۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

تقدیم به چشمان آسمانی سید

تقدیم به چشمان آسمانی سید

تقدیم به چشمان آسمانی سید

جزئیات

به مناسبت ۷ مهر، سالروز شهادت آیت‌الله سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد

7 مهر 1401
سید حسن خیلی منتظر آمدنت بود. از همان آغاز نقشه‌ها برایت كشیده بود. از همان وقتی كه می‌آمدكنار گهواره‌ات و به چشمان سیاهت ذل می‌زد. از همان زمانی كه یاد گرفته بودی انگشتانت را دور انگشت سبابه‌ی پدر گره بزنی همانی كه سید حسن همیشه عادت داشت انگشتر عقیق یمانی را در آن كند.
روزها سریع می‌گذشت. روزهایی كه صبحهایش را در حوزه علمیه‌ می‌گذراندی و بعدازظهر را در كنار پدر در مغازه.
روحت دیگر تحمل حوزه‌ی بهشهر مازندران را نداشت.
باید سفر می‌كردی «و هر كه سفر كند به سوی خدا به راستی كه خداوند خود خافظ اوست.»
عجب روزهای عجیبی بود در قم. در كنار طلاب دیگر ... و این هوش سرشار و ابتكار عملت بود كه تو را از دیگران متمایز می‌كرد و خیال استاتید را امیدوار
اما بعد از فوت آیت‌الله بروجردی نه قم دیگر آن شهر سابق بود و نه فیضیه ...
به خاطر همین بود كه قصد سفر به مشهد امام علی بن موسی الرضا(ع) كردی.
آشنایت با آیت‌الله خامنه‌ای و واعظ طبسی باعث شد كه وارد فعالیت‌های سیاسی شدی و تا آخر عمر از آن دست برنداری.
سالهای سخت زندان هم از همین جا شروع شد. و چه سالهایی كه تو را رشد داد و قوت بخشید.
هر بار كه از زندان آزاد می‌شدی سخنرانیهایت قراتر می‌شد. شكنجه‌های ساواك برتو اثری نداشت. می‌دانم تو خودت را برای لقاء رحمت آماده كرده بودی ممنوع المنبرت كردند، فایده‌ای نداشت. در خانه‌ات ریختند و مجلس عزا حضرت زهرا(س) را بهم ریختند، جلوی چشمانت شاگردانت را به رگبار بستند و تو را دست بسته بردند، باز هم فایده نداشت.
سحرگاه ۷امین روز مهرماه را خوب به یاد دارم. تو را و نگاهایت را به آسمان تو را و نسیم خنك پاییزی كه بر پوستت می‌خورد و شعف رسیدن را در وجودت صدچندان می‌كرد. تو را به‌یاد دارم و تك‌تك دانه‌های تسبیح را كه بر روی هم می‌چكید. تو را و انتظارات را برای رسیدن خورشید ... .
زودتر از همیشه از خانه بیرون زدی. البته بعد از خداحافظی كامل با همسر و فرزندان. با تمامی اهل خانه‌ی نقلی‌ات. با تك‌تك آجرها و پرچین‌های كوچه ... نمی‌دانم قبل از شروع تدریس به زیارت رفتی یا نه. آخر دیگر دنبالت نیامدم. من ماندم و تو رفتی. نمی‌دانم بعد از آن چه شد. فقط می‌دانم كه با رفتنت تمام خوبی‌‌ها از كنارم محو شد. و انگار ثانیه‌ها بعد از تو بركتشان را باختند.
تاریخ جز از این نمی‌توانست برایت سرنوشتی بسازد و خدا قشنگ‌تر از این نمی‌توانست با پاره‌ی روح خود ملاقات كند.
شاگردانت برایم تعریف كرده‌اند كه در حین تدریس حالت دگرگون بود. گفته‌اند كه تند‌تند ساعت را نگاه می‌كردی. انگار منتظرشان بودی منتظر آن مردان سیاه جامه. كه سایه افكندند از روی كین و جلوی چشم شاگردانت تیر خلاصی بزنند بر امیدشان بر استاد سید عبدالكریم هاشمی‌نژاد.
برو سید، این جا دیگر طاقت حضور تو را ندارد، تو را دریای دیگر باید آرمید.

نویسنده: زهرا عابدی

مقاله ها مرتبط