۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

آخرين ملاقات

آخرين ملاقات

آخرين ملاقات

جزئیات

به مناسبت ۲۳ شهریور، سالروز شهادت آیت‌الله اشرفی‌اصفهانی

23 شهریور 1401
...رمضان را در سه چیز خلاصه کرده بود، درک شب قدر، حج بیت‌الله‌الحرام و شهادت. شهادت، این نهایت آمال و آرزویش بود؛ بالاتر از آن مقامی نمی‌دید و اعتقاد داشت، هرکسی لیاقت آن را ندارد. می‌دانست که به آرزویش می‌رسد. گفته بود ما تسلیم قضا و قدر الهی هستیم ولیکن امیدوار هستم چهارمین شهید محراب باشم...
ده کیلومتری اصفهان، شهرستان سده[۱]، سال ۱۲۸۱: در میان ۷ دختر خانواده میرزا اسدالله تک پسر خانواده به دنیا آمد. او را عطاء خداوند می‌دانستند به همين‌خاطر او را عطاءالله صدا زدند.
۶ ساله که شد پدرش او را به مکتب خانه فرستاد. در همان سن کودکی بود که کتاب نصاب‌الصبیان[۲] را از بر کرد. ۱۰ ساله شده بود، دیگر در سده جایی نبود تا او بتواند به تحصیلات عالیه خودش ادامه دهد. پدرش او را راهی اصفهان کرد و او را مانند کودکی خودش به دست اساتید حاذق سپرد. آب حوض برای طهارت؛ چراغ نفتی برای مطالعه‌ شبانه و ... همه و همه سبک زندگی عطاءالله اشرفی اصفهانی بود در دوران جوانی و تحصیل. سختی و قناعت را چاشنی راهش کرده بود. بعدها می‌گفت: من به نحوی درس خوانده‌ام که در این زمان احدی حاضر نیست حتی یک صدم آن را هم تحمل کند! و جایی ديگر در خاطراتش اینگونه گفته است: در مدرسه رضویه قم مدتی با طلبه‌ای هم حجره بودم. او وضع مالی خوبی داشت. همیشه غذای طبخ شده می‌خورد. ولی من قادر به تهیه چنین غذاهایی نبودم. در مدتی که با او هم اتاق بودم ابداً متوجه نشد که من کی ناهار و شام می‌خورم. من در حین مطالعه چند کتاب را روی هم می‌گذاشتم و در پشت کتاب‌ها از نان خالی لقمه لقمه می خوردم. او هم وقت غذا، خوراکش را گرم و آماده می کرد؛ به من هم تعارف می‌کرد اما من در جواب می‌گفتم غذا خورده‌ام.
حجره ۲۱ شمالی فیضیه قم پر است از خاطرات ریز و درشت از زندگی عطاءالله. بیست سالی را مهمان این حجره بود و با حضورش آن را متبرک کرده بود.
در آن سال‌ها رضاخان قانون کرده بود که برای لباس پوشیدن، علما و روحانیون باید جواز داشته باشد. آیت الله اشرفی اصفهانی با وجود چنین موانعی در امتحانات اجباری و کسب جواز از رژیم پهلوی شرکت کرد و جزو معدود قبول‌شدگان این آزمون‌ها شد.
سال ۱۳۴۳، عطاءالله برای تحصیلات عالیه و رسیدن به درجه اجتهاد اصفهان را به مقصد حوزه علیمه قم ترک کرد.
چهل ساله بود که مرحوم آیت الله حاج سید محمد تقی خوانساری اجازه اجتهادش را صادر کرد. حالا دیگر عطاء اشرفی اصفهانی تک پسر خانواده میرزا اسدالله یکی از فضلا و مدرسین نامی و برجسته حوزه علمیه قم به شمار می‌رفت.
آیت‌الله‌بروجردی به رغم علاقه بسیار به این شهید از او خواست در کرمانشاه (باختران) ساکن شد. او در سال‌های اقامتش در این شهر بارها از محضر آیت‌الله‌بروجردی اجازه خواست تا به قم بازگردد. اما ایشان اجازه نمی‌دادند و پاسخ می‌دادند وجود شما در کرمانشاه بسیار نافع است و من اجازه نمی‌دهم. حتی بعد از فوت آیت‌الله‌بروجردی هربار که به فکر ترک کرمانشاه می‌افتاد، آیت‌الله‌بروجردی به خوابش می‌آمد و می‌فرمود صلاح نیست! ايشان هم منصرف می‌شد.
با شروع مبارزات امام (ره) در سال ۱۳۴۲، کرمانشاه به واسطه حضور این چهره مبارز و مجاهد (آیت الله اشرفی اصفهانی)به یکی از شهرهای فعال در مبارزه با طاغوت مبدل شد و به رغم فشارها و اختناق شدید دستگاه طاغوتی آیت الله اشرفی که رابط و انتقال دهنده اصلی پیام به مردم این خطه بود و در واقع رهبری تمامی اعتراضات و فعالیت‌های بر ضد رژیم پهلوی را برعهده داشت. با ادامه مبارزات، آیت الله اشرفی بارها دستگیر و به ساواک برده شد؛ یکبار هم دستگاه امنیتی قصد تبعید ایشان را داشت اما به دلیل محبوبیت این روحانی عظیم‌الشان در نزد مردم کرمانشاه و احتمال اعتراض و شورش مردم، دستگاه حکومتی از این کار منصرف شد.
انقلاب که پیروز شد عطاءالله به یکی از پایه‌های اصلی انقلاب مبدل شد. انقلابی معنوی که به روحانیت و راهنمايی‌های مخلصانه‌اش برای ادامه حیات احتیاج داشت. زندگی و حیات آیت‌الله‌اشرفی نمونه‌ای بود بارز و استثنائی كه انقلاب به آن تکیه کرده بود. او مرید امام(ره) بود و این عشق مرکبی بود برای رسیدن به مقصدش.
امام(ره) بعد از انتخاب ائمه جمعه تهران و قم ایشان را نماینده تام‌الاختیار خود در كرمانشاه و امام‌جمعه اين شهر معرفی کرد. او با دریافت این ماموریت حساس و خطیر از رهبر کبیر انقلاب هوشیارانه در صحنه‌های سیاسی، فرهنگی و نظامی حاضر شد و بارها شده بود که در جریان‌های مختلف چهره زشت منافقان را به مردم می‌شناساند و خشم و کینه دشمنان انقلاب را به خود جلب کرد.
مردم کرمانشاه نماینده امام(ره) را محرم رازها و مامنی برای حل مشکلات خود می‌دیدند. کسی به خاطر ندارد که او دست رد به سینه نیازمندی زده باشد. خانواده‌های شهدا و زنان بی‌بضاعت می‌آمدند و مشکلاتشان را می‌گفتند. با راست و دروغش کاری نداشت. فقط می‌گفت ناقابل است و طوری که کسی نفهمد وجهی به آن‌ها می‌داد.
با شروع جنگ آیت‌الله‌اشرفی رسالت خود را سنگین‌تر از قبل می‌دید؛ حداقل ماهی دوبار به مناطق جنگی غرب و جنوب کشور سرمی‌زد و با اینکه آتش دشمن این مناطق را ناامن کرده بود همچنان در میان رزمندگان حضور داشت؛ به سنگرها سر می‌زد و به آن‌ها مهر نماز، چفیه، بلوز، کتاب دعا، قرآن و ... هدیه می‌داد. رزمنده‌ها را می‌بوسید و با آن‌ها سر یک سفره غذا می‌خورد و به درد و مشکلات آن‌ها رسیدگی می‌کرد. بسیجی‌ها او را پدر دلسوز خود می‌دانستند. ایشان هم این مسائل پیگیری و به مسئولین منعکس می‌کرد. آمبولانس، آذوقه، جیره خشک، پوشاک و از این قبیل هدایا بود که از طرف این شهید تهیه و به جبهه‌ها فرستاده می‌شد. بچه‌های رزمنده هم هر جمعه به عشق او و کلامش مرخصی می‌گرفتند و سعی می‌کردند در نمازجمعه کرمانشاه شرکت کنند.
قرار شد ائمه جمعه شهرهای مختلف در قم جمع شوند و از آنجا به ملاقات حضرت امام (ره) در تهران بروند. امام(ره) در جماران سخنرانی مفصلی کرد. بعد از این مراسم ائمه جمعه تنها و خصوصی به محضر امام رفتند. مثل همیشه وقتی عطاء‌الله نگاهش به نگاه حضرت امام(ره) گره خورد ضربان قلبش نامنظم شد. دوباره این مرید سال‌خورده به مرادش رسیده بود. سخنی میان این دو بزرگوار رد و بدل شد. شهید اشرفی اصفهانی دست امام (ره) را با حالت خاصی بوسيد و امام (ره) هم سر او را مهربانانه بوسید. کسی نمی‌داند بین این‌دو چه گذشت هرچه بود این آخرین ملاقات بود. آخرین ملاقات.
جمعه ۲۳ مهرماه سال ۱۳۶۱ حجت الاسلام رستگاری پیش خطبه نماز جمعه را خوانده‌بود. مجری برنامه، شعار می‌داد. صدای مرگ بر آمریکا و مرگ بر صدام در نمازجمعه کرمانشاه طنین‌انداز شده بود. حاج آقا رستگاری در کنار آیت‌الله عطاءالله اشرفی اصفهانی نشسته بود تا گزارشی از مراسم پیش از خطبه به ایشان بدهد. ناگهان جوانی به او نزديك شد و در يك اقدام غيرمنتظره ایشان را با دو دست از کمر بلند کرد. آیت‌الله‌اشرفی با لهجه اصفهانی گفت: چه می‌خواهی از من؟ هنوز جوابش را نگرفته بود كه نارنجک‌هایی که آن منافق به کمرش بسته بود عمل کرد و انفجار شديدی رخ داد. شهید آیت‌الله‌اشرفی اصفهانی پاهایش قطع شده و دیگر جانی در بدن نداشت.
روح پاكش به لقاء دوست شتافت و محراب نماز جمعه از خونش گلگون شد. امام خمينی (ره) پس از شهادت مظلومانه او پيامی به اين مضمون صادر كردند:
"چه سعادتمندند آنان که عمری را در خدمت به اسلام و مسلمین بگذرانند و در آخر عمر فانی به فیض عظیمی که دلباختگان به لقاءالله آرزو می‌کنند نایل آیند. مرحوم شهید بزرگوار حضرت حجه‌الاسلام‌و‌المسلمین حاج آقا عطاءالله اشرفی را در این مدت طولانی به صفای نفس و آرامش روح و اطمینان قلب و خالی از هواهای نفسانی و تارک هوی و مطیع امر مولا و جامع علم مفید و عمل صالح می‌شناسم و در عین حال مجاهد و متعهد و قوی‌النفس بود.... اینجانب یکی از ارادتمندان این شخص والامقام بوده و هستم. این وجه پر برکت متعهد را قریب به شصت سال بود که می‌شناختم. خداوند او را در زمره شهدای کربلا قرار دهد و لعنت و نفرین خود را بر قاتلان چنین مردانی نثار فرمایند. این همان پیامی بود که امام (ره) بعد از شهادت مریدش آیت‌الله‌اشرفی اصفهانی صادر کرد.
آیت الله خامنه ای هم در زمان ریاست جمهوری‌اش فرمودند که:" مرحوم آقای اشرفی اصفهانی رضوان‌الله تعالی‌علیه یک انسان دوست داشتنی بود.... بسیار متواضع، بااخلاص، باصفا و بی‌ادعا بود طوری‌که احترام و تجلیل همگان را برمی‌انگیخت".
حالا دیگر بعد از شهادتش بالای هر سنگر در جبهه‌های نبرد عکسی از او نصب شده بود. هنوز هم بعد از گذشت ۲۷سال از آن وصال عاشقانه، خانه و اتاق آن بزرگوار با همان چیدمان باقی است؛ اتاقی ساده با همان پشتی‌ها، حتی فرش‌ها هم دست نخورده... احساس می‌كنی دیگر موریانه آن‌ها را زده. احسان می‌کنی شهید محراب نمازجمعه هنوز همانجا کنار تلفن نشسته است. حالا هرساله برای سالگرد عروجش دوستان و آشنایان در آن‌جا جمع می‌شوند و از او یاد می‌کنند.
یاد و خاطره این بزرگوار هرگز از تاریخ انقلاب اسلامی و اذهان مردم پاک نخواهد شد.
۱. در زمان حکومت پهلوی نام این شهر همایون شهر شد و پس از پیروزی انقلاب خمینی شهر نام گرفت.
۲. يكی از كتاب‌های شاخه ادبيات عرب كه در غالب نظم نگاشته شده است.

نویسنده: سيده مير

مقاله ها مرتبط