۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
العبد...
العبد...

العبد...

جزئیات

به‌مناسبت ۲۷‌اردیبهشت‌، سالروز ارتحال عارف و اصل آیت‌الله محمدتقی بهجت‌فومنی، سال۱۳۸۸

27 اردیبهشت 1404
این پدر محمدتقی است!
کربلایی «محمود بهجت» کاسب بود. از آن کاسب‌هایی که واقعاً «حبیب خدا» هستند. اهالی فومن به امانت‌داری و درستکاری‌اش اعتماد عجیبی داشتند؛ برای همین اسناد و قباله‌های‌شان را می‌دادند به او که تنظیم و امضا کند. خلاصه قبولش داشتند...
کربلایی محمود ذوق ادبی هم داشت و شعر می‌گفت اما بیشتر در مدح اهل‌بیت(ع). البته در میان اشعارش، شعر عاشورایی «مکن ای صبح طلوع» را تقریبا همه عاشقان اباعبدالله شنیده‌اند. خلاصه کربلایی هفده‌ساله که بود وبا در بخش‌های زیادی از کشور فراگیر شد و ایشان هم گرفتار وبا شد؛ طوری که خانوده امیدشان را برای بهبود او از دست دادند. اما ایشان در آن حال بیماری صدایی را می‌شنوند که می‌گوید «با ایشان کاری نداشته باشید که او پدر محمدتقی است.» و بعد از آن کم‌کم حال‌شان رو به بهبودی می‌رود. چند سال بعد که کربلایی محمود ازدواج می‌کند کامل این خواب از یادش می‌رود و به ترتیب پسر اول را به نام مهدی، دخترش را فاطمه، پسر دومش را محمد‌حسین می‌نامد. ولی سر به‌دنیا آمدن پسر چهارم، یاد ایام بیماری و آن صدا می‌افتد و نام پسر سوم خود را محمدتقی می‌گذارد. اما چند سال بعد همین پسر سوم موقع بازی در حیاط خانه، داخل حوض می‌افتد و خفه می‌شود. کربلایی و همسرش متحیر از واقعه و امتحان پیش آمده، چاره‌ای جز صبر و تسلیم امر پروردگار نمی‌بینند تا این‌که چند سال بعد خداوند دوباره پسری به آن‌ها عطا می‌کند. پسری که کربلایی همان اسم «محمدتقی» را روی او می‌گذارد.
محمدتقی اما تازه یک‌سال و چهار ماهه بود که مادرش را از دست داد و به درد یتیمی دچار شد. از این مقطع زندگی او، خواهرش برای او مادری کرد و به این دلیل ایشان ارادت ویژه‌ای به خواهرش داشت...

انجام واجبات، ترک محرمات
سال‌ها گذشت و محمدتقی که شیفته علم آموزی بود، دیگر درس‌های مکتب‌خانه و حتی حوزه علمیه شهر فومن کفاف سوالات علمی اش را نمی‌داد، برای همین راهی حوزه علمیه نجف اشرف شد تا در آنجا ادامه تحصیل دهد به قول خودشان یک‌سال از اقامت‌شان در عراق که گذشت تازه به سن تکلیف رسیدند و بعد در سن شانزده‌سالگی به لباس روحانیت درآمدند و در همان زمان علاوه بر تحصیل علوم دینی به تزکیه نفس هم مشغول بودند. چهارده‌سال بعد، یعنی چهارسال بعد از شهریور ۱۳۲۰ش و رفتن رضاشاه از ایران، به ایران برگشتند و بعد از ازدواج در شهر قم ساکن شدند. از همان دوران به‌شدت از شهرت گریزان بودند و حتی وقتی کتابی می‌نوشتند، حاضر نبودند که با نام خودشان چاپ شود. البته بعدها در تجدید چاپ رساله‌هایشان با اصرار طلبه‌ها حاضر شدند رساله با امضا «العبد – بهجت‌فومنی‌‌» چاپ شود.
آیت‌الله بهجت در طی سیر‌و‌سلوک عرفانی، هیچ دستوری جز انجام واجبات دین و ترک محرمات نداشت. حتی به طلبه‌ها می‌فرمود‌ «در تعبدات، کوه کندن از ما نخواسته‌اند؛ سخت‌ترینش نماز شب خواندن است که در حقیقت تغییر وقت خواب است، نه اصل بی‌خوابی!». به غیر از این هم مدام طلبه‌ها و مشتاقان را به داشتن مراقبه بر اعمال و رفتار و کردار توصیه می‌کرد تا لحظه‌به‌لحظه خودشان را در محضر خدا ببینند. و این‌که می‌فرمودند‌ «اگر بی‌تفاوت باشیم و برای رفع گرفتاری‌ها و بلاهایی که اهل ایمان بدان مبتلا هستند دعا نکنیم، آن بلاها به ما هم نزدیک خواهد بود.»

نویسنده: انوشه میرمرعشی

مقاله ها مرتبط