۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
استادی به وسعت وجدان بیدار
استادی به وسعت وجدان بیدار

استادی به وسعت وجدان بیدار

جزئیات

گفت‌و‌گو با دکتر فریال سعدی از شاگردان دکتر سیدشیرمرد میرعالی / به‌مناسبت ششم اردیبهشت سالروز شهادت شهید سیدشیرمرد میرعالی سال۱۴۰۰

6 اردیبهشت 1404
رزیدنت رادیولوژی دانشگاه اهواز هستم. سال‌۹۶ وارد دانشگاه شدم. از همان سال اول در کلاس‌های دکتر میرعالی شرکت داشتم. کلاس‌ها ترکیبی از رزیدنت‌های سال‌ اول تا چهارم بودند، اما استاد هیچ فرقی بین‌مان نمی‌گذاشت و به میزان مساوی به همه‌مان توجه می‌کرد و به سوالات‌مان پاسخ می‌داد. نسبت به تک‌تک‌مان حس مسئولیت داشت. اسم همه‌مان را شروع کلاس می‌پرسید و در طول دوره شناخت داشت.
***
سال اول، یکی دو هفته از کلاس‌مان گذشته بود. برای تشخیص سونوگرافی عروق یک بیمار به مشکل خوردیم. ساعت ۹ ‌و نیم شب بود. نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم. یکی از دوستانم که سال‌بالایی بود گفت «یه ساعت قبل استاد رو توی محوطه بیمارستان دیدم، داشت می‌رفت خوابگاه.» باهاش تماس گرفت. برخلاف تصورم، استاد سریع خودش را از خوابگاه به بخش رساند و با این که زمان استراحتش بود، در کمال آرامش، بیش از یک ساعت برایمان وقت گذاشت و توضیحات لازم را به‌مان داد. بعد از رفتن دکتر به دوستم گفتم «اگه من بودم، هرگز نمی‌اومدم.» دوستم با خنده گفت «حالاحالاها مونده تا دکتر میرعالی رو بشناسی.»
از آن شب، توجهم به رفتارهای دکتر بیشتر شد.
***
کلاس را با آیه‌ای از قرآن شروع می‌کرد. با این که اعتقادات مذهبی‌ام در حد دکتر نیست، اما پیامی را که از آیه می‌گفت، گوش می‌دادم و سعی می‌کردم به آن عمل کنم. معمولا مباحثی را انتخاب می‌کرد که در هفته قبل با بیمارها و شاگردها اتفاق افتاده بود. مثلا می‌دید بچه‌ها از روی خستگی با بیمار همکاری نمی‌کنند یا خوش‌رفتار نیستند، آیه‌ای مرتبط می‌خواند و نکاتش را می‌گفت. مضامینی که می‌گفت، بیشتر اینها بود «به موقعیتی که دارید مغرور نشوید. مسائل و مشکلاتی را که پیرامون‌ ماست، می‌توان با مهربانی حل کرد. دل کسی را نشکنید. راه انداختن کار مردم، ارزشش بیشتر از مادیات است. دنیا ارزش ندارد که به موقعیت‌هایی که دست پیدا کرده‌ایم وابسته شویم و تعلق ‌خاطر پیدا کنیم. شما کارتان را درست انجام دهید؛ هم پولش درمی‌آید، هم خانه‌‌دار می‌شوید و هم ماشین‌‌دار.» کلاسش درس اخلاق بود، همیشه آرام و باطمانینه حرف می‌زد و البته شوخ‌طبع بود.
***
دکتر همیشه نیم ‌ساعت زودتر از رزیدنت‌ها سر کلاس حاضر می‌شد. برای بچه‌های سال‌بالاتر دو ساعت اول صبح را یک عکس رادیولوژی می‌گذاشت و برایشان درباره آن توضیحات کامل می‌داد. صندوقی درست کرده بود و می‌گفت «هر کس باید سوال خودش رو جواب بده. اگه کسی سوال دیگری رو پاسخ بده، باید جریمه بندازه توی صندوق.» اگر کسی دیر به کلاس می‌آمد هم باید جریمه می‌داد. پول‌‌های صندوق را جمع می‌کرد و وسایل مورد نیاز بخش را می‌خرید. برخی اوقات هم مبلغی را که جمع می‌شد صرف کمک مالی به چند نفر از پرسنل می‌کرد.
با وجود جدیتش در کلاس با هیچ‌کس بداخلاقی نمی‌کرد. اگر کسی مطلبی را بلد نبود، به‌راحتی می‌گفت این موضوع را نفهمیدم. استاد ده بار هم شده توضیح می‌داد تا مطلب جا بیفتد. حتی گاهی کلاسی را جداگانه به آن موضوع اختصاص می‌داد.
استاد برای یادگیری بهترِ ما از چند وسیله کمک‌آموزشی استفاده می‌کرد. یک‌بار عروسک جغدی را سر کلاس آورد و به یک چشمش چسب زد. از بچه‌ها پرسید «به‌نظرتون این نماد کدوم بیماریه؟» عکس بعضی از بیماری‌ها در رادیولوژی، شباهت‌هایی با برخی از حیوانات دارد. حدود ربع ساعت با هم درباره همان عروسک گفت‌وگو کردیم تا این که دکتر نتیجه گرفت نشان‌دهنده ضایعه مهره است که سرطان به‌اش دست‌اندازی کرده. این تشبیه‌ها باعث می‌شد درس بهتر در ذهن‌مان بماند و راحت‌تر یاد بگیریم. عروسک‌های دیگری مثل موش و پلنگ هم داشتیم. حتی از چوب بامبو هم برای آموزش استفاده می‌کرد.
استاد محدود به کلاس نبود و خارج از آن هم اگر سوالی می‌پرسیدیم با صبر و حوصله بهمان جواب می‌داد؛ چه از طریق فضای مجازی و تماس و چه حضوری. وقتی در سی‌تی‌اسکن و ام.‌آر.آی مشکلی در تشخیص داشتیم و دکتر پیش‌مان نبود، فیلم می‌گرفتیم و برایش می‌فرستادیم. سریع جواب می‌داد. همیشه خیالمان راحت بود هرجا مشکلی باشد، دکتر میرعالی هست و می‌توانیم ازش کمک بگیریم.
***
کلاس را بسیار باانرژی و بانشاط برگزار می‌کرد. شوخی‌هایش باعث می‌شد ساعت‌ها احساس خستگی نکنیم. یک‌بار کنفرانس داشتم. موقع ارایه گفتم که ما رزیدنت‌ها بلد هستیم و طوری هم نشان دادم که چون در مسیر قرار گرفته‌ام، موارد زیادی را بلدم. بعد از کنفرانس، استاد موردی را برای پرسش گذاشت و با خنده گفت «خب، رفتیم شهرستان، یه خانم دکتر بود که گفت خیلی بلده، الحمدلله. حالا خانم دکتر! بگو ببینم این چیه؟!» این موضوع را دست گرفته بود و تا مدت‌ها می‌گفت «خانم دکتر سعدی که خیلی باسواده، بگه.» شوخی‌هایش زیبا بودند و بوی تمسخر نمی‌دادند، برای همین لذت می‌بردیم. در مورد این شوخی خودش به‌ام گفت «دخترم! از شوخیم ناراحت نشی.»
***
به دانشجو اهمیت می‌داد. حتی به عادت‌های ناپسند دانشجوهایش توجه می‌کرد. یک روز یکی از بچه‌ها را در محوطه دیده بود که سیگار می‌کشد. به جای اینکه مستقیم باهاش حرف بزند و نهی‌اش کند، یک نخ سیگار آورد سر کلاس و به آن پک زد. به سرفه افتاد. بعد هم رو کرد به ما و گفت «با خودتون چی کار می‌کنید؟! با این کارها به سلامتی خودتون آسیب می‌زنید.» همین رفتار در ظاهر کوچک، اما دلسوزانه استاد روی هم‌کلاسی‌مان تاثیر گذاشت و سیگار را ترک کرد.
یک‌بار سر کلاس حالم خیلی بد بود. موج جدیدی از کرونا آمده بود و من هم حالت تهوع شدید داشتم. با این که ماسک روی صورتم بود، استاد متوجه بی‌حالی‌ام شد. اجازه داد بروم خانه استراحت کنم. بعد از ظهر گوشی‌ام زنگ خورد. گوشی را که نگاه کردم، اسم دکتر بود. جوابش را که دادم گفت «چطوری دخترم؟ نگرانت شدم. زنگ زدم ببینم بهتر شدی.» اولین‌بار در دوره تحصیلم بود که استادی برای احوالپرسی به‌ام زنگ می‌زد. با وجود این که سرش شلوغ بود، اما اهل توجه به همه چیز بود.
***
مریضی داشتیم با حدود شصت ‌و خرده‌ای سن. سبزی‌فروش بود و وضع مالی مناسبی نداشت. مدت‌ها از درد قفسه سینه زجر می‌کشید. روی سینه‌اش نقطه برجسته‌ای بود. به چند پزشک مراجعه کرده بود. یکی می‌گفت توده است، یکی می‌گفت باید نمونه‌برداری شود، یکی می‌گفت باید جراحی شود. دکتر ازش سیتی‌اسکن‌ و سونوگرافی گرفت، در حالی که ایشان مسئول ام.‌آر.‌آی بود و وظیفه‌ای برای آن کارها نداشت. بعد از بررسی عکس‌ها معلوم شد مشکل مادرزادی دارد که باعث برجستگی سینه‌اش شده و اعصاب اطرافش را تحت‌تاثیر قرار داده. همین مسئله باعث درد شدید در کتف و گردنش شده بود. همین مورد را سر کلاس برایمان توضیح داد و گفت «باید برای مریض‌تون زمان بذارید تا بتونید مشکلش رو حل کنید. هیچی مهم‌تر از این نیست. حق‌الناس رو فقط صاحب حق می‌تونه ببخشه. اگه کارش رو درست انجام ندید، باید اون بنده‌خدا رو پیدا کنید و راضیش کنید تا شما رو ببخشه.»
مریض دیگری داشتیم که سزارین شده بود، اما تا سه ماه از محل جراحی‌اش چرک بیرون می‌آمد. درد زیادی که داشت، افسردگی پس از زایمانش را تشدید کرده بود. با پیگیری دکتر میرعالی یک دستگاه سونوی اختصاصی برای بخش ام.‌آر‌.آی تهیه شده بود. دکتر با همان دستگاه بیمار را معاینه کرد و معلوم شد چند بخیه در محل جراحی باقی مانده. بخیه‌ها را کشیدند و حال بیمار خوب شد. تا مدتی همان خانم به دکتر زنگ می‌زد و از ایشان تشکر می‌کرد.
یکی از پرسنل بیمارستان زانودرد شدیدی داشت. یک روز با عصا آمده بود ام.‌آر.آی. التهابش میزان درد را توجیه نمی‌کرد. خودش گفت زانودرد دارم ولی دکتر میرعالی ایشان را معاینه کرد. تشخیصش پارگی عضله ران، نزدیک لگنش بود. سه ماه بعد از توصیه‌های درمانی دکتر، سرحال و قبراق آمد سر کار. توجه دکتر و زمانی که صرف هر بیمار می‌کرد، باعث شده بود تشخیص‌هایش دقیق باشد. به ما توصیه می‌کرد موقع سونو دستگاه را فقط در نقطه درد نگذاریم و چپ و راست و اطراف را خوب بررسی کنیم شاید مشکل از جای دیگر باشد. با صبر و حوصله و به صورت علمی و دقیق به ما آموزش می‌داد.
***
نرخ ام.‌آر.آی بیمارستان گلستان نسبت به جاهای دیگر پایین‌تر است، با این حال اگر می‌دید مریضی مشکل مالی دارد، همان مقدار را هم از هزینه شخصی یا مددکاری بیمارستان تامین می‌کرد. گاهی تا جراحی یا نمونه‌برداری، همراه بیمار می‌رفت. خودش تلاش می‌کرد و برایشان نوبت می‌گرفت، با پزشک‌شان صحبت می‌کرد، حتی شماره‌ تلفنش را به مریض می‌داد و خودش هم به آن‌ها زنگ می‌زد. همیشه می‌گفت «توی این دنیا فقط از خدا می‌ترسم. سرمایه‌ام رضایت خداست.»
مادر خودم مریض بود، به استاد گفتم. گفت «بیاور ام.‌آر.آی لگن بگیر و به‌ام اطلاع بده.» جواب را به ایشان دادم و بعد از آن، خجالت کشیدم مزاحم استراحت استاد بشوم. رفتم خانه تا فردا که جواب را ازش بگیرم. حوالی ۱۲ شب به‌ام زنگ زد و گفت «ام.‌آر.آی مادرتو دیدم. زنگ زدم جواب‌شو به‌ات بگم.»
***
بخش کناری ما رادیوتراپی بود. بیمارهای سرطانی تصاویرشان را می‌آوردند برای تشخیص. رزیدنت‌های آن بخش هم می‌آمدند سر کلاس استاد میرعالی و از ایشان مشاوره پزشکی می‌گرفتند. دکتر هم باحوصله جواب‌شان را می‌داد. یک‌بار با شوخی به استاد ‌گفتیم «براشون توضیح ندید. رشته ما رو یاد می‌گیرن!» استاد با لبخندی که گوشه لبش بود ‌جواب داد «اگه یه چیز کوچیکی یاد بگیرن که گره از مشکلی باز کنه، باید خوشحال باشیم. خیالتون راحت! می‌دونم چطور توضیح بدم تا هم مشکل اونا حل بشه و هم شما بی‌نون نمونید.»
***
یک روز مریضی آمده بود وسط بخش ام‌.آر.آی و داد و بیداد می‌کرد. یکی دو نفر هم از بیمارستان باهاش بگومگو داشتند. صدا توی کلاس پیچیده بود. استاد گفت «هزاربار گفتم با کسی که عصبانیه، بحث نکین. بذارین آروم شه، بعد.» از کلاس رفت بیرون و ما هم دنبالش. همان‌طور ایستاد و به بیمار نگاه ‌کرد. وقتی آرام شد به‌ا‌ش گفت «اگه می‌خوای مشکلت حل بشه، بیا بریم.» بعد هم مریض را برد توی اتاقش. توضیحات لازم را داد و همان‌موقع جواب ام.‌آر.آی مریض را هم داد. در حالی که هیچ‌جا جواب را همان لحظه نمی‌دهند.
***
استاد توی اتاقش یک برگه نصب کرده بود که رویش نوشته بود «مرکز فرماندهی». می‌نشست پشت مانیتورش و ما هم می‌نشستیم پشت مانیتورهای خودمان. گاهی موقع بررسی عکس بیمار، احساساتی می‌شدیم و با هیجان ‌دست می‌زدیم به مانیتور که با انگشت نشان همدیگر بدهیم. هربار این کار را می‌کردیم، استاد می‌گفت «دست نزنید به اینا، من حساسم! جای انگشت‌تون می‌مونه، این مانیتورها خراب می‌شن. بذارید بمونه برای سال‌های بعد، بچه‌های دیگه هم استفاده کنن.» از پشت مانیتورش حواسش به همه چیز بود.
***
روز پزشک جشن کوچکی می‌گرفتیم و از دکتر تشکر می‌کردیم ولی استاد می‌گفت «قدردانی من اینه که شماها خوب بار بیایید تا بقیه دعا کنن برام. نه این که بگن عجب استاد بدی داشتن، دکتر میرعالی هیچی یادشون نداده. هر کاری انجام می‌دید چه سونو، چه سی‌تی‌اسکن، چه گزارش ام.‌آر.ای، همیشه وقت و دقت لازم رو بذارید. یادتون نره که حق مریض همیشه به گردن‌تونه. شما اگه کار رو خوب انجام ندید و پول رو از راه درست درنیارید، هیچ دلخوشی توش نیست.»
عکس‌های زمانی که دانشجو بوده را بهمان نشان می‌داد که با سه بچه کوچک و در چه شرایطی درس می‌خوانده.
***
در ایام کرونا مثل قبل می‌آمد بخش. تو کلاسش تعداد محدودی، حضوری شرکت می‌کردند. تا شب ام.‌آر.آی می‌دید و بعد، ساعت هشت شب تا ۱۲ کلاس مجازی برگزار می‌کرد و مثل حضوری، با صبر و حوصله به سوالات‌مان پاسخ می‌داد. استوری هم زده بود که هرکس سی‌تی‌اسکن و عکس دارد برایش بفرستد تا برایش گزارش کند. در بیمارستان هم حجم زیادی از سی‌تی‌اسکن‌ها را می‌دید و گزارش می‌کرد.
همیشه استوری‌های استاد را نگاه می‌کردم. بیشتر نکات اخلاقی می‌گذاشت. می‌نوشت «از جسم و روح و روانی که خداوند به ما داده، در مسیر درست استفاده کنید.» خودش را در مسیری که خدا خواسته بود وقف کرده بود. همیشه در دسترس بود. بیمار با هر گرایش و تفکری بود، پذیرایش بود. هر کس از جایی رانده می‌شد، سمت دکتر میرعالی می‌آمد. بی‌منت کارش را انجام می‌داد و عشق و محبتش را خرج همه می‌کرد.
دکتر میرعالی به ظاهر در بین ما نیست، اما تمام‌نشدنی است. من در ذهنم دکتر میرعالیِ کوچکی دارم و برای هر کاری که می‌خواهم انجام بدهم به آن رجوع می‌کنم و ازش درس می‌گیرم. استاد شده همان وجدان بیدارم.

نویسنده: سمیه تتر

مقاله ها مرتبط