۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

امیری که به انگلستان نه گفت

امیری که به انگلستان نه گفت

امیری که به انگلستان نه گفت

جزئیات

بررسی مختصر ایستادگی امیرکبیر مقابل دولت استعمارگر انگلستان/ به مناسبت ۲۰ دی، سالروز شهادت امیرکبیر

20 دی 1400
امیرکبیر در خاطره تاریخی هر ایرانی مظهر خدمت و تلاش برای آبادانی کشور است؛ اما داستان این که مذهب شیعه مدیون قاطعیت امیرکبیر در برخورد با فرقه انحرافی روسیه ساز بابیت است را خیلی از ایرانی‌ها نمی‌دانند. آخر این بابی‌ها ادعا داشتند که رئیس فرقه‌شان یعنی «علی محمد شیرازی» معروف به علی محمدباب، ابتدا نایب امام زمان(ع) و سپس خود امام زمان(ع)! است که ظهور کرده. آنها می‌خواستند با کمک «پرنس کینیاز دالگورکی» حکومت ایران را ظاهراً در دست خود و باطناَ در اختیار روسیه بگذارند؛ اما امیرکبیر با هماهنگی علمای بزرگ و مراجع اول آن روزگار جلوی شورش آنها ایستاد و فتنه‌شان را خنثی کرد. این شد که دولت روسیه تزاری و به تبع آن سفارت روسیه در ایران از او کینه‌ای عمیق به دل گرفتند. با این وجود فقط دولت روسیه تزاری نبود که از امیر تنفر داشت بلکه دولت استعمارگر انگلستان هم نفرت عجیبی از امیرکبیر داشت. نفرتی که به خاطر ایستادگی امیر در برابر زیاده خواهی‌های این دولت استعمارگر ایجاد شده بود و ما در این مقاله می‌خواهیم به شکل مختصر بخشی از آن را برایتان بنویسیم:

گوهری که قائم مقام کشف کرد...
«کربلایی محمد قربان» آشپز میرزا عیسی قائم مقام بود. بعدها هم که میرزا عیسی درگذشت، آشپز پسرش میرزا ابوالقاسم خان قائم مقام شد. همان قائم مقام معروفی که صدراعظم محمدشاه قاجار بود و بعدها به دستور او به شهادت رسید. کربلایی محمد قربان آدم درستکار و معتمدی بود، آنقدر که میرزا ابوالقاسم حساب و کتاب مخارج خانه را نه از زبان پیشکار، که از زبان کربلایی قبول می‌کرد. اسرارش را به او می‌گفت و کربلایی را به خاطر نفس سالم و پاکش خیلی دوست داشت. آن‌وقت میرزا ابوالقاسم قائم مقام، پسرانش را به دست معلمی‌دانا سپرده بود و آن معلم هم سعی بسیار داشت که پسران میرزا خوب درس بخوانند ولی نمی‌خواندند!
«تقی» از کودکی در کنار پدر در آشپزخانه مشغول کار بود و هر روز نزدیک ظهر غذای پسران میرزا ابوالقاسم و معلمشان را می‌برد برای آنها. تقی عاشق درس خواندن بود. او پشت در اتاق تعلیم می‌ایستاد و به درس دادن معلم گوش می‌داد و چیزهایی یاد می‌گرفت. یک روز میرزا ابوالقاسم آمد به درس خواندن پسرانش سری بزند و چند سوال از آنها بپرسد. جلوی معلم از پسرها هرچه سوال پرسید، جواب‌های نصفه نیمه و غلط شنید. در عوض تقی که آنجا بود گفت که جواب آن سوال‌ها را می‌داند! میرزا گفت: «جواب بگو تا ببینم» و تقی سوال‌ها را درست و کامل پاسخ داد. میرزا متعجب، داستان را از تقی پرسید که چگونه جواب آن سوال‌ها را می‌داند؟ و تقی هم گفت که پشت در اتاق تعلیم به درس معلم گوش می‌داده. میرزا دست در کیسه پولش کرد و سکه درآورد و به تقی داد، اما پسر کربلایی محمد قربان سکه را نگرفت و گفت: «آقا به جایش اجازه بدهید درس بخوانم...»
میرزا ابوالقاسم به پدر تقی خیلی علاقه داشت. مادر تقی را هم می‌شناخت و به مادرش هم خیلی احترام می‌گذاشت. آخر مادرش دختر شاه محمد بنّا بود. استاد شاه محمد را اهل فراهان به چشم پاکی و درستکاری می‌شناختند. دختر این شاه محمد را هم اهل فراهان به نجابت و ایمان می‌شناختند. پس برای میرزا ابوالقاسم مسلم بود که پسر باهوش این زن ومرد پاک و مؤمن لیاقت آموزش خاص و تربیت سیاست را دارد. این‌طور شد که میرزا ابوالقاسم تقی را تحت تعلیم قرار داد تا آنجا که «میرزا تقی» در جوانی شد منشی میرزا ابوالقاسم و کتاب منشئات او را کتابت کرد. او دیگر دست راست و فرد مورد اعتماد میرزا شده بود، آنقدر که میرزا روزی جلوی خیلی از منشیان دربار لباس خلعتی خودش را به میرزا تقی خان داد. بعدها هم که میرزاتقی خان شد معلم ولیعهد «ناصرالدین میرزا» همان که بعدها ناصرالدین شاه شد و میرزاتقی خان را هم کرد، صدراعظم ایران. صدراعظمی‌که مردم او را «امیرکبیر» نامیدند.

جواب امیر به نامه تهدیدآمیز سفیر انگلیس
از همان ابتدای شروع صدرات امیر، اصلاحات و اقدامات میهن پرستانه او آغاز شد. اما مشکل از جایی شروع شد که درباریان و دولت‌های استعماری اقدامات او را بر خلاف مصالحشان دیدند.
سفارت انگلستان تعدادی از درباریان و شاهزاده‌ها را که وابسته به دولت روسیه تزاری نبودند، تحت حمایت خود قرار داده بود و آنها هم در مقابل حاضر بودند هر نوع خدمات مورد نیاز دولت فخیمه بریتانیا! را در ایران به سفارت انگلستان ارائه کنند. وقتی امیرکبیر صدراعظم ایران شد، دستور داد مسئول خزانه سلطنتی، حقوق و مزایای شاهزاده‌هایی را که هیچ مسئولیت کشوری و لشکری نداشتند و در عین حال کلی درآمد از عایدات ملک و املاکشان هم داشتند؛ قطع کند. شاهزاده‌های عصبانی از این اقدام شکایت به سفارت انگلستان بردند و از سفیر انگلیس دادخواهی کردند! سفیر هم در نامه‌ای به امیر، به این اقدام او اعتراض کرد و حتی تلویحاً او را تهدید هم کرد. امیرکبیر هم در مقابل نامه‌ای در تاریخ پنجم ربیع الثانی ۱۲۶۶ هجری قمری به سفیر انگلستان جواب داد که: «این قرار – یعنی دستور امیر برای قطع حقوق شاهزاده ها- منوط به اراده و رأی اقدس همایون پادشاهی – یعنی ناطرالدین شاه- است که هرطور مقرر دارند، باید به آن عمل شود و حضرات می‌بایست اطاعت نمایند، نه شکایت...» در واقع امیر مودبانه به سفیر انگلستان جواب داد که این امور به مسائل داخلی مربوط می‌شود و شما حق دخالت ندارید.

با کشتی ایرانی و دریای ما تجارت برده نکنید
دولت استعمارگر انگلستان در کشورهای مستعمره خود در آفریقا، همه جور غارتگری می‌کرد؛ تازه بعد سیاهان را هم به عنوان برده با کشتی به سایر کشورها می‌فرستاد و می‌فروخت. تجارت برده –آن‌هم برده‌هایی که بسیاری از آنها سیاهان مسلمان بودند- برای انگلستان درآمد سرشاری به وجود آورده بود. انگلیسی‌ها برای انتقال بخشی از برده‌ها به کشورهای عربی و مستعمراتش در شرق آسیا، از کشتی‌های ایرانی و از راه دریایی ایرانی استفاده می‌کردند. غیرت اسلامی ‌و انسانی امیرکبیر این مسئله را نمی‌توانست قبول کند؛ برای همین در تاریخ ۲۱ محرم الحرام ۱۲۶۷ه.ق نامه‌ای به «شیل» وزیرمختار انگلستان در ایران نوشت که: «چنانچه در همان اوقات عالیجاه مشارالیه در این باب استفسار کرده بود، نوشته شد که آوردن «سیاه» را از راه دریا به کلی متروک داشته است. و شما هم باید لازمه اهتمام را درین باب بکنید و مراقب باشید که کسی مرتکب این عمل نشود و سیاه از راه دریا حمل نکند.»
البته بگذریم از اینکه «شیل» - سفیر انگلیس در ایران- در جواب نامه امیر نوشت که ما از کشتی‌های عربی استفاده می‌کنیم و آن کشتی‌هایی هم که ایرانی است و در آن برده سیاه هست، به ما ارتباطی ندارد و خود ایرانی‌ها هستند که می‌آیند به آفریقا و تجارت برده می‌کنند. خلاصه اینکه انگلستان با مکاری به کار تجارت برده و استفاده از راه دریایی ایران ادامه داد؛ اما نامه غیرتمندانه امیر برای آینده و تاریخ ثبت شد.

پیشگیری برای عدم رواج پارچه انگلیسی
انگلیسی‌ها از سال‌ها قبل به دنبال از دور خارج کردن کشورهای رقیبی بودند که پارچه تولید و صادر می‌کردند. چون آنها می‌خواستند مردم سرتاسر دنیا فقط پارچه‌های پنبه‌ای، کتانی و پشمی‌هندیان را که مستعمره‌شان بود بخرند تا سود فروش پارچه های تولید شده در کشور مستعمره شان تنها برای بریتانیای کبیر باشد. امیرکبیر این داستان را فهمیده بود و در مقابل آن قصد داشت از تولید پارچه ایرانی حمایت کند. او اعتقاد داشت اگر روش‌های ابریشم کشی از حالت سنتی به صورت صنعتی در بیاید، هم کیفیت پارچه‌ها بالاتر می‌رود و هم میزان بیشتری پارچه تولید می‌شود. برای همین او با یک صنعتگر فرانسوی به نام «موسیو وبله» قراردادی را به امضا رساند تا او «رسم ابریشم کشی را با اسباب و طرزهای جدید اروپایی در همه ایران برقرار و متداول کند.» قراردادی که اگر اجرا می‌شد می‌توانست مانعی واقعاً جدی در راه از بین رفتن صنعت پارچه ابریشم بافی ایران شود؛ اما این تصمیمات امیر برای استعمارگران خیلی مزاحمت داشت، پس آنها نباید به امیر اجازه اجرای تصمیماتش را می‌دادند. در واقع دشمنان ایران و امیر اجازه ندادند که کارخانه‌های صنعتی ابریشم بافی مورد نظر امیرکبیر به راه بیافتند.

وقتی دستور از سفارت انگلیس رسید...
روسیه از یک طرف سر خنثی سازی فتنه عواملشان- یعنی بابیان - به وسیله امیرکبیر از طرف دیگر به خاطر پاسخ‌های منفی امیر به دستورات ریز و درشت سفارتشان در تهران، او تنفر داشتند از انگلیس هم که چپ و راست از مواضع قاطع امیر نواخته شده بود. برای همین با درباریان مخالف امیر دست به یکی کردند تا ناصرالدین شاه بالاخره امیرکبیر را از صدرات عزل کرد و او را به کاشان تبعید کرد؛ اما بعد از آن چون جناب «شیل» هنوز از بازگشت امیر به مقامش نگران بود در نامه‌ای به پالمرستون، وزیر امور خارجه انگلستان، نوشت که: «وزیر جدید- میرزا آقاخان نوری – دشواری‌های فراوان در پیش دارد. یکی از دشواری‌ها که فائق آمدن بر آن غیرممکن به نظر می‌رسد، وجود میرزاتقی خان است که لشکر، فرمانبردار اوست و همه افسرانی که او گماشته، بر جای خود هستند...»
هماهنگی‌ها با سفارت روسیه که انجام شد، دستور اصلی از سفارت روباه پیر رسید، درباریان وابسته و خائن خیالشان راحت شد و با همدستی «مهدعلیا» مادر ناصرالدین شاه حکم قتل امیر کبیر از شاه گرفته‌ شد. و به این شکل در هشتم صفر ۱۲۶۸ه.ق برابر با بیست دی ۱۲۳۰.ش درباریان وابستگان به بیگانه در حمام فین کاشان امیرکبیر را به شهادت رساندند.

نویسنده: انوشه میرمرعشی

منابع:
۱-اسناد و نامه‌های امیرکبیر، تدوین سیدعلی آل داود، سازمان اسناد ملی ایران
۲-زندگانی میرزا تقی خان امیرکبیر، حسین مکی، چاپخانه پیام
۳-داستان‌هایی از زندگانی امیرکبیر، محمود حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی
۴-بهائیت در ایران، سعید زاهد زاهدانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

مقاله ها مرتبط