در سال 1333 هـ.ش در بهبهان در خانوادهای که به پاکدامنی و التزام به اصول و مبانی اسلام اشتهار داشت به دنیا آمد. روح و روان اسماعیل در این کانون که اندیشههای اسلامی در آن به خوبی مشهور بود پرورش یافت و زمینهای برای شخصیت والای آیندة او شد.
در مطالعه و بالا بردن آگاهی و معلومات خود جدیت خاصی داشت و تا آخر عمر پر برکتش از تحصیل دانش باز نماند. ایشان با استفاده از فرصتی که برایش در قم و استان مرکزی پیش آمده بود در کنار وظیفة حساس و مهم فرماندهی و حفاظت از شخصیت¬ها و کادرهای انقلاب به فراگیری ادبیاتعرب، تفسیر، اخلاق و تاریخ اسلام پرداخت. انس با قرآن از شاخصترین خصوصیت او بود. حتی در اوج مشکلات و گرفتاریها، از تلاوت قرآن غافل نمیشد. از همسر محترم ایشان نقل شده که او سالی سه بار قرآن را ختم میکرد. روحیهای که بیش از هر خصیصهای در تمامی مراحل زندگی بدان پایبند بود پذیرش خطای خود بود.
این رسم شیطان و یاران شیطان است که برای رسیدن به اهدافشان نقشههای پلید بکشند، اما خیلی وقتها نقشههای شیاطین انس و جن به ثمر نمینشیند که هیچ، حتی نتیجه معکوس میدهد. یعنی میشود مصداق بارز «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».
حالا این عدو شود سبب خیر، دقیقا در 17 دی سال 56 اتفاق افتاد. زمانی که دربار نقشه کشیده بود امام عزیز(ره) را منزوی کند. نقشهاش را اجرا کرد، اما نتیجهاش عکس آن چیزی شد که نشانه گرفته بود.
گفتوگو با رزمنده جانباز حیدر قطبالدین
سال 1360 و در سن 15 سالگی عضو پایگاه شهید مطهری میشود. پایگاهی در مسجد امیرالمومنین(ع) در منطقه اسلامآباد اهواز. برادرش احمد قطبالدین در عملیات فتحالمبین به شهادت میرسد. پدرش بیل کشاورزی را زمین میگذارد و اسلحه احمد را برمیدارد و به نبرد با دشمن میرود. حیدر چون دو برادر دیگرش هم در جبههاند، پشت جبهه میماند، در شهری که زیر توپ و خمپاره است.
در پیروزی انقلاب اسلامی عوامل متعددی را میتوان مؤثر دانست. آن چه تاكنون در بررسیهای مربوط به علل این رویداد كمتر مورد توجه قرار گرفته است، عوامل و زیرساختهای فرهنگی این انقلاب بزرگ است. در كنار مبارزات سیاسی، تلاشهای فكری و فرهنگی وجه اهمیت شخصیتهای مبارزی چون آیتالله دكتر مفتح، شهید مطهری و شهید باهنر و دیگران بوده است.
در اولین برخورد به همسرش گفته بود: «شما میدونید من قبلاً ازدواج کردهم و این ازدواج دوم منه؟»
وقتی همسرش با تعجب جواب داده بود:«نه! به من نگفته بودن»، گفت: «شما باید بدونید من قبلاً با جبهه و جنگ ازدواج کردم. شما همسر دوم منید»
بررسی مختصر تاریخی واقعه اشغال لانه جاسوسی آمریکا در تهران بهدست دانشجویان پیرو خط امام(ره)
مهر ماه 1343.ش بود. امام(ره) تازه چند ماهی بود که بعد از دستگیریشان سر قضیه 15 خرداد، از زندان محمدرضا پهلوی آزاد شده بودند. شاه آمریکایی هم تصور میکرد که بعد از قضیه سرکوب قیام 15 خرداد سال قبل و کشتن و دستگیری طرفداران «روحالله الموسوی الخمینی» چنان زهر چشمی از او و مردم گرفته که دیگر به هیچ وجه جرأت اعتراض ندارند؛ برای همین با خیال راحت و صد البته به خاطر اجرای فرامین ارباب بزرگ «آمریکا»، اسدالله علم، وزیر دربارش را مأمور انجام دستوراتش کرد.
«جواد افراسيابي» چهارمين شهيد خانواده افراسيابي است كه علمدار جبههها نام گرفت و از فرماندهان بزرگ جنگ و از نيروهاي اطلاعات و عمليات جبهه و يكي از تشكيل دهندگان گروه چريكي اندرزگو بود، اين گروه اوايل جنگ با انجام 25 عمليات چريكي تا عمق 25 تا 30 كيلومتر خاك عراق پيشروي كردند.
اين شهيد والامقام در يك مرحله از عمليات تنگه حاجيان روي مين ميرود و پايش از زير زانو قطع ميشود؛ او پس از بهبودي به مكه ميرود و با وجود مجروحيت و معلوليت در ناحيه پا آنقدر به كاروانيان خود كمك ميكند كه پاي مجروحش خونريزي ميكند. عجيبتر اينكه هيچ يك از اهالي كاروان متوجه اين جراحت و معلوليت نميشود؛ شهيد جواد افراسيابي بعد از بازگشت از مكه به شهادت ميرسد كه به گفته بسياري از دوستان و همرزمانش يكي از مقبولترين شهادتها نصيبش شد.
مینویسم، مینویسم و یاد میکنم از شرافت استخوانی که خرد شد و نشکست. یاد میکنم از حلقومی که فشرده شد و پیچید اما تا ابد جاندار ماند، از پیکری که خم شد اما ننشست و آرزوی یک آه کشیدن را بر دلهای تاریک دشمن گذاشت.
... بوی نم، فضایی آکنده از دود سیگار و بیداد و طنین صدای مردانة یک اسیر که سرمای دیوارهای بتونی سلول را میشکافد و جان بر کالبدش میدمد که:
خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم
و در ادامه نجواهای التماس گونهای که از دیگر سلولها به گوش میرسد که جواد تو را به خدا بس کن، الان این نامردها میریزن سرت و میکشنت.
حکایت زندگی پرفراز و نشیب شهید محمد تندگویان، شنیدنی، پیچیده و حزن آلود است. وقتی عزمت را جزم میکنی تا قدری بیشتر راجع به او بدانی، شنیدنیها و گفتنیهای خیلی زیادی راجع به ایشان دستت را نمیگیرد؛ البته نه این که هیچ چیز نباشد، هست اما ...
کتاب چشمتر خاطرات خانم بهجتافراز رئیس سابق اداره رسیدگی به امور اسرا و مفقودین سازمان هلال احمر جمهوری اسلامی ایران است که توسط فاطمه دوستکامی تألیف و در خردادماه سال90 رونمایی شد. محور خاطرات گنجانده شده در دل این اثر موضوعات مربوط به اسرا، مفقودین و خانوادههایشان در طول جنگ تحمیلی تا سال1369 (آزادی اسرا) است. سوای اطلاعات جدید و اسناد و مدارکی که برای نخستین بار در کتاب منتشر شده، در هر فصل سعی شده به گوشهای از زوایای پنهان قضایای مربوط به زندگی این طیف از ایثارگران توجه و پرداخته شود. به یاد رشادتها و مرادنگی شهید بزرگوار محمودجواد تندگویان با هم فصل شانزدهم کتاب «چشم تر» را میخوانیم:
بررسی تاریخچة تأسیس و عملکرد حزب خلق مسلمان رویارویی آن با آیتالله شهید قاضی طباطبایی، به مناسبت سالروز شهادتشان
دهم آبان ماه سالروز شهادت آیتالله قاضی طباطبایی، نماینده امام(ره) در تبریز است. شهادتی که برکات زیادی در رسوایی یک جریان ضدانقلابی داشت. این جریان در قالب «حزب خلق مسلمان» و طرفداری از آیتالله شریعتمداری ایجاد شده بود و هدفی جز مقابله با انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران نداشت. تقابلی که در نهایت با بصیرت مردم ایران به ویژه مردم حقطلب آذربایجان و شهر تبریز؛ به شکست فتنهگران انجامید.