۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

شهدا و مبارزان دربار پهلوی

شهدا و مبارزان دربار پهلوی

شهدا و مبارزان دربار پهلوی

جزئیات

انقلابیان درباری و وابستگان به خاندان پهلوی که به نهضت اسلامی مردم پیوستند/ به مناسبت ایام‌الله دهه فجر انقلاب اسلامی

14 بهمن 1400
اشاره: وقتی پای درباریان، وابستگان و خاندان پهلوی به میان می‌آید تصور کلی ما درباره آن‌ها افرادی بی‌مایه، جاه‌طلب و مستکبر است. البته این تصور غلط نیست و براساس داده‌های تاریخی و رفتار و عملکرد رذیلانه تعداد زیادی از خانواده پهلوی و درباریان شکل گرفته، اما در میان آن اکثریت فرعون‌صفت، بودند اقلیتی که راه دیگری در پیش گرفتند و ندای حق‌طلبانه نهضت اسلامی مردم را شنیدند و حتی به آن پیوستند. تا جایی که امروز می‌توان به زندگی مبارزاتی و نحوه شهادت چند تن از این افراد اشاره کرد. مطلبی که در نگاه اول، برای خیلی‌ها باورکردنی نیست، اما حقیقتی تاریخی است که اتفاق افتاده.
 
نامه صدیقه خانم، دختر رضاشاه به امام
رضاشاه خیلی قبل از این که توسط انگلیسی‌ها «رضاشاه» شود یک افسر دون‌پایه قزاق بود با نام «رضا سوادکوهی». او قبل از ازدواج با تاج‌الملوک(مادر محمدرضا) دو ازدواج کرده بود که از هرکدام از آن ازدواج‌ها یک دختر داشت. او در عنفوان جوانی با دختر یکی از بستگانش به نام زهرا سوادکوهی ازدواج کرد. این خانم موقع به دنیا آوردن تنها فرزندش یعنی «صدیقه خانم» به رحمت خدا رفت.
بعد از آن رضاخان با یک خانم همدانی به نام صفیه ازدواج کرد و از او هم دختری به نام «فاطمه» داشت که بعدها لقب «همدم‌السلطنه» را به او دادند. رضاخان با شروع پیشرفتش در ارتش و قبل ازدواج با دختر یکی از افسران بلندپایه قزاق یعنی «تاج‌الملوک آیروملو»، صفیه را طلاق داد و با تاج‌الملوک ازدواج کرد. از همان دوره هم با وساطت افسر عالی‌رتبه انگلیسی یعنی ژنرال آیرونساید پیشرفتش در ارتش شروع شد.
صدیقه که خواهر ناتنی محمدرضا پهلوی و اشرف بود با تربیتی سنتی و اعتقادات مذهبیِ خانواده مادری‌اش بزرگ شد و ازدواج کرد. همسر صدیقه خانم هم مانند خودش بود. به علاوه این که در جریان ملی شدن صنعت نفت، طرفدار دکتر مصدق و از مخالفان سرسخت دربار بود. در ماجرای صدور شناسنامه برای ایرانیان، اشرف اجازه نداد که نام پدرش در شناسنامه صدیقه خانم ثبت شود. اشرف دوست نداشت خواهری روستایی و مذهبی داشته باشد. به دلیل وجود عقاید مذهبی و باورهای سیاسی صدیقه خانم و همسرش، این خانم و خانواده‌اش به‌شدت مورد غضب دربار پهلوی در دوران سلطنت محمدرضا قرار گرفتند و آزار بسیاری دیدند. او بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در نامه‌ای خطاب به امام عزیز(ره) که در تاریخ پنجشنبه ۹فروردین ۱۳۵۸ در روزنامه اطلاعات چاپ شده، آن‌چه را که در طول سال‌ها از دربار پهلوی کشیده این‌چنین شرح می‌دهد:
«پیشگاه زعیم و سید عالیقدر و مرجع شیعیان جهان آقای آیت‌الله روح‌الله الموسوی‌الخمینی
اینجانب صدیقه دختر رضاخان(رضاشاه سابق) و زهرا سوادکوهی می‌باشم که با انگیزۀ تلفن مورخه سه‌شنبه اول اسفند۵۷ خانمی که خود را از کمیته آن امام به من معرفی کرد و گویا منِ بی‌نام و نشان را که از مردم طبقه سوم اجتماع نیز محروم‌ترم با شاهزاده خانم‌های معروف پهلوی اشتباه گرفتند و به کمیته احضارم کردند. لذا مصدع اوقات گرانبهای شما شدم در حالی که اکنون مجال رسیدگی به این امور نیست...
اینجانب بنا به وظیفه شرعی خود در روز ششم تشریف‌فرمایی آن حضرت، موفق به زیارت شدم ولی حال که احضار گردیدم چه بهتر که این سعادت از نزدیک دست دهد تا جریان ۲۰ سال مبارزه حق‌طلبانه از دستگاه بی‌عدالت دربار و طبقه حاکمه و نخست‌وزیری هویدا را به عرض برسانم. پرونده دادخواهی در مورد اثبات نسب و احقاق حق خود را که بنا بر امر مرجع تقلید شیعیان آن زمان مرحوم حضرت آیت‌الله بروجردی به جریان انداخته‌ام در تمام مراجع صلاحیت‌دار کشور نظیر اداره معاضدت قضایی شعبه اول دادگاه‌های شهرستان تهران، شعبه شش دادگاه استان مرکزی و شعبه هفتم دیوان عالی کشور و دادگاه‌های کرمانشاه، همدان، مازندران، وزارت دربار، کمیسیون عرایض دربار، سازمان امنیت و... سابقه طولانی دارد.
ضمنا چون مرحوم آیت‌الله بروجردی به من فرمودند در نهایت، سیدی شما را یاری خواهد کرد من ابتدا فکر کردم منظورشان امام جمعه سابق تهران است. پس از ملاحظه منزل و دم و دستگاه درباری و بریز و بپاش ایشان متوجه شدم او نیست و با تلفن پریروز دستگیرم شد آن سید یاری‌کننده، زعیم و مرجع عالیقدر شیعیان فعلی می‌باشد. علی‌هذا من فاقد شناسنامه هستم به جهت این که وزارت دربار گفتند که شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفت ما این خواهر بی‌سواد که با لهجه صحبت می‌نماید را نمی‌توانیم شناسنامه پهلوی دهیم. ناچار تقاضا کردم شناسنامه پهلوی نمی‌خواهم، با شناسنامه مادرم که سوادکوهی است به من شناسنامه بدهید. آن هم پس از تشریفات اداری از دربار به وزارت دادگستری، سپس به اداره ثبت احوال ارسال کردم که آن‌ها هم اظهار داشتند باید یک مقام صلاحیت دار دستور بدهد.»
پس از چاپ این نامه، شناسنامه صدیقه خانم با فامیلی سوادکوهی صادر شد.
***
گزارشات ساواک از شورشی دربار؛ علی‌‌پاتریک پهلوی
فرد دیگری که از خاندان پهلوی بود و شدیدا علیه سلطنت محمدرضا موضع داشت علی‌پاتریک‌ پهلوی فرزند علیرضا برادر تنی محمدرضا بود.
علیرضا برادر کوچک شاه، روحیه‌ای خشن و خوش‌گذران داشت. او در دوره‌ای که برای ادامه تحصیل به اروپا رفته بود با یک خانم بیوه لهستانی به نام کریستیان شولوسکی ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که آن را «علی‌پاتریک» نامیدند. پس از بازگشت علیرضا به ایران، همسر و فرزندش در پاریس زندگی می‌کردند و علیرضا هرچند وقت یک‌بار پیش آن‌ها می‌رفت ولی حاضر نبود آن‌ها را به ایران بیاورد. تا این که علیرضا پهلوی در ششم آبان ۱۳۳۳ درست زمانی که شایعه ولیعهدی او(به دلیل بچه‌دار نشدن شاه و ثریا اسفندیاری) بر سر زبان‌ها بود در یک سانحه هوایی کاملا مشکوک کشته شد. پس از مرگ وی، پسرش علی‌پاتریک را که در آن زمان شش ساله بود به ایران آوردند و تحت سرپرستی دربار قرار دادند، اما علی‌پاتریک عمویش محمدرضا را بانی مرگ پدرش می‌دانست. همین دیدگاه هم باعث موضع‌گیری او علیه درباریان بود.
علی‌پاتریک تا دوران جوانی گرچه در دربار زندگی می‌کرد و با خوی ولنگاری و خوش‌گذرانی روزگار می‌گذراند، اما گزارشات متعددی از دعواهای او با افراد خانواده پدرش هم‌چون درگیری با شمس و اشرف در صفحات اسناد ساواک دیده می‌شود. این وضعیت ادامه داشت تا علی با بهمن حجت‌کاشانی آشنا شد. کسی که شدیدا اعتقادات مذهبی داشت و علنا علیه ظلم خاندان پهلوی صحبت می‌کرد. علی‌پاتریک پس از مدتی رفت و آمد با بهمن، روحیه‌ای مذهبی پیدا کرد و مشی زندگی‌اش را عوض کرد. خانه‌ای در منطقه پونک تهران گرفت و از خاندان پهلوی کناره‌گیری کرد. همراهی و مبارزه او در کنار بهمن حجت‌کاشانی ادامه داشت تا پس از حرکت مسلحانۀ ناموفق آن‌ها علیه رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۴ و پس از به شهادت رساندن بهمن و خانواده‌اش توسط عناصر ساواک و ارتش شاهنشاهی، مدتی به زندان افتاد. علی پس از آزادی با وساطت مادربزرگش، تقاضای تغییر نام خانوادگی خود را از پهلوی به اسلامی خواستار می‌شود که دربار بلافاصله با این تقاضا موافقت می‌کند. البته او با خانمی سوئیسی که مسلمان شده بود ازدواج می‌کند و تا پیروزی انقلاب اسلامی به منطقه کلاله گرگان می‌رود و در آن‌جا به همراه خانواده‌اش به کشاورزی مشغول می‌شود. او هم‌اکنون با خانواده‌اش در سوئیس زندگی می‌کند، اما به ایران رفت و آمد دارد و هراز چندگاهی خاطرات خود را از دوران مبارزه و همراهی با شهید بهمن حجت‌کاشانی، دیدارهایش با آیت‌الله پسندیده برادر امام عزیز(ره)، فساد دربار پهلوی و... بیان می‌کند. خاطراتی که البته به مذاق ضدانقلاب‌ها خوش نمی‌آید و هربار باعث فحاشی آن‌ها به علی اسلامی می‌شود.
***
شهیدان دربار: بهمن حجت‌کاشانی و همسرش کاترین عدل
بهمن حجت‌کاشانی در سال ۱۳۲۳ به دنیا آمد. جد اعلای او، حاج ملاعبدالله کاشی از عالمان عارف و بافضیلت بود که کراماتی درباره ایشان روایت شده است. یکی از فرزندان آن مرحوم، حاج شیخ‌حسن حجت‌کاشانی(پدربزرگ بهمن) از روحانیونی بود که در دوران توطئه اسلام‌زدایی رژیم رضاخان، همراه برادرش مرحوم حاج شیخ‌حسین کاشانی که از مجتهدان مشهد بود به مخالفت با کشف حجاب برخاست و در این راه رنج بسیاری کشید. پدر و عموی بهمن، راه پدر و اجداد خود را ادامه ندادند و به جرگه ارتش پیوستند. به دلیل شرایط شغلی و ماموریت‌های مداوم پدر، بهمن در دوران کودکی و نوجوانی مدتی را در شهرهای مختلف ایران مانند خرم‌آباد، اصفهان، شهرضا، بجنورد و... گذرانید. او پس از گرفتن دیپلم، در آزمون دوره فنی نیروی‌هوایی شرکت کرد و به استخدام نیروی‌هوایی درآمد و برای تکمیل دوره فنی مخصوص بالگرد به آمریکا اعزام شد. در زمان تحصیل او در آمریکا، بنا بر شهادت دوستانش بهمن تقیدات دینی داشته و پایبند به خواندن نماز و گرفتن روزه بوده است. در آن دوره، عمویش پیشرفت زیادی در ارتش کرده بود و به دربار پهلوی و شخص شاه خیلی نزدیک شده بود. به همین دلیل، بهمن پس از بازگشت از آمریکا در گروه فنی بالگرد مخصوص شاه و ملکه انتخاب شد ولی از پذیرش آن سر باز زد. این کارِ او از دید ماموران ساواک پنهان نماند و آن‌ها را حساس کرد. بعد از آن ماجرا، ازدواجش با خانمی به نام مهوش درخشانی بدون اجازه ارتش برای مقامات رژیم، دستاویزی شد تا او را تحت تعقیب قرار دهند و از ارتش اخراج کنند و به اتهام تمرد از دستورات و مقررات ارتش، به سه سال زندان محکوم سازند. مراحل بازجویی، محاکمه و محکومیت او حدود دو سال به درازا کشید. برخی از مقامات رژیم شاه به سبب موقعیت خانوادگی‌اش کوشیدند او را به عذرخواهی کتبی وادار کنند تا کار به محاکمه و اخراجش از ارتش نکشد که او از انجام این پیشنهاد خودداری کرد.
بهمن دوران محکومیت خود را در زندان پایگاه وحدتی همدان، زندان قصر تهران و زندان بابل گذرانید. در زمانی که در زندان قصر به سر می‌برد مدتی با خسرو جهانبانی همسر دوم شهناز پهلوی و داماد شاه که دوران حبس خود را به جرم اعتیاد به هرویین در زندان قصر می‌گذراند هم‌سلول بود. به همین مناسبت، علاوه بر شهناز دختر بزرگ شاه با علی پهلوی و کاترین عدل(دختر پروفسور عدل از پزشکان دربار و دبیرکل حزب مردم) که به ملاقات جهانبانی می‌آمدند آشنا شد و توانست آن دو را تحت‌تاثیر اندیشه‌های دینی خود قرار دهد. اعتقادات عمیق دینی و پایبندی او به احکام اسلامی آن‌قدر پررنگ بود که هیچ‌ کس حتی افراد خانواده و درباریان نمی‌توانستند منکر آن شوند. روحیه مذهبی او باعث شد که حتی شهناز تحت‌تاثیر قرار بگیرد و حتی بعدها محجبه شود.
بهمن پس از آزادی از زندان و پس به دنیا آمدن دو دخترش «معصومه و مریم» به دلیل تشدید بیماری روانی همسرش ناچار شد از مهوش جدا شود. او مدتی بعد با کاترین عدل ازدواج کرد. کاترین در نوجوانی براساس یک حادثه فلج شده بود. جالب است که کاترین پس از ازدواج با بهمن در یکی از مهمانی‌های دربار، شخص محمدرضا پهلوی را به اسلام و داشتن تقیدات مذهبی دعوت کرده بود که شاه همان‌جا با عصبانیت می‌گوید: اگر کسی غیر از این دختر جسور این سخن را زده بود حکم قتلش را همین‌جا امضا می‌کردم.
پس از مدتی و در سال ۵۳، بهمن به همراه خانواده‌اش و علی پهلوی از تهران هجرت کرده و به خرمدره استان زنجان رفتند. البته قبل از هجرت به خرمدره، خداوند با معجزه‌ای عجیب به او و کاترین که به دلیل بیماری، زایمان برایش ممنوع و بسیار خطرناک بود دختری عنایت می‌کند که نامش را «فاطمه» می‌گذارند. با شروع سال ۵۴ و اوج‌گیری جنایات رژیم پهلوی علیه مبارزان، بهمن به فکر مبارزه مسلحانه با حکومت می‌افتد که ساواک متوجه برنامه او می‌شود. اطلاع ساواک از برنامه بهمن برای کشتن شاه موجب شد که ابتدا ماموران ساواک وی را در تهران با شلیک گلولۀ مسلسل یوزی در تاریخ ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ به شهادت برسانند و سپس ماموران ارتش با تانک به طرف محل سکونت خانواده بهمن در غاری در روستای «الله‌ده» خرمدره رفته و با پرتاب نارنجک، کاترین عدل را به همراه دو دخترش شهید کنند. البته در آن حادثه، معصومه دختر بزرگ بهمن گرچه مجروح شد، اما زنده ماند.
از شهید بهمن حجت‌کاشانی نامه‌ای خطاب به مادرش به جا مانده که گویای روحیه مذهبی و انقلابی اوست. او در بخشی از این نامه نوشته است:
«در مورد پدرم، خدا می‌فرماید با کسی که در آیات ما گفت‌وگو می‌کند نشست و برخاست ننما[۱] و شما می‌دانید که ایشان از مجادله‌کنندگان و ناباورانند، مثلا می‌فرماید در زمانی که بشر به کره ماه می‌رود و غیره و غیره و غیره. در ضمن، کارهای ناشایست و کافرانه‌ای انجام می‌دهند مثل مشروب و قمار و غیره. به هر صورت ما با ایشان رابطه‌ای نخواهیم داشت و قول حضرت ابراهیم که گفت بیزارم از آن‌چه شما ای پدر! انجام می‌دهید[۲]، ما هم همان را می‌گوییم و از خدا هدایت ایشان را خواستاریم.»
بهمن حجت‌کاشانی حتی در آخرین صحبتش با یکی از روحانیون محلی به نام نادری از مرجع تقلیدِ در تبعید(امام خمینی) تجلیل می‌کند. جالب است که پس از شهادت او و خانواده‌اش، عموی بهمن یعنی سپهبد علی حجت‌کاشانی در مصاحبه با روزنامه کیهان در تاریخ چهارم اردیبهشت ۵۴، بهمن را فردی معتاد و غیرطبیعی معرفی می‌کند و از طرف پروفسور عدل برائت خود را از رفتار بهمن و کاترین و رضایت خود را از کشته شدن آن‌ها اعلام می‌کند.
بعد از پیروزی انقلاب، سپهبد حجت‌کاشانی در دادگاه انقلاب به دلیل دست داشتن در کشتار مردم در جمعه خونین تهران در میدان ژاله به اعدام محکوم شد و حکمش در همان ایام اجرا شد.
                                                                                              ***
 
و همه این‌ها یعنی این که پیام حق‌طلبانه امام(ره) به همه‌جا رسیده بود و حتی کسانی در کاخ سلطنتی رژیم پهلوی به آن لبیک گفته بودند. این معنای واقعی انقلاب است. انقلابی که قلوب مردم را از ریشه به سمت اسلام ناب محمدی(ص) منقلب کرده است.
 
منابع:
۱- پیرانی، احمد، برادران شاه، نشر به‌آفرین، چاپ سوم، ۱۳۸۶. 
۲- روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی(ره)، جلد چهارم، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۹۰.
۳- معتضد، خسرو، رضاشاه از آلاشت تا آفریقا، نشر البرز، چاپ سوم، ۱۳۸۶.
 
 
 

[۱] -آیه ۶۸ سوره انعام
[۲] -آیه ۲۶ سوره زخرف

مقاله ها مرتبط