۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

فرمانده

فرمانده

فرمانده

جزئیات

چهار خاطره کوتاه از سردار شهید حسن شفیع‌زاده به روایت سردار محمود چهارباغی

24 اردیبهشت 1399
۱.باید خودم ببینم
شهید شفیع‌زاده فرمانده دلسوزی بود. هیچوقت یاد ندارم اجازه دهد نیروها بدون آتش پشتیبانی به خط بزنند. یک شب قبل عملیات بدر، یک نفر آمد مرا از خواب بیدار کرد و گفت: «آقای شفیع‌زاده با شما کار دارد» من آمده‌ام در جزیره مجنون، دیدم شفیع‌زاده کنار یک سنگر ایستاده‌است. دست‌ام رو بالا آوردم و گفتم: «حسن‌آقا» نگذاشت ادامه بدهم گفت: «خبر داری عملیات فرداست؟» گفتم: «بله. شما خودت ما را توجیه کردی.» گفت:«می‌خواهم توپ‌هات رو ببینم.» گفتم: «خیالت راحت. همشون آماده‌اند.» گفت: « قبول دارم ولی باید ببینم.» با هم رفتیم تک‌تک توپ‌ها را دید و چک کرد. با خدمه‌ها صحبت کرد و به‌شان خسته نباشید گفت. خیالش که راحت شد، رفت.
۲. حرف، حرف فرمانده بود.
در عملیات بدر وقتی بچه‌ها رفتند پشت دجله و فرات، یک وقت دیدم بی‌سیم صدا می‌کند. پشت بی‌سیم حسن‌‌آقا بود. گفت: «چهار باغی بیا کارت دارم.» رفتم پیشش. گفت: «آقای یزدانی یه تعداد توپ ۱۰۵ از غرب آورده؛ این‌ها را از روی پل خیبر ببر پشت دجله.» گفتم: «حسن‌آقا نمی‌شه این‌ها رو از روی پل خیبر رد کرد.» گفت: «نمی‌شه یا سخته؟!» گفتم: «سخته.» گفت: «هر طور شده باید به ببری. من نمی‌دونم»
به هر بدبختی بود توپ‌ها را بستیم به تویوتا و از خیبر عبورشان دادیم. آن طرف دجله که رسیدیم، جای ایستادن نبود. یعنی عراق زمین را با خمپاره شخم می‌زد. آقای زهدی با موتور آمد سراغ توپ‌ها و آن‌ها را از ما تحویل گرفت. منظور این‌که شهید شفیع‌زاده حتی در چنین شرایطی هم اجازه نمی‌داد آتش توپ‌خانه قطع شود.
۳. آستین‌ها را بالا بزن
در عملیات خیبر برای اولین بار توپ‌خانه ارتش آمد زیر نظر سپاه. عملیات سختی بود و باید طرح‌ریزی دقیقی برایش انجام می‌شد. شهید شفیع‌زاده برای نیروها در تهران جلسه گذاشت و بعد با قطار همه ما را برد مشهد. در راه، توی کوپه‌ها جلسه توپ‌خانه برقرار بود. طرح‌ریزی را تمرین می‌کردیم، مشورت می‌دادیم و کار می‌کردیم.
بنا بود تعدادی توپ توپ‌خانه‌‌ی ارتش برود در جزیره مستقر شود. با هاورکرافت، هماهنگ کردیم تا توپ‌ها منتقل شود. من هم مسئول مهمات بودم که توپ‌ها بدون مهمات روی زمین نماند؛ البته مهمات بردن به منطقه خیلی سخت بود.
از اسکله باید مهمات را بار می‌زدیم و می‌فرستادیم به جزیره. یک روز هیچ نیرویی نداشتم که کمک کند و مهمات را بار بزنیم. شهید شفیع‌زاده آمد و گفت: «چرا این‌ها اینجا مونده؟ چرا نمی‌فرستیشون جزیره؟» گفتم: «حسن‌آقا من یه نفر و این همه مهمات.» گفت: «ببین محمود، بهونه نیار. آستین‌ها رو بالا بزن و شروع کن، کمک هم می‌رسد.» بعد خودش شروع کرد به گذاشتن مهمات داخل قایق. هر کی رد می‌شد و می‌دید فرمانده توپ‌خانه دارد کار می‌کند، می‌آمد کمک. خدا را شکر خیلی سریع مهمات را سوار هاورکرافت و قایق کردیم و فرستادیم داخل جزیره.
۴. برای حفظ جان نیروها
چند سال پیش ژنرال‌های پاکستان آمدند ایران و از دانشکده توپ‌خانه بازدید کردند. من آن‌جا تدریس می‌کردم. از من پرسیدند: «درست است که شما در عملیات والفجر۸ با توپ ۱۳۰ که ۲۷ کیلومتر برد دارد عمق ۱۰۰ کیلومتری دشمن را زده‌اید؟» گفتم: «بله» گفت: «چه جوری آخه؟» من از روی نقشه توضیح دادم.
گفتم: «نیروهای ما بی‌سرپناه و بدون سنگر در فاو مانده بودند. شهید شفیع‌زاده چاره‌ای نداشت که با آتش توپ‌خانه برای نیروها خاک‌ریز بزند. آن‌جا که لودر نداشتیم. اگر این‌کار را نمی‌کرد ۵۰ درصد نیروها تلف می‌شدند.» این‌ها را که گفتم پاکستانی‌ها قانع شدند.

نویسنده: نرگس صفری

مقاله ها مرتبط