۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
آن سیمایِ سفید کرده
آن سیمایِ سفید کرده

آن سیمایِ سفید کرده

جزئیات

گفت‌وگو با فرزند سردار شهید حاج‌حسین همدانی / به‌مناسبت شانزدهم مهرماه، سالروز شهادت حاج‌حسین همدانی سال۱۳۹۴

16 مهر 1404
اشاره: هر چه بخواهیم از ابووهبِ جبهه مقاومت اسلامی بگوییم واژه کم میآوریم. به قول ابراهیم حاتمیکیا «سردارِ سربدار حسین همدانی، آن سیمایِ سفیدکرده در آسیاب جهاد، سالهاست که میرفت و ما گمان کردیم در کنارمان است. او بازمانده قافلهای بود که سالارش حاج‌احمد متوسلیان بود.» انگار برای معرفی او هيچ واژه و جملهای زيبندهتر از پيام مقام معظم رهبری نيست که فرمودند «اين رزمنده قديمی و صميمی و پرتلاش، جوانیِ پاک و متعبد خود را در جبهههای شرف و کرامت، در دفاع از ميهن اسلامی و نظام جمهوری اسلامی گذرانيد و مقطع پايانی عمر بابرکت و چهره نورانی خود را در دفاع از حريم اهلبيت عليهمالسلام و در مقابله با اشقيای تکفيری و ضد اسلام سپری کرد...». آنچه پیش رو دارید حاصل گفت‌و‌گوی ما با مهدی؛ پسر کوچک سرلشکر شهید حسین همدانی است.

پا به پای ِپدر ...
کودک که بودیم، وقتی پدر بعد از ماهها از منطقه برمیگشت برایمان غریبه میزد. همیشه بعد از نگاه پرسشگر ما و سکوت و غریبگی که با مرد تازهوارد، با ریشهای بلند و لباس خاکی، توی خانه داشتیم این مادر بود که میگفت«پدرتونِ مهدی» و مادر یخ رابطه بین ما و بابا را آب میکرد. کلاس اول را سر پل ذهاب خواندم و تقریبا هر دو سال یک بار شهر محل تحصیل ما به خاطر کار پدر و ماموریتهایش به تهران، همدان، کرمانشاه و اهواز مدام جابهجا میشد. همه خانواده با حاج‌آقا همراهی داشتند و پشت سرش حرکت میکردند. گاهی تا پشت خط مقدم همراهیاش میکردیم. پدر خیلی کم فرصت داشت تا از خط مقدم به خانه بیاید. این نبودنهای پدر تا سالهای ۱۳۶۷و۱۳۶۸ادامه داشت و بعد از آن اوضاع کمی بهتر شد.
دوران جنگ وقتی بابا خانه نبود، بیشتر مادر، برایمان پدری میکرد. جنگ هم که تمام شد، پدر خیلی وقت کم داشت، ولی انصافا همان زمان را هم خوب مدیریت میکرد. تا بود، به من و برادرم و خواهرها میرسید. زمان حضورش توی خانه کم بود ولی آنقدر کیفیت داشت که اغنا میشدیم. وقتی دبیرستانی شدم، بابا نسبتا فراغ بال بیشتری پیدا کرد. تحصیلمان را پیگیری میکرد و اتفاقا خیلی مواقع، ریز و جزئی وارد موضوعات مربوط به من و خواهر و برادرم میشد. این‌که با آن حجم مشغله بخواهی تحصیل و فرهنگ و ارتباطی را که پسرها با دوستانشان دارند مدام چک کنی، هنر میخواهد و بابا این هنر را داشت.

دختر، عزیزتر
من و برادرم و خواهرها هیچ وقت برخورد فیزیکی و محرومیت از چیزی را به عنوان تنبیه از پدر ندیدیم. با هر چهارتای ما رابطهای صمیمی داشت، ولی با دخترهای خانه، سارا و زهرا جور دیگری بود. برای دختر ارزش بیشتری قائل بود. برعکس خیلی اقوام که پسردوست بودند، حاج‌آقا دختر دوست داشت و این را سیره پیامبر میدانست. برای من و برادرم هم این مسئله جا افتاده بود که احترام و توجه به خواهرها خواست باباست.

حسین جانِ مادر
حاج‌آقا در سه سالگی پدرش را از دست داده بود و برای همین برای مادربزرگم که هم برایش پدری کرده بود و هم مادری، احترام زیادی قائل بود. یک بار که مادربزرگم از همدان آمده بود منزل ما، افتاد و پایش شکست. حاج‌آقا با همه مشغلههایی که داشت، مرخصی گرفت تا شخصا به مسئله سلامتی مادربزرگم رسیدگی کند. عشقی که به هم داشتند دوطرفه بود. اصطلاحی که مادربزرگم همیشه درباره حاج‌آقا به کار میبرد یعنی «حسین جانِ مادر» زبانزد دوست و آشنا بود.

وقتِ استراحت خانمها
در مسافرتهای دستهجمعی و خانوادگی همه میدانستند بابا نمیگذارد خانمها کاری انجام بدهند. پسرها را برای غذا درست کردن و شستن ظرفها بسیج میکرد. میگفت «مسافرت وقت استراحت خانمهاست.» بابا بعد از یک روز کاری سخت میآمد خانه و اگر میدید روی اوپن سبزی مانده، شروع میکرد به پاک کردن. ظرف میشست و خانه را تمیز میکرد. در امورات خانه خیلی کمکحال مادرم بود. در کتاب «خداحافظ سالار»‌.
یک بار مادرم گفت«مهدی سطل اشغال رو بذار بیرون.» تنبلی کردم و نرفتم. پدر که از سر کار آمد، طبق معمول همیشه، که پا به پای مادرم کار خانه انجام میداد، زبالهها را برد. از دست پدرم ناراحت شدم که چرا کاری را که وظیفه من بوده، انجام داده. دلخوریهایی که من از بابا داشتم از این جنس بود.

سفرِ آخر
حاج‌آقا در فضای خانه و خانواده اهل حرف زدن در مورد رفتن و آرزوی شهادت نبود. فقط سفر آخرش اعلام کرد که این سفرش بیبازگشت است. شب قبل از اعزام، همه ما را دور هم جمع کرد برای خداحافظی. برادرم، وهب بخاطر بچهاش که مدرسهای بود، نمیخواست بیاید؛ اما پدر تاکید کرده بود حتما باشد. پدر وصیتنامهاش را هر چند وقت یک بار بهروز میکرد. آخرین به‌‍‌‌روزرسانی نسخه وصیتنامه برای ده روز قبل از اعزام بود. وقتی پدر رفت، ده، 11 شب مدام گوشیام زنگ میخورد. ابتدا خبر دادند پدر مجروح شده. میدانستم اتفاق دیگری افتاده. آنقدر پیگیری کردم تا ساعت‌۱۲ شب خبر قطعی شهادت را دادند. مادر و خواهرها ساری بودند. گفتیم «بابا مجروح شده» تا خودشان را به تهران برسانند . من و وهب لباس مشکی پوشیدیم، در خانه بودیم تا مادر برسد. مادر که زنگ در را زد بغضمان ترکید. دوباره شد مثل روزهای جنگ که بابا نبود و خودش برایمان پدری میکرد.

غم ِ دوری پرکشید
بعد از شهادت پدر وقتی حضرت‌آقا آمدند خانه ما، غم دوری پدر پر کشید. ما در حدی نیستیم که از ایشان انتظاری داشته باشیم. لطفی بود که آن روز در حق ما انجام دادند. خانواده هیچ انتظاری برای تشریففرمایی ایشان نداشتند. آن لحظات رهبر حس بزرگی و پدرانگی نسبت به ما داشتند. آن روز آقا در سخنانشان روی اخلاص پدرم خیلی تأکید کردند. اخلاصی که در نهایت باعث مقبولیت و شهرت بابا شد. اخلاص بابا دلیلی شد تا بعد از شهادت مقبولیت شهید بیش از پیش نمایان شود و خداوند نام او را بلندآوازه کرد.
دختر کوچکم، هانیه را دادم دست آقا تا توی گوشش اذان و اقامه بگوید. رهبر توی گوشش میخواند و انگار هانیه در آغوش پدربزرگش جا خوش کرده بود! با محاسن آقا بازی میکرد و آن‌ها را میکشید، دست روی لبهای آقا میگذاشت؛ آقا هم با لبخند مشغول اذان و اقامه خواندن بودند؛ تمام که شد با خنده گفتند«هر کار دلت خواست با ما کردی!» رو به آقا گفتم «بابا خیلی این بچه را دوست داشت.» آقا فرمودند«خدا انشاءالله چند برابرشان کند.»
رهبر نسبت به فرزندان شهدا خیلی حواسجمعاند. در یکی از دیدارها من رفته بودم و برادرم ماموریت بود و همراهم نبود. نگاه رهبر که روی صورت من افتاد، بعد از سلام و احوالپرسی فوری سراغ برادرم را گرفتند. حال خواهرها و مادر را تک تک پرسیدند.

همدانی؛ یک لشکر، یک استان، یک شهر
بعد از شهادت پدر، در یمن، سوریه و عراق برای پدر مراسمهای زیادی گرفته شد و بسیار ابراز دلتنگی میکردند که ابووهب را از دست دادهاند. اولین سالگرد بابا، حاجقاسم آمدند سخنرانی. گفتیم یک ساعت وقت داریم. حاجی گفت «پس سخنران را عوض کنید. به من نباید زمان بدهید. یک ساعته نمیتوانم همدانی را برای مردم تبیین کنم.» وسط سخنرانیشان گفتند «میدونم جلسه طولانی شده، راضی هستید که ادامه بدم؟» همه مشتاق شنیدن صحبتهای سردار راجع به پدرم بودند. آن شب سردار خیلی زیبا کل فعالیتهای زندگی بابا را در سه بخش قبل از انقلاب، جنگ تحمیلی و جنگ سوریه دستهبندی کردند و معرفی خیلی جامع و کاملی از پدرم داشتند.
حاج قاسم در بخشی از صحبتهایش اشاره کرد «شهید همدانی یک لشکر بود، یک استان بود، یک شهر بود. یک فرد نبود.
من در این سه بخشی که عرض کردم، باید ردیابی کنیم و تجدید معرفت کنیم نسبت به شهید....در دفاع مقدس شهید همدانی سه کارکرد مهم داشت. یک کارکردش همین تاسیس شمشیر برنده، که اسمش را لشکر انصارالحسین گذاشت... او تاسیس کرد نه تاسیس کردند. این حاصل فکر و ابتکار او بود. او لشکر انصار را تاسیس کرد که صدقه جاریه است در کشور. در سرزمین و حدود ما ناامنی وجود داشته باشد و نظام بخواهد نیروهای فداکار را اعزام بکند این لشکر مسجد و صدقه جاریه شهید همدانیست. بعضی وقتها یک فرد، یک مسجدِ روان است... یک مسجدِ گویا و ناطق. او مشخصات و مختصات یک مسجد را با تمام خصوصیات اخلاقی و دینی پایهگذاری کرد و اسمش را گذاشت لشکر انصارالحسین. این، یک گام و یک کار او بود. اقدام دیگر او نقش ارزنده از ابتدای دفاع مقدس تا پایان در همه پیروزیهای مهم و سرنوشتساز و همه نبردهای مهم این ملت بود و از رزمندگان خوشفکر، اثرگذار و طراح بود. کار سوم شهید همدانی از دو کار اول بااهمیتتر بود. دفاع مقدس را در جانها، چشمها، وجدانها و عقلها عزیز کرد. عزتی که امروز شما میبینید، رهبر معظم انقلاب نماد دور (چفیه) را دور گردن خود دارد. روحانیان به رهبر تاسی میکنند و چفیه میاندازند. در تاریخ اسلام چنین تناسبی نداشته چفیه. اینقدر این فرهنگ ارزنده است که رهبر معظم به ان افتخار میکند. تاسیس مدرسه فکری و مدرسه حسین همدانی از دو بعد دیگر مهمتر بود. دهها هزار جوان از همدان و جاهای دیگر کشور دنبال این مرد راه افتادند و او مثل مادر و کبوتری که در دهان بچههای خودش دانه میگذارد و آنها را حمایت میکند، بچههای شما و ما را و این ملت را اینگونه تربیت کرد... »

مدل و الگو شویم
پاسداری از ارزشهایی که پدر من به دنبال احیای آن‌ها بود، وظیفه خانواده است. پدر این را در وصیتنامهاش به ما تاکید کرده بود. اینکه با حفظ ارزشها بتوانیم تاثیرگذار، مدل و الگو شویم «فرزندانم را سفارش میکنم و تأکید بر حفظ ارزشهای اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزشهایش میتوانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است. رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزشهاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم.»


نویسنده: فائزه طاووسی

مقاله ها مرتبط