۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

او رفت تا سلمان رشدی را بکشد

او رفت تا سلمان رشدی را بکشد

او رفت تا سلمان رشدی را بکشد

جزئیات

گفت‌وگوی اختصاصی با پدرشهید (مصطفی محمود مازح) مجری اعدام سلمان رشدی/ به‌مناسبت ۲۵بهمن، سالروز صدور حکم امام خمینی(ره) مبنی بر اعدام سلمان رشدی

25 بهمن 1403

آن روزها که ما در ایران در سوگ رهبر خود میسوختیم و بر سینه وسر می کوفتیم آن ایام که در بخشهایی از لبنان جنگهای داخلی مسلمان و غیر مسلمان - و حتی مسلمان با مسلمان - جریان داشت و همه چیز در شلیک و گلوله خلاصه میشد جوانی دلسوخته که داغ امام شدیدا بر سینه اش سنگینی میکرد بر آن شد تا با اقدامی مهم هم اطاعت خویش از ولی امر و امامش را ثابت کند و هم خود به امام و مرادش بپیوندد.
آن روز بیست و پنجمین روز از بهمن ماه سال ۱۳۶۸ که ـ بر اساس برخی اطلاعات غیر رسمی نیروهای اطلاعاتی انگلستان از وجود جوانی عرب در هتلی که محل تردد سلمان رشدی مرتد ،بود، با خبر شدند و پس از دستگیری او برای اینکه خبر گسترش منفی زیادی برایشان نداشته باشد او را روی صندلی اتاق خود نشانده مقداری از مواد منفجره را به بدنش بستند و او را منفجر ساخته و به شهادت رساندند - چون براساس برخی اظهارات دوستان ،مصطفی تصاویری که تلویزیون انگلیس از اتاق مازح در آن هتل نشان داده نمایانگر مقداری مواد منفجره سالم بوده ، که نشان میداد همه مواد همراه او منفجر نشده است و فقط مقداری از آنها عمل کرده اند - تنها اطلاعیه ای در اندازه ای بسیار کوچک در میان اخبار مطبوعات ما گم شد که در آن آمده بود (جوانی که قصد کشتن سلمان رشدی را داشت ، بر اثر انفجار در هتل محل اقامت او کشته شد.)
آن روز کسی از اسم و رسم او نگفت کسی از جوان لبنانی ای که سالیان نوجوانی اش را در آفریقا سپری کرده بود ولی در همان ناکجا آباد با افکار پاک و انقلابی امام راحل آشنا شده و می رفت تا سر بر فرمان او نهد با خبر نشد و این گفت و گوی ماست با پدر او در لبنان و در خانه شان در( طیر فلسطین) که چند سال پیش توفیق دیدار حاصل شد
فکه : لطفاً برای ما از خودتان و همین طور ولادت و آغاز زندگی مصطفی بگوئید.
مازح : من محمود حسین مازح پدر شهید مصطفی مازح هستم که سال ۱۹۳۵ م (۱۳۱۴ هـ ش) در روستای طیر فلسین در جنوب لبنان متولد شدم مدتی زیاد برای کار همراه خانواده ام به آفریقا رفتیم که در (گینه کوناکری) و (ساحل عاج) زندگی کردیم و در آنجا شغل من تجارت بود. سال( ۱۹۶۸ م (۱۳۴۷ هـ ش در گینه ،کوناکری، مصطفی متولد شد. دو سال از عمرش میگذشت که آنجا را ترک کرده و به ساحل عاج رفتیم تقریباً تا اواخر عمر ،مصطفی، در آن کشور زندگی کردیم. مصطفی در سال عاج به مدرسه رفت در آنجا زبان فرانسه را فرا گرفت ولی برایش معلم خصوصی گرفتم تا عربی را که زبان خودمان بود یاد بگیرد.
سال ۱۹۸۳ م (۱۳۶۲ هـ ش) دو ماه از فصل تابستان را به لبنان آمد و در روستای خودمان طیر فلسطین ماند ولی مجدداً به ساحل عاج برگشت و تحصیلاتش را ادامه داد. سال ۱۹۸۷م (۱۳۶۶هـ ش) که خواستم به کشور خودمان برگردم ، چون به مصطفی خیلی علاقه داشتم و میخواستم که با خودم باشد، در حالی که برادرانش در ساحل عاج ماندند، ما به لبنان برگشتیم. با توجه به اینکه ده سال بود که در گینه زندگی می کردیم،لذا برای مصطفی شناس نامه گینه ای گرفتیم، و چون آن کشور مستعمره فرانسه بود، و مصطفی نیز متولد آنجا ، برایش شناسنامه فرانسوی هم
گرفتیم. البته شناسنامه لبنانی هم برایش گرفتیم. خلاصه هر طوری که بود باز گشتیم لبنان
در لبنان مصطفی همراه برخی از دوستانش که مذهبی بودند، اوقات خود را می گذراند. غالبا . هم به خانه کوچکی که بالای تپه ای در میان زمینهای کشاورزی مان هست میرفتند و با هم بحث و صحبت می کردند. او در کارهایم به من کمک میکرد و کنار دستم بود
هنگامی که او از ما خواست تا امکانات ازدواجش را فراهم کنیم خیلی خوشحال شدیم.
سرانجام دختری از همین جنوب لبنان از همسایگان اطراف خودمان را برایش خواستگاری و عقد کردیم، ولی پانزده روز بیشتر با هم نبودند که از هم جدا شدند دختر به نزد خانواده شان رفت. البته فقط عقد بودند.
فکه شما چند فرزند دارید؟
مازح : من شش پسر و دو دختر دارم که مصطفی ششمین پسر و هفتمین فرزندم بود و برادرانش الان در آفریقا و آمریکا زندگی می کنند

فکه: مصطفی به چه زبان صحبت می کرد؟ مازح : چون برای او معلم خصوصی گرفته بودم عربی را فصیح صحبت می کرد. دروس عربی را هم بیشتر از نهج البلاغه فرا گرفته بود زبان فرانسه را هم خوب صحبت میکرد و بلد بود. زبان انگلیسی را هم فرا گرفته بود ولی مثل فرانسه نمی‌ توانست خوب صحبت کند. فکه : آخرین بار کی او را دیدید؟ سه روز قبل از سال نوی قمری فکه آیا مصطفی به ایران سفر کرده بود؟
مازح : بله. با وجودی که اوضاع در جنوب لبنان جنگی و خراب بود، او دو یا سه بار برای زیارت به ایران رفت.
فکه: آیا مصطفی در درگیریهای داخلی جنوب لبنان که بین احزاب مختلف در جریان بود شرکت داشت؟
مازح : نه نبود. البته در سال ۱۹۸۲م (۱۳۶۱ هـ ش) که به لبنان آمد، سنش کم بود و این منطقه هم کاملا تحت سلطه اسرائیل بود.
فکه در لبنان به تحصیلاتش ادامه داد؟
مازح: نه. با توجه به هدفی که در ذهنش داشت گفت که من دیگر نمی خواهم درس بخوانم به همین لحاظ تحصیلات را رها کرد و پهلوی من کار می کرد زمانی که امام خمینی(ره) فتوای قتل( سلمان رشدی )نویسنده هتاک و مرتد رامی‌ دهد مصطفی که همراه دوستانش فعالیت مذهبی داشت و خیلی هم علاقه داشت که به اسلام خدمتی بکند تصمیم میگیرد که شناسنامه های غیر لبنانی خویش را بردارد و برای رسیدن به هدف مورد نظر خود اقدام کند. در نظرش هم این بوده که چون شناسنامه فرانسوی دارد به راحتی می تواند به اروپا برود.

هنگامی که امام فوت کرد مصطفی احساس خاصی داشت همواره علاقه مندبود تا در راه او قدم بردارد. یک روز آمد پیش من و گفت که می خواهد به بیروت برودآن روزها در مناطق مختلف لبنان جنگهای داخلی و حملات اسرائیل جریان داشت و هر گوشه را خطری تهدید می کرد او رفت که به بیروت برود. دو سه روز به سال نوی قمری مانده بود روزهای آغازین سال نو گذشت ولی از او خبری نشد. با دوستانش که تماس گرفتیم آنها هم اظهار بی اطلاعی کردند. البته بعدا فهمیدم که آن مدت را برای دیدن آموزش نظامی و آشنایی با سلاح و مواد منفجره به منطقه (جبل صافی) رفته است.
یک ماه گذشت ولی باز از مصطفی خبری نشد. ما هم در اینجا شدیداً پیگیر بودیم که کجا رفته است. نزد برادرانش در ساحل عاج هم نرفته بود. مدتی بعد برادرانش اطلاع دادند که از طرف دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی انگلستان و فرانسه در ساحل عاج سراغ آنها رفته و درباره مصطفی | پرس و جو کرده اند.
روزنامه های انگلستان هم خبر دادند که جوان عربی به نام مصطفی محمود مازح دست به یک عملیات انتحاری در آن کشور زده است. دوستانش همه با ما تماس گرفتند و میپرسیدند که او کجاست ؟ وقتی که اظهار بی اطلاعی از سرنوشت او می کردیم ، پرسیدند که آیا کسی پاسپورت او را گرفته است؟ که گفتم نه من خبر ندارم نیروهای اطلاعاتی غربی سراغ همه دوستان او در کشورهای مختلف رفتند و از احوال او پرس و جو کردند سوالشان هم بیشتر این بود که آیا او عضو حزب الله لبنان بوده است یا نه؟ که آنها هم گفته بودند که ما نمی دانیم ولی او باید پیش خانواده اش در لبنان باشد.
فکه : آیا مصطفی قبلاً هم به انگلستان رفته بود؟
مازح: نمی دانم شاید مخفیانه رفته بود ما اطلاعی نداشتیم اینکه او چطور موقعیت حضور سلمان رشدی را در آن هتل شناسایی کرده بود جزو اسرار خودش بود که ما خبر نداریم.
فکه آیا فرد دیگری هم با او بوده است؟
مازح: این را هم نمی دانیم ولی ظاهرا تنها بوده.
فکه: چه زمانی از او با خبر شدید؟.
مازح: ۵۰ روز پس از آنکه رفت و دیگر اطلاعی نداشتیم، خبری به ما رسید که شهادت او را تائید می کرد.
فکه : خبر چی بود؟
مازح : این بود که جوان عربی که ظاهراً اصلیتش مراکشی است به خودش بمب بسته ، به هتل محل اقامت سلمان رشدی رفته و در طبقه سوم آن هتل پنج طبقه خود را منفجر کرده است که هتل هم آتش گرفته ولی به سلمان رشدی آسیبی نرسیده است البته تلویزیون لبنان هم تصاویری را که از شبکه های خارجی گرفته بود پخش میکرد که صحنه های آتش سوزی هتل را نشان می‌داد.
فکه لطفا در مورد شهادت او بیشتر بگویید.
مازح : آنچه که ما می دانیم بیشتر بر اساس گفته ها و اخبار است. این که چگونه رفت و با کی بود خبر نداریم آن گونه که ادعا میکنند در هتل زن خدمتکاری بوده که مصطفی از او درباره رفت و آمدهای سلمان رشدی سوال می کند و متاسفانه آن زن حساس میشود و به دستگاههای اطلاعاتی انگلستان خبر می دهد که یک جوان عرب که چند پاسپورت هم دارد در اینجاست که درباره سلمان رشدی سوال میکند. او در آن هتل برای مدت چهار روز اتاقی گرفته بود روز سوم، روز عملیات بوده است. بر اساس شناسایی‌های او سلمان رشدی در آن روز به هتل می‌آمد و در
طبقات بالای هتل اقامت داشت. متاسفانه آن گونه که می‌گویند انفجاری در اتاق مصطفی رخ می‌دهد که به شهادت او می‌انجامد
فکه: چگونه جسد او را شناسایی کردند؟
مازح: بدن او را که متلاشی شده بود کالبد شکافی کرده و از روی دندانهایش که قبلاً آنها را نزد دندانپزشکی در ساحل عاج درست کرده بود، شناسایی کردند، البته پهلوی آن دکتر هم در ساحل عاج رفته بودند که او هم هویت مصطفی را تایید کرده بود.
فكه : لطفا از اتفاقات بعد از شهادت او و چگونگی انتقال پیکرش به لبنان بگویید.
مازح: پس از شهادت او بحثی میان انگلستان و فرانسه پیش آمد که چرا به هر کسی شناسامه فرانسوی میدهد که به راحتی به اینجا بیایند و از این کارها انجام بدهند؟ فرانسه هم گفته بود که این شناسنامه کامل نیست چون در قانون فرانسه این گونه است که وقتی سفارت میخواهد به کسی شناسنامه بدهد او را به دادگاه می فرستد و سپس دادگاه حکم صدور شناسنامه رسمی را می دهد. با این حساب شناسنامه او رسمی و کامل نیست. البته این کذب بود، چون شناسنامه های فرانسوی ای که در گینه میدهند همه رسمی هستند.
پس از اینکه شهادت او برای ما تایید شد به فرانسه رفتیم چون شناسنامه او فرانسوی بود و از وزارت خارجه آنجا و همین طور از طریق سفارت لبنان در لندن درخواست کردیم که جسد او را به ما تحویل بدهند خواهرش خیلی پیگیری کرد که پرونده اش بسته شد و باقی مانده پیکر او را با هواپیما به فرانسه منتقل کردند. مبالغ زیادی پرداختیم تا اینکه او را به لبنان آوردیم متاسفانه به خاطر وضعیت لبنان و اوضاع و احوال آن روزهای این منطقه ، به ما اجازه تشییع جنازه رسمی ندادند و به همین خاطر ساده و فقط با حضور اهالی منطقه جنوب ، در همین جا تشییع کرده و کنار خانه خودمان دفتش کردیم. بعدها که اوضاع و احوال بهتر شد، برای او سالگرد گرفتند و گروه گروه برای زیارت مزار او به اینجا آمدند.
فکه:خداوند روح پاک آن شهید را با شهدای کربلا و همین طور با روح مطهر حضرت امام خمینی(ره) محشور فرماید.

نویسنده: حمید داوودآبادی/ بهمن بهساز

مقاله ها مرتبط