‌شان در ایران می‌گذاشتیم، آواکس‌ها و ماهواره های جاسوسی‌مان انواع اطلاعات دلخواه رژیم بعث را در اختیارشان می‌گذاشتند تا علیه هر نوع اقدام آتی ایران آمادگی کامل داشته باشند.
من به عنوان یک افسر نیروی دریایی به خوبی می‌دانستم که مأموریت ما در چنین مواردی، نه حائل شدن میان عراقی‌ها و اعراب خلیج[فارس] و ایران که درگیری با ایرانی‌ها است. براساس تجربیات نظامی می‌دانستم اگر صدام در جبهه بصره شکست بخورد ما هم دیگر توان حفظ او و رژیمش را نخواهیم داشت.
وقتی روی ناو نشسته و چشم به پهنه آبی خلیج [فارس] دوخته بودم، حرف‌های فرمانده‌مان؛ سرلشکر «گریست» به خاطرم آمد؛ او می‌گفت که برای به راه انداختن درگیری میان ما و ایران، منتظر بهانه جدیدی‌ است. پیش خودم می‌گفتم این بهانه چه خواهد بود؟ موشک‌های کرم ابریشم؟ حضور ایرانی‌ها در فاو؟ یا چیز دیگری؟! زمان ثابت کرد که آن روز من اشتباه می‌کردم.
صبح روز سوم جولای ۱۹۸۸ بود. من در اتاق رادار، کنار کاپیتان ویلیام راجرز نشسته بودم . او یکی از افسرانِ با تجربه ما بود که حالا فرماندهی این ناو را برعهده داشت.
دقایقی از ۱۰ صبح به وقت محلی نگذشته بود که شیء پرنده‌ای در رادار کشتیِ مجهزِ ما نمایان شد. جانی، یکی از نیروهای رادار، به فرمانده گفت: قربان، یه پرنده توی رادار نمایان شده، علائمش نشون می‌ده که هواپیمای غیرنظامیه و احتمالاً از ایران داره می‌ره به سمت جنوب خلیج! چه کار کنیم؟
- «بزنیدش»!
لحظه‌ای از این دستور ناگهانیِ راجرز تعجب کردم، اما فهمیدم که او شوخی نمی‌کند. از امثال او چنین حرف‌هایی بعید نبود. دو فروند موشک ضدهوایی به سمت هدف شلیک کردیم. برای ما مهم نبود که بوئینگ و ایرباس در هوا باشد یا تام‌کت و فانتوم! هر هدف ایرانی برای ما ارزش زدن داشت. همان موقع فهمیدم این همان بهانه‌ای است که ژنرال گریست دنبالش می‌گشت و گرنه راجرز بی‌خود چنین دستوری نمی‌داد!
لحظاتی بعد، صدای یکی از سربازان راشنیدم که با فریاد و خوشحالی می‌گفت: « درست خورد به هدف!»
صدای هورای سربازان مرا به چند سال قبل برد؛ روزی که خودم در هلی‌کوپتر نشسته بودم و از آن بالا با تیربار، غیرنظامیان ویتنامی را می‌زدم و هورا می‌کشیدم. این چیزها برای ما عادی بود.
روزهای بعد، تصویرجنازه‌های کشته‌‌شده‌های حمله‌مان را روی دریا دیدم. درون هواپیما بچه خردسال هم بود؟! مهم نیست! اگر هدف ما پیروان خمینی باشند، بیشتر از این‌ها را هم می‌زنیم!
راجرز ادعا می‌کرد که آن هواپیمای اف۱۴، مهاجم بوده است. ادعای دروغ ما را یکی از کشتی‌های خودی‌ به نام «سایزر» ثابت کرد. سایزر که در کنار ما در آب های خلیج [فارس] حضور داشت، به پنتاگون خبر داده بود که هواپیمای غیرنظامی ایران که در رادار آنها ‌هم قابل مشاهده بوده، در حال اوج‌گیری بوده و این نشان می‌داد که هواپیما، نه جنگنده است و نه قصد حمله دارد. ما هم این را، همان لحظه‌ای که هواپیما در رادار آمد می‌دانستیم، اما تمام این حرف‌ها بهانه بود. رؤسای دولت ما و پرزیدنت ریگان از قبل چنین نقشه‌ای داشتند.
هر پیشروی به ظاهر کوچک ایران در عراق و خلیج[فارس]، زهری بود در کام ما و هم پیمانان عرب‌مان. ما باید به هر قیمتی ایران را وادار به پذیرش آتش‌بس تحمیلی‌مان می‌کردیم. اصلاً به خاطر همین وارد خلیج فارس شده بودیم. روزی هم که قرار بود به منطقه اعزام شوم حال جالبی داشتم. می‌خواستم انتقام گروگان‌های سفارت‌مان و از دست رفتن منافع بسیارمان در ایران را از خمینیست‌ها، لااقل در حد توانم، بگیرم.
ما از زدن هواپیمای مسافربری ایران، خم به ابرو نیاوردیم. هیچ‌کس ما را به خاطر جنایتی که مرتکب شده بودیم مؤاخذه نکرد که هیچ، به کاپیتان راجرز هم نشان افتخار اعطا شد. هیچ‌وقت حرفش را موقع دریافت نشان افتخار فراموش نمی‌کنم: «اگر دوباره این موقعیت (زدن هواپیما) برایم فراهم ‌شود، باز هم همین کار را می‌کنم».
من هم از سوی فرماندهی نیروی دریایی مورد تقدیر قرار گرفتم. این مزد تمام خوش‌خدمتی‌ها، یا بهتر بگویم آدم‌کشی‌هایی بود که در آمریکای لاتین و خلیج‌ فارس به نفع مقامات کاخ سفید و اربابان یهودی‌شان انجام داده بودم. مگر نه این‌که من به خاطر همین چیزها وارد ارتش آمریکا شدم. ما از قدیم با این عبارت بزرگ شده‌ایم: «هدف، وسیله‌ را توجیه می‌کند».
بنابراین اگر صد بار دیگر هم این اتفاق برایم بیافتد خم به ابرو نمی‌آورم. مهم نیست ده‌ها زن و کودک خردسال ایرانی در آن هواپیما بودند. اگر قرار باشد خمینی‌ها به خود جرئت ایستادگی در مقابل مرام و اهداف‌ ما را بدهند، ایرباس شماره ۶۵۵ که سهل است، با شهرهای‌شان هم همین‌کار را می‌کنیم! این تمدن ماست!

نویسنده: علیرضا اکبرپور

مقاله ها مرتبط