۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

حماسه‌سازان کاخ نیاوران

حماسه‌سازان کاخ نیاوران

حماسه‌سازان کاخ نیاوران

جزئیات

خواندن سرود خمینی ای امام در گارد جاویدان شاه/ به مناسبت ۲۰ بهمن، سالروز حمله گارد شاهنشاهی به همافران نیروی هوایی در پی بیعت همافران با حضرت امام خمینی رحمة‌الله‌علیه در سال ۱۳۵۷

20 بهمن 1401
دی ماه ۵۷ بود و حضرت امام در فرانسه تشریف داشتند. ملت مبارز و به‌پاخاسته به فرمان امام(ره) همه روزه در اقصی نقاط کشور علیه رژیم ستمشاهی تظاهرات و راهپیمایی می‌کردند. در آن مقطع زمانی، چون تنها امید شاه و کارگزاران رژیم، ارتش بود لذا برای حفظ سلطنت به شیوه‌های مختلف تبلیغ می‌کردند و در فکر این بودند که چگونه می‌شود نیروهای مسلح را در مقابل ملت قرار داد. یکی از آن راه‌ها این بود که بعضی از اساتید دانشگاه‌ها و همچنین فرماندهان مربوطه، برای خنثی کردن قیام مردم، با سعی بر تخریب وجهة روحانیت خصوصاً امام(ره) اسلام و آیات الهی را نیز زیر سئوال می‌بردند. به عنوان نمونه یکی از فرماندهان، نیروهای تحت امر خود را که من نیز از جملة آنها بودم، در یک مکان جمع کرد و قبل از آغاز سخن اعلام کرد که تا پایان سخنرانی هیچ‌کس حق سئوال کردن ندارد. فقط با سکوت به صحبت‌های من گوش کنید. صحبت‌هایش بر محور این بود که دین اسلام یک دین بی‌محتوا و من‌درآوردی است و نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی. همه اینها ساخت ذهن انسان است. امثال این آخوندها این واژه‌ها را ساخته‌اند، لذا آگاه باشید که آخوندها و در رأس همه خمینی با افکار کمونیستی خود، تصمیم دارندکشور را دودستی تقدیم شوروی کنند. جهنم، ساخته ذهن عرب‌هاست که جنگ‌های سختی را در هوای بسیار داغ آن منطقه تجربه‌ کرده‌اند و این واژه را برای آن شرایط ساخته‌اند، با شنیدن این جملات توهین‌آمیز به دین مبین اسلام و امام(ره) تحمل نکردم و با صدای بلند این جملات کنایه‌آمیز را به زبان آوردم که: شما راجع به جهنم صحبت کردید ولی در مورد بهشت چیزی نگفتید، لابد بهشت هم همین کاخ نیاوران است.
با این گفته روحیه‌اش سخت به هم ریخت و با خشم و ناراحتی فریاد زد: مگر نگفتم کسی حق صحبت کردن ندارد؟!
من دیگر جواب ندادم. در هر حال رشته کلام از دستش خارج شده و دیگر نتوانست به سخنرانی خود ادامه دهد. در پایان مرا احضار کرد و بعد از فحاشی و بی‌احترامی تهدید کرد زمانی که صدای تظاهرکنندگان را خاموش کردیم، آن وقت می‌دانیم با تو و امثال تو چه کنیم.
در جواب ایشان گفتم: من از شما سئوالی دارم، اگر جواب قانع کننده‌ای بدهید، همین حالا حاضرم که مرا تیرباران کنید.
گفت: بپرس.
گفتم: مگر شما برای دفاع از میهن و شرف استقلال به همین قرآن قسم یاد نکردید؟
گفت: منظورت چیست؟
گفتم: این بهشت و جهنمی که شما آن را به مسخره گرفته‌اید، ساخت ذهن بشر نیست بلکه کلام خداوند است و درقرآنی که ما نظامیان به آن سوگند خورده‌ایم آمده است، لذا شما عملاً به قسم و عهد و پیمان خود وفادار نیستید، حال چگونه انتظار دارید دیگران به شما اعتماد کنند؟
جز جواب بی‌ربط حرفی برای گفتن نداشت.
**
جانباز شهید علی اکبر مصطفویپس از تشریف فرمایی امام(ره) از فرانسه به میهن، نیروهای گارد جاویدان هر روز در حال آماده باش بودند. تنها چند ساعتی به ما مرخصی می‌دادند که به خانواده‌هایمان سرکشی کنیم. من هم در همان چهار پنج ساعت مرخصی که داشتم از فرصت استفاده کردم و با یکی از همکاران انقلابی به نام عزت‌الله ذوالفقاری که اهل اراک بود خودم را به مدرسه علوی که امام(ره) در آنجا اقامت داشت رساند. در آنجا خودمان را به یک روحانی میان‌سال معرفی کردیم. بعد از گفتگو مفصل در ارتباط با وضعیت روحی نیروهای گارد جاویدان بالاخص فرماندهان مربوطه،‌ ایشان ما را به شهید محمد منتظری که یکی از مریدان واقعی امام(ره) بودند معرفی کرد. او به گرمی از ما استقبال کرد. صحبت‌های زیادی بین ما رد و بدل شد و در کل به این نتیجه رسیدیم که به دو دلیل تا آخرین لحظه در گارد جاویدان بمانیم. اول اینکه از نقشه و توطئه‌های آنان علیه نهضت امام خمینی(ره) باخبر شویم، دوم اینکه وجود افراد انقلابی در بین سران رژیم خاری بود در چشم طرفداران رژیم.
بعد از پایان گفتگو با شهید منتظری خود را به منزلمان که در خانه سازمانی لویزان بود رساندم و از آنجا رفتم به پادگان لویزان که بیشتر نیروهای گارد جاویدان در آنجا مستقر بودند. همان طور که قبلاً اشاره کردم پس از فرار از کاخ نیاوران و رساندن خود به خانواده به اتفاق برادر عزت‌الله ذوالفقاری خود را به شهید محمد منتظری رساندیم. موضوع آمادگاه کاخ نیاوران و نحوة فرار خود را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان از فرط خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و آن حماسه را به من تبریک گفتند. آن حرکت ما در آمادگاه کاخ نیاوران آن قدر اعتماد شهید محمد را نسبت به من بالا برده بود که در اولین فرصت یعنی تاریخ ۲۷/۱۱/۵۷ نخستین حکم مأموریت خود را به عنوان مأمور اقامتگاه امام از دست شهید محمد دریافت کردم.
از آن به بعد بود که همکاری تنگاتنگ من با شهید محمد به‌خصوص درارتباط با تشکیل، سازماندهی و آموزش نظامی نیروهای سپاه آغاز شد. طوری که تعداد ۷۰ نفر از نیروهای انقلابی گارد جاویدان همچون حاجیان‌ها و توکلی‌ها را که با رژیم ستم‌شاهی، مخالفت و مبارزه داشتند و از تخصص‌های بالای نظامی نیز برخوردار بودند را به شهید منتظری معرفی کردم و این گروه از ارتش به سپاه مأمور شدند. از میان این هفتاد نفر ده نفر در جبهه حق علیه باطل به درجه رفیع شهادت نایل گشتند. تعدادی نیز درجه جانبازی و آزادگی نصیبشان شد. ضمناً دوستان و همکاران وفادار به انقلاب اسلامی در گارد جاویدان تنها شهید حاجیان و مهدی توکلی نبودند و حرکت علیه رژیم پهلوی نیز تنها حماسه کاخ نیاوران نبود، بلکه حماسه روز عاشورای سال ۵۷ که در نهارخوری پادگان لویزان به‌وقوع پیوست در نوع خود کم‌نظیر بود.حماسه‌ای که درجه‌دار شهید اسماعیل سلامت‌بخش و سرباز شهید امیری‌عابد آفریدند، پایه‌های رژیم پهلوی را به لرزه انداخت. طوری که بعد از آن حماسه بزرگ، شاه از ترس نیروهای گارد جاویدان، تا زمان فرار از کشور در محوطه کاخ نیاوران ظاهر نشد. به جرئت می‌توان گفت آن اقدام شجاعانه و فداکارانه در فرار شاه از کشور نقش به‌سزایی داشت. آن روز تعدادی از نیروهای گارد جاویدان به دست آن دو شهید کشته شدند. شایان ذکر است مبارزات پنهانی من و دوستانم به سال‌های قبل از ۱۳۵۵ برمی‌گردد. بعضی از همکاران به‌ویژه شهید حاجیان برای نابودی صاحبان کاخ‌های ظلم و بی‌عدالتی بارها تا سرحد شهادت اعلام آمادگی می‌کردند ولی به دلایل مختلف موقعیت فراهم نمی‌شد.
**
گارد جاویدان شاه یکی از اساسی‌ترین پایه‌های سلطنت پهلوی محسوب می‌شد، چرا که اعضای این سپاه مخصوص دوره‌های سخت نظامی را با آمادگی لازم از نظر روحی و جسمی گذرانده بودند و ورزیده‌ترین و متخصص‌ترین نیروها در امور نظامی، خصوصاً تیراندازی رزمی نه در سطح ایران بلکه در سطح ارتش‌های جهان حرف‌هایی برای گفتن داشتند. حتی شنیده بودم در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ پس از فرار شاه، اعضای گارد جاویدان که در آن تاریخ متشکل از یک گردان بود در بازگشت شاه به کشور نقش کارسازی داشتند و به جرئت می‌توان گفت امید شاه و کارگزاران رژیم سلطنتی بودند و هرگونه حرکتی که به وفاداری این بخش خاص از ارتش خدشه‌ای وارد می‌کرد، می‌توانست لطمات جبران‌ناپذیری به پیکر سلطنت وارد سازد.
با تمام این تفاصیل رژیم به‌خصوص شخص شاه از این موضوع بسیار مهم و سرنوشت‌ساز غافل بود و نمی‌دانست که ملت ایران بالاخص نیروهای ارتشی و گارد جاویدان سال ۱۳۵۷ از نظر ارتقای علم و آگاهی با ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ تقاوت زیادی دارند. نباید هم شناخت می‌داشتند، چرا که قرار نیست انسان‌های متکبر، خودخواه و دنیاطلب که در دام شیطان گرفتارند از عقل و اندیشه سالم برخوردار باشند. در واقع همان غرور و عدم توجه به توانمندی‌های فکری، علمی، روحی و معنوی جامعه توأم با ظلم و بی‌عدالتی و ایمان مردم باعث گردید به طور معجزه‌آسایی پایه‌های رژیم ۲۵۰۰ ساله سلطنتی را فرو ریزد. افرادی که در آن روزهای قیام در سال ۵۷ در کاخ سلطنتی به‌خصوص در کاخ نیاوران حضور داشتند امید زیادی به مقاومت و ایستادگی گارد جاویدان داشتند و اگر از میان نیروهای گارد جاویدان که شاه و رژیم روی آنها حساب باز کرده بودند مخالفی برمی‌خاست، می‌توانست خون تازه و انرژی مضاعفی را به قیام و حرکت مردم تزریق کند و سبب شود تا عوامل وابسته به رژیم از نظر روحی متزلزل شوند.
از این رو در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی بنده به اتفاق دو نفر از برادران و همکاران وفادار به اسلام و انقلاب اسلامی که سال‌ها با هم مشغول خدمت بودیم و اعتماد کامل به هم داشتیم، برای دفاع از نهضت حضرت امام خمینی(ره) و در هم کوبیدن روحیه مخالفین انقلاب و تقویت روحیه افراد انقلابی، تصمیم بر این گرفتیم که در آمادگاه کاخ نیاوران در دل نظام پهلوی سرود «خمینی ای امام» را بخوانیم. یکی از آن دو نفر «امان الله حاجیان» بود که در سال ۵۸ در عملیات‌های کردستان در منطقه سردشت با تعدادی از همرزمان پاسدار به درجه رفیع شهادت نایل گشت و دیگری «مهدی توکلی» که در هشت سال دفاع مقدس در جبهه حق علیه باطل به مبارزه پرداخت و بعد از جنگ تحمیلی در نهایت قناعت و ساده زیستن، بعد از سال ها تحمل درد و رنج ناشی از آسیب‌های دوران دفاع مقدس در سال ۱۳۸۶ دعوت حق را لبیک گفت. آن دو از نظر تقوا، شجاعت و اعتقاد راسخ به اسلام ناب محمدی(ص) در گارد جاویدان واقعاً الگو بودند. بد نیست در اینجا خاطره‌ای از شهید حاجیان بیان کنم که بیانگر تقوا و اعتقاد آن مرد خدایی است. رمضان سال ۱۳۵۴ بود. مسابقات کشتی داخلی گارد جاویدان در پادگان لویزان جریان داشت. او در وزن ۷۴ کیلوگرم کشتی می‌گرفت. تمام کشتی‌ها انجام شده بود، برد و باخت تیم به آخرین کشتی‌ای‌ بستگی داشت که بین حاجیان و حریفش انجام می‌گرفت. قبل از آغاز مسابقه سرپرست تیم به حاجیان دستور داد که به خاطر پیروزی تیم دست از روزه بکشد تا در مسابقه‌اش برنده شود. ایشان در جواب گفت: «من با تمام توان سعی می‌کنم کشتی را ببرم اما از من انتظار نداشته باشید به خاطر برنده شدن روزه‌ام را بخورم.»
سرپرست تیم او را تهدید کرد در صورتی که ببازد و سرنوشت بدی انتظارش را خواهد کشید. شهید حاجیان در جواب ایشان با شجاعت تمام گفت: «جناب سروان اگر شما تصمیم به تیرباران من هم بگیرید من روزه‌ام را نخواهم خورد.»
با همان دهان روزه آن هم بعد از ظهر با حریف کشتی گرفت، با پیروزی تشک را ترک کرد و تیم ما را به پیروزی رساند. مرحوم توکلی نیز چنین شخصیتی داشت و از ایشان نیز خاطراتی دارم که اینجا مجال بیان آن نیست.
به هر حال دیگران، ما سه نفر را یارانی جدا نشدنی می‌دانستند. با توجه به عمق حرکت آن هم در آن شرایط زمانی، به این نتیجه رسیده بودیم که مرگ برای ما امری محتوم است چون در میان وفادارترین و پرقدرت‌ترین نیروهای رژیم پهلوی خواندن سرود «خمینی ای امام» یعنی سپردن خود به جوخ اعدام.
وقتی که همه نیروهای آماده باش در ساختمان آمادگاه جمع بودند، ابتدا با صدای آرام شروع به خواندن سرود کردیم و به تدریج صدایمان را بلند کردیم. طولی نکشید که تعدادی به ما پیوستند و با ما هم‌صدا شدند. در آن هنگام حدود هفتاد درصد از نیروهای آمادگاه به ما پیوسته بودند. این خود جای تعجب و شگفتی داشت که در کانون رژیم سلطنتی برای اولین بار بود نام خمینی طنین‌افکن می‌شد، به طوری که ستون سلطنت را به لرزه درآورد. از اینکه متوجه شدیم نیروهای فدایی شاه در اقلیت هستند، بسیار خوشحال بودیم. در عوض افراد ضدانقلاب از حرکت ما شوکه شده بودند. به گونه‌ای که طاقت نیاوردند و با شنیدن نام امام خمینی به روی ما اسلحه کشیدند و ما را تهدید به مرگ کردند. ما هم که از کار خود نتیجه گرفته بودیم، دلیلی ندیدیم که با آنها درگیر شویم. به این شکل موضوع ظاهراً بدون درگیری خاتمه یافت و خبر خواندن سرود امام(ره) به شیوه‌های مختلف به نقاط دیگر انتشار یافت. برخی به سرعت فرمانده نیروهای آمادگاه را در جریان قرار داده و به اطلاع او رسانده بودند که گروهی به سرپرستی مصطفوی در داخل آمادگاه کاخ نیاوران علیه رژیم سلطنتی شورش کرده‌اند. ضمناً تعداد صد نفر نیرو در آمادگاه حضور داشتند که سی نفر از آنان تحت نظر بنده بودند و از هر جهت آمادگی برای انجام هرگونه مأموریت را داشتند.
جانباز شهید علی اکبر مصطفویدر هر حال فرمانده خود را به آمادگاه رساند و در چارچوب در ایستاده، اسلحه کمری خود را از غلاف بیرون کشید، مسلح کرد و با صدای بلند سه مرتبه «جاوید شاه» گفت و اعلام کرد کسانی که به رژیم سلطنتی خیانت کرده‌اند در آینده به حساب آنها خواهیم رسید. او نمی‌دانست که آینده‌ای برای رژیم در کار نیست. در پایان، رو به من کرد و با خشم و ناراحتی فرمان داد که به سرعت نیروهای تحت امر خود را از آمادگاه خارج کنم. پس از خروج نیروها، دستور داد نیروها را در اطراف کاخ نیاوران پشت دیوار، در قسمت داخل مستقر کنم. این کار او به خاطر این بود که نیروهای زیرنظر بنده یک جا متمرکز نباشند. بعد از اینکه نیروها را پشت دیوار اطراف کاخ مستقر کردم، بلافاصله به آمادگاه برگشتم. در آن زمان تعدادی از همکاران که در طول خدمت تا حدودی از نظر مسائل شرعی و احکام مرا قبول داشتند، از بنده سئوال می‌کردند که تکلیف ما در ارتباط با سوگندی که در مورد حمایت از شاه و رژیم سلطنتی یاد کرده‌ایم در این شرایط چه می‌شود؟ البته قبلاً هم بارها با این سئوال مواجه شده بودم. بنده در جواب گفتم: مگر شاه به تعهدات خود وفادار مانده که ما نسبت به ایشان وفادار بمانیم. وانگهی چون شاه خود پیش از همه نسبت به دین، میهن و ملت عهدشکنی و خیانت کرده، لذا ما از نظر شرعی هیچ‌گونه تعهدی نسبت به او نداریم. اکثر همکاران این حرف منطقی و شرعی بنده را پذیرفتند.
همان موقع شهید حاجیان مرا از یک توطئه باخبر کرد و به من گفت: هر چه زودتر از اینجا فرار کن وگرنه کارت ساخته است. چون صبحت‌هایی رو علیه شما می‌شنوم.
از آن لحظه تصمیم گرفتم هر طوری شده از کاخ فرار کنم. با همان لباس نظامی که به تن داشتم کلاه آهنی بر سر با تفنگ ژ ـ‌ ۳ و سه خشاب ۲۰ تیری به بهانه سرکشی و بازدید از پست‌های نگهبانی دور کاخ، با همکاری یکی از دوستان و همکاران در یک فرصت مناسب از قسمت دیوار جنوب شرقی کاخ نیاوران به داخل یک حیاط شخصی پریدم. ارتفاع آنقدر زیاد بود که با آن بدن ورزیده موقعی که به زمین برخورد کردم کنترل خود را از دست دادم طوری که کلاه آهنی‌ام چند متری پرت شد. بلافاصله از جای خود برخاستم و دیدم صاحب خانه سریع در حیاط را برایم باز کرد تا فرار کنم و خود به داخل خانه فرار کرد. چنان عجله داشتم که کلاه آهنی را جاگذاشتم و خود را به سرعت از کوچه به خیابان اصلی و خیابان که از طرف اقدسیه به طرف نیاوران می‌رفت رساندم. آن موقع با انبوهی از جمعیت مردم روبه‌رو شدم که با خوشحالی و شور و شوق فراوان مرا به آغوش گرفتند. من هم از اینکه به ملت پیوسته بودم بسیار خوشحال بودم. در همان گیر و دار بعضی‌ها متأسفانه تصمیم داشتند به هر طریق که شده اسلحه را از من بگیرند. در آن شرایط از دست دادن اسلحه برایم یک فاجعه بود. برای حفظ آن بسیار مقاومت کردم. برخی از آنان از بنده سئوال می‌کردند که شما به کدام گروه و حزب وابسته هستی و من با صدای بلند می‌گفتم: من جز اسلام و امام به هیچ حزب و گروهی وابسته نیستم.
با شنیدن این جملات پیروان خط امام از من حمایت کردند، مرا سوار پیکان کردند و به طرف منزل حرکت کردیم. در واقع اگر آن روز دوستداران امام(ره) نبودند، بدون اسلحه باید به منزل می‌رفتم. خود را از منطقه نیاوران به منطقه نظام‌آباد، سبلان شمالی منزل پدر خانمم که همسر و فرزندانم آنجا بودند رساندم. خانواده با دیدن من آن هم اسلحه به دست، تعجب کردند. چون قبلاً به همسرم سفارش و وصیت کرده بودم که اگر در پادگان «کاخ نیاوران» یا هر جای دیگر کشته شدم بدان و آگاه باش که به خاطر دفاع از اسلام بوده.
**
اعجاز الهی در پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی همچون خورشید درخشان بود. چون کمتر کسی تصور فروپاشی رژیم را می‌کرد. بعد از امداد الهی پایبندی و تعهد راسخ ملت ایران به اسلام ناب محمدی(ص) و در پی آن نقش کارساز رهبری حضرت امام خمینی(ره) یکی از ارکان پیروزی محسوب می‌شد. دیگری هم پیوستن ارتش وفادار به اسلام و ایران به‌ویژه حرکت پرسنل نیروی هوایی در دفاع از نهضت امام(ره) بسیار کارساز بود. لذا می‌بینیم ملت عراق در دوران حکومت دیکتاتوری صدام، شهدای فراوانی برای سرنگونی رژیم بعث دادند ولی چون ارتش به ملت نپیوست در عراق انقلابی صورت نگرفت.
عوامل مهمی هم وجود دارد که باعث سرنگونی رژیم پهلوی شد، به اعتقاد بنده آنها عبارتند از:
۱ ـ تکبر، خودخواهی و پیروی از هوای نفس که انسان را از یاد خدا غافل می‌کند. این دو صفت شخیصة طرفداران و دوستداران رژیم بالاخص شاه و مسئولان بلندپایه بود.
۲ ـ ضعف مدیریتی در اداره امور کشور.
۳ ـ به حساب نیاوردن یا نادیده گرفتن توانمندی‌های فکری، اجتماعی،‌ روحی و معنوی جامعه حتی پرسنل نیروهای مسلح.
۴ ـ بی‌توجهتی به خواسته‌های برحق و نارضایتی مردم.
۵ ـ غوطه‌ور شدن در متاع فریبنده دنیا، لهو و لعب و فاسد اخلاقی.
۶ ـ ظلم و تبعیض، بی‌عدالتی و ایمان مردم.
۷ ـ افراط و تفریط در ابعاد مختلف.
۸ ـ میدان دادن به آدم‌های چاپلوس‌، ریاکار و بی‌هنر.
۹ ـ هزینه‌های سرسام‌آور و غیرفردی به مناسبت‌های گوناگون برخلاف رضای خداوند و منافع ملت.
۱۰ ـ عدم استفاده مناسب و بهینه از ذخایر و منابع سرشار خدادادی و سرمایه‌های بی‌حد و حصر به‌خصوص سرمایه‌های مستعد انسانی .
۱۱ ـ باز گذاشتن دست بسیاری از درباریان، خانواده سلطنتی و همچنین اشخاص با نفوذ برای غارتگری از بیت‌المال.
۱۲ ـ عدم پذیرش انتقادات به حق و سازنده.
۱۳ ـ عدم شناخت لازم یا بی توجهی به رشد علمی و آگاهی ملت و نیروهای مسلح، چرا که مسئولان رژیم نتوانستند تشخیص دهند که جامعه سال ۵۷ از نظر بعد علمی و آگاهی نسبت به ۲۸ مرداد سال ۳۲ و ۱۵ خرداد سال ۴۲ تفاوت زیادی دارند.
۱۴ ـ عدم ارزیابی و نظرسنجی صحیح دیدگاه مردم نسبت به رژیم پهلوی.
۱۵ ـ عدم آگاهی یا بی‌توجهی به شأن و جایگاه اجتماعی روحانیت بالاخص جایگاه و منزلت حضرت امام(ره) در میان مردم.
۱۶ ـ به جای ترویج دین، حمیت میهنی و خدمت به ملت، شعارهای شخصی پرستی و بی‌محتوا همچون جاویدشاه، خدایگان، آریامهر، جانثار و امثالهم ترویج داشت. نتیجة آن شعارها این شد که شاه از کشور فرار کرد و حکومت ۲۵۰۰ ساله سلطنتی سقوط کرد و حتی یک نفر آگاهانه خود را فدای شاه و رژیم نکرد. از طرفی می‌بینیم همین قضیه در کشور عراق نیز رخ می‌دهد رژیم بعث سقوط می‌کند و صدام اعدام می‌شود، ولی از کسانی که شعار می‌دادند جانم فدای صدام یک نفر آگاهانه جانش را فدای صدام و رژیم بعث نکرد، اما در عوض در ایران اسلامی پس از پیروزی انقلاب چون شعارها براساس دفاع از ارزش‌های انسانی و اسلامی بود صدها هزار نفر تحت امر مرد خدا حضرت امام خمینی(ره) جانشان را تقدیم اسلام و میهن کردند. حتی همان نیروهای گارد جاویدان که شاه آنها را امید و تکیه‌گاه خود می‌دانست، در همان ماه‌های اول پس از پیروزی انقلاب بیش از صدنفرشان در عملیات‌های درون مرزی به‌درجه رفیع شهادت نایل گشتند. پس نتیجه می‌گیریم هر سخن، شعار، تبلیغ و حتی تفسیر از قرآن که با عقل سلیم، علم و منطق و مهم‌تر از همه با معیار و ارزش‌های دینی منطبق نباشد ضمن اینکه در دل‌های انسان‌های آگاه و مؤمن قرار نمی‌گیرد فی نفسه نیز شکست خورده است.
۱۷ ـ اعتماد و خوش‌بینی شاه به مشاوران به‌ویژه به سران ارتش از طرفی رها کردن بدنه ارتش یعنی سرباز، درجه‌دار و افسران درجه پایین.
۱۸ ـ وابستگی شدید، امید و دلگرمی واهی و بیهوده دادن به اربابانی همچون آمریکا.
۱۹ ـ محدود کردن بیان و قلم.
۲۰ ـ اجابت دعای خالصان و دل‌شکستگان نزد خداوند.
۲۱ ـ عبرت نگرفتن از سرنوشت شوم ذلت‌بار حاکمان ستمگر تاریخ.

نویسنده: سیدعلی‌اکبر مصطفوی

مقاله ها مرتبط